ماکسیم گورکی، از شاخصترین نویسندگان ادبیات روسیه، 28 مارس (9 فروردین) 1868 متولد شد و در سالهای حیاتش به عنوان مهمترین یا یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات روسی شناخته میشد. گورکی در سالهای پس از انقلاب اکتبر نقشی فراتر از نویسنده داشت و بهخصوص در سالهایی که لنین رهبری انقلاب را برعهده داشت چهرهای موثر به شمار میرفت. سرنوشت گورکی به نوعی با سرنوشت انقلاب روسیه پیوند خورده است؛ نه فقط از اینرو که گورکی چهره نمادین روشنفکران و نویسندگان انقلابی بود بلکه بیشتر از این حیث که فراز و فرودهای زندگی او آیینهای تمامعیار از تناقضهای اجتماعی و تاریخی نهفته در انقلاب روسیه بود. گورکی داستاننویسی بود که در دوران حکومت استالین، میان وفاداری به حزب و وفاداری به تخیل نویسندگی در تضادی بنیادی به سر میبرد و رمان طولانی اما نیمهتمامش نمادی از این وضعیت پرتضاد است. نقش و حضور گورکی در فضای روشنفکری دهههای ابتدایی قرن بیستم روسیه، به حدی است که میتوان گفت حیات او با حیات انقلاب درهمتنیده بوده و شناخت دقیق هر یک از این دو منوط به شناخت دیگری است.
در میان آثاری که درباره زندگی و آثار گورکی نوشته شده، کتاب «گورکی: خاطرات ادبی» از کنستانتن فدین از چند حیث اثری قابل توجه است. نویسنده این کتاب در سالهایی که گورکی در اوج حیات فکری و ادبیاش به سر میبرده از نویسندگان جوانی بوده که با گورکی آشنا میشود و آنطور که خودش نوشته گورکی نقشی پررنگ و انکار نشدنی در شکوفایی و حیات ادبیاش داشته است. فدین در 1920 با گورکی آشنا میشود و این آشنایی را واقعهای تعیینکننده در زندگیاش میداند. اولین ملاقات این دو سرآغاز مناسباتی نزدیک و دوستانه است که تا مرگ گورکی ادامه مییابد.
آغاز نگارش «گورکی: خاطرات ادبی» به ژوئن 1941 میرسد و نخستین بخش آن بلافاصله پس از جنگ منتشر میشود. این کتاب از یکسو بهنوعی زندگینامه گورکی است و از سوی دیگر زندگینامه نویسنده و البته در هر دو مورد زندگینامه در شکل متعارفش نیست چراکه بیشتر از آنکه به توالی رویدادها و اتفاقات در زندگی گورکی مربوط باشد، به اهمیت فکری و جایگاه او در ادبیات روسیه مربوط است. در این کتاب تصویری روشن از یک گورکی زنده و پویا، یک گورکی واقعی و شاید یک گورکی تاریخی میبینیم و این نکتهای است که در بسیاری از زندگینامههای متعارف دیده نمیشود.
در این کتاب میتوان دید که گورکی چه نقشی در حیات ادبی نویسندگان جوانی که پس از انقلاب به عرصه آمده بودند داشته است. از این نظر، این کتاب تاریخ ادبیات روسیه نیست بلکه درواقع سیمای گورکی به روایت یکی از نویسندگان جوانی است که پس از انقلاب اکتبر به عرصه ادبیات وارد شده است. به این ترتیب این کتاب را میتوان پیوست یا ضمیمهای بر تاریخ ادبیات روسیه خاصه ادبیات پس از انقلاب اکتبر به شمار آورد. کنستانتن فدین بهعنوان نویسندهای جوان در سالهای انقلاب، در وضعیتی پرتضاد به سر میبرده و خود میگوید این ویژگی تمام نویسندگانی بود که در آن سالها تازه به نویسندگی روی آورده بودند. در اینجاست که نقش گورکی بهعنوان نویسندهای دورانساز روشن میشود: «او در میان ما حضوری عینی داشته، ما را به خود میخوانده و چون خطی رابط، به هم پیوند میداده است. از این نظر گورکی، الکساندر بلوک و رومن رولان را به خاطر میآورد، کسانی که تأثیر آنان بر محیط پیرامونشان مثبت بوده است. از همان سالهای آغازین دهه 1920، گورکی دو نویسنده یادشده را بهعنوان سرمشق موفق کار مورد ستایش قرار داده است.» سیمایی که از گورکی و فضای ادبی آن دوران ترسیم شده، نشان میدهد که نفوذ و اقتدار گورکی در مقابله با گمراهیها و مبارزه با اشتباهات و جستوجوی نمونهای سالم و درست در عرصه هنر تا چه اندازه حائز اهمیت بوده است. نویسنده میگوید که این «نخستین سلاح نویسندگان شوروی» در آن عصر بوده است.
از سوی دیگر، یکی از ویژگیهای مهم کتاب در ترسیم زندگی و چهره گورکی، پرداختن به نویسندگانی است که درست نقطه مقابل گورکی قرار داشتهاند و درواقع در این کتاب و در حاشیه پرداختن به چهره گورکی با دو جریان مقابل هم در ادبیات روسیه در دهههای ابتدایی قرن بیستم هم روبرو هستیم. رمیزوف، سولوگوب و ولینسکی سه چهرهایاند که جریان مقابل گورکی را تشکیل میدادهاند و پرداختن به آنها تصویری دقیقتر از گورکی به دست میدهد. فدین میگوید پرداختن به این سه نویسنده از آنروست که آنها درواقع برابرنهاد گورکی به شمار میآمدند: «زندگینامه این گروه، از رجعت آنان به گذشته یعنی به قهقرا حکایت داشت. اینان در مقایسه با جنبش پیشرو و انقلابی در ادبیات که از سوی گورکی تشویق و هدایت میشد، محافظهکارانی بیش نبودند.» نویسنده کتاب البته در پی برقرار کردن هیچ خط توازی خاصی میان آثار این گروه و گورکی نبوده بلکه بیشتر بر تباین میان تلاشهای آنان تأکید کرده است: «گورکی بر آن بود که جامعه در حال شکلگیری شوروی آینده روسیه بهحساب میآید. مخالفان او بر این واقعیت باور نداشتند، بنابراین بههیچروی قادر نبودند بر جریان ادبی در حال زایش روسیه، نفوذ درخور توجهی اعمال کنند.»
تصویری که فدین از گورکی به دست داده، تصویر نویسندهای است که بر چشماندازهای تاریخی اشراف داشت و نه سهم خود بانی اخلاقیاتی نوین بود. فدین با مقایسه میان او و مخالفانش، تباین میان آنها را هرچه روشنتر نشان داده است: «درواقع گورکی زندگی میکرد و رمیزوف تظاهر به آن. گورکی خود را یکسره وقف روسیه جدید میکرد و رمیزوف تظاهر به آن. گورکی خود را یکسره وقف روسیه جدید کرده بود و رمیزوف میکوشید از آن بگریزد و درنهایت امر نیز تن به مهاجرت داد. طلسمی که او به یادگار با خود به همراه برد و محتوی اندکی از خاک سرزمین روسیه بود، انگاره ابتذالی پرزرقوبرق و آکنده از شائبه ریا و تظاهر بود. در صورتی که تلاش خستگیناپذیر گورکی برای نیکبختی کشورش منشی متعالی شمرده میشد».
تصویری که در این کتاب از گورکی ارائه شده نشان میدهد که گورکی نهتنها تأثیرگذارترین چهره ادبیات و هنر انقلابی بلکه یکی از شناختهشدهترین چهرههای روسیه بعد از انقلاب است و بخش بزرگی از بار انقلاب بر دوش او است. حجم نامههایی که از سراسر روسیه به گورکی میرسید باورنکردنی است. به قول کنستانتن فدین، «همه روسیه، پیر و جوان، همه اتحاد شوروی به گورکی نامه مینوشتند». در بایگانی گورکی فقط سیزده هزار نامه از نویسندگان شوروی بر جای مانده و این نشاندهنده اهمیت گورکی در آن جامعه است. اما شرایط بعد از انقلاب وضعیت او را بحرانی کرده و یک دوگانگی حلناشدنی برایش به وجود آورده است. شاید این دوگانگی را بتوان به بهترین شکلی در آخرین رمان او با نام «کلیم سامگین» مشاهده کرد. رمانی نیمهتمام که در آن گورکی بهنوعی به جدال و انتقاد از خود برمیخیزد.
او در یادداشتهایی که درباره این رمان و قهرمان آن -کلیم سامگین- برای مطبوعات نوشت، از «شخصیتی انسانی که احساس میکند قربانی تاریخ شده است» یاد میکند. درواقع گورکی با این رمان بر مسئله دوران دست میگذارد: «در غلتیدن در مسیر مشترک همگانی بهسوی نابودی محتوم، همچون دانه تیره و فاقد شخصیت خاویار به نظرش حقارتبار و هولناک مینمود. هنوز با توده مردم همراه نشده بود، کنار ایستاده بود، ولی به نظرش میرسید که انگار مردم او را به میان توده متراکم خود میکشند و با خود میبرند. بعد به یاد آورد که چطور دیوار پادگان فروریخت و مردم به زیر غلتیدند، و در همان حال او که گمان میکرد از دیوار پادگان فاصله میگیرد، بهگونهای درکنکردنی کاملا به آن نزدیک شده بود. در چنین ساعاتی سامگین احساس میکرد که انگار باد اسفبار کینه نسبت به همه آدمها و حتی تا اندازهای نسبت به خودش درونش را میانبارد و پر میکند».
این دوگانگی و تضاد در سراسر رمان دیده میشود و وضعیت تاریخی زمانه را به تصویر درمیآورد. گورکی که روزگاری به جنبش نارودنیکی روسیه که سوژههای انقلاب را در میان دهقانان میجستند نزدیک بود، با پیروزی انقلاب بلشویکی به سویههای روشنفکرانه درونش نزدیکتر میشود و با مشی حزب کنار نمیآید. گورکی مخالف تقلیل انقلاب به حزب و نیز مخالف خشونتهای کور پیش آمده بود. او در خاطرات خود مینویسد: «من با کمونیستها در مورد نقشی که میبایست روشنفکران در انقلاب بازی میکردند اختلافنظر داشتم، انقلابی که بهراستی همین روشنفکران زمینهچینی کرده بودند، و البته تمام بلشویکهایی هم که صدها کارگر را با روحیهای حاکی از جانفشانی اجتماعی و آزاداندیشی پرورش داده بودند، جزئی از آنها محسوب میشدند. روشنفکران روسیه- چه روشنفکران علمی و چه آنهایی که از محیطهای کارگری برخاسته بودند- تنها اسبی بودند و هستند و تا مدتها خواهند بود که به گاری سنگین تاریخ روسیه بسته شده است». فدین در کتابش نقل میکند زمانی که جوانی بیش نبوده به دیدار گورکی میرود و گورکی خطاب به او میگوید: «ایدئولوژی چیز باشکوهی است، اما اعتبار آن به خودی خود و بهعنوان یک هدف محل تردید است... تصور میکنم وقت آن فرارسیده باشد که فکر انهدام بورژواها را از سر بیرون کنیم. از شکنجه و آزار، بهیقین حاصلی به بار نخواهد آمد». دور شدن گورکی از دولت بعد از انقلاب نه نشانه بزدلی یا پشت کردن او به آرمانهای انقلاب بلکه نتیجه عملکرد حزب و اتفاقات پیش آمده بود. او در سالهای پایانی عمرش سرخورده بود و فاصلهاش را با استالین حفظ میکرد اما با این حال تا پایان عمرش نقش تعیینکنندهای در شکلگیری ادبیات و هنر و روسیه داشت و نسلی از نویسندگان بعد از انقلاب به پشتوانه او به عرصه ادبیات و هنر وارد شدند.
«گورکی: خاطرات ادبی»، کنستانتن فدین، ترجمه سیروس سهامی، نشر نیکا