زندگی پرماجرای ارنستو چهگوارا که به سالیان دراز مقاومت مشهور است، نقاط عطفی دارد که یکی از آنها آشنایی او با فیدل کاسترو است. از همکاری و دوستی این دو ماجراهای بسیاری نقل شده است، نامههایشان نیز نشان از صمیمیت و رابطه خاصشان دارد. در این متن به مناسبتِ زادروز چریکی که او را از انقلابی پرشور مدافع آزادی ملل تا تروریست تندرو خواندهاند، به بازخوانی نامهای از چهگوارا به فیدل میپردازیم و رابطه این دو انقلابی، که در زندگی هر دو آنها فصل تازهای بوده است، تا حدی که تا پای مرگ ادامه یافت و حتی به سه دهه بعد از مرگ چه هم رسید که فیدل برای یافتن جسد ناپیدای چهگوارا و بازگرداندنش به کوبا بسیار تقلا کرد. ارنستو رافائل گوارا، متولد 14 ژوئن 1928 در شهر روساریو آرژانتین در یک خانواده ثروتمند به دنیا آمد. مادرش زمیندار بزرگ و پدر از خاندانی مشهور و بزرگ بود. ارنستو، فرزند ارشد یک خانواده چپگرای جمهوریخواه بود و به همین دلیل از همان دوران کودکی با سیاست بزرگ شد و از نزدیک با آن درگیر بود.
چهگوارا، در دوران نوجوانی کتابهای بسیاری خواند ازجمله آثار برتراند راسل درباره وطنپرستی، کتابهای جک لندن درباره مسائل اجتماعی و آثار نیچه پیرامون مرگ. او در سال 1948 به دانشگاه رفت تا در رشته پزشکی درس بخواند، در دوران تحصیل یک سال مرخصی گرفت تا همراه دوستش با موتور به سفری دور آمریکای لاتین برود که البته به دلیل خرابی موتور مسافت بسیاری را پیاده طی کردند. به گفته چهگوارا، این اتفاق موجب شد تا او بیشتر و بهتر با فقر و مصائب مردم آمریکای لاتین آشنا شود. در مسیر دور آمریکای لاتین، او شاهد فلاکتِ مردم بود و چه، به خاطر خرج سفر کارگری میکرد از نزدیک فقر و بیسوادی و کاستیهای مردم این دیار را لمس کرد و اوضاع را چنان وخیم یافت که بر اساس آموزههای مارکسیستی خود تنها راه رهایی را انقلاب مسلحانه دانست و بعدها تمام فعالیتهای انقلابی خود را برای آزادی یک قاره متحد و بدون مرز در آمریکای لاتین طراحی کرد. چند سال بعد، یعنی در ژوئیه 1953 او دوباره به سفر رفت، بولیوی، پرو، اکوادور، پاناما، کاستاریکا، نیکاراگوئه، هندوراس و ال سالوادور و گواتمالا، کشوری که رئیسجمهور خاکو بوآربنز قصد داشت از طریق اصلاحات ارضی نظام لاتیفوندیا را براندازد. چه در گواتمالا ماند تا بهعنوان یک انقلابی تمامعیار با این جریان همکاری کند. مدتی بعد، اوایل سپتامبر 1954 به مکزیک رفت و از طریق دوستانش در گواتمالا به رائول کاسترو معرفی شد و رائول، برادر بزرگتر فیدل کاسترو، رهبر جنبش 26 ژوئیه بود که سعی بر براندازی نظام دیکتاتوری باتیستا داشت. بعد از یک گفتوگوی طولانی میان این دو، چه به جنبش پیوست. او بهعنوان پزشک شروع به کار کرد، در تمرینهای نظامی هم شرکت میکرد و در آخر بهعنوان بهترین پارتیزان شناخته شد. در روز 25 نوامبر 1956 آنها از مکزیک به سمت کوبا راه افتادند. در میان راه توسط ارتش باتیستا مورد حمله قرار گرفتند، از 82 نفرشان برخی کشته و برخی دستگیر و تبعید شدند. فقط 22 نفر توانستند جان سالم به در ببرند و فرار کنند. چهگوارا مینویسد: «در همین مقابله خونین بود که من تجهیزات پزشکیام را کنار گذاشتم و برای جنگ از جسد یکی از مبارزان سلاح برداشتم.»[1] و اینگونه او از یک پزشک به یک پارتیزان مبارز تبدیل شد. چند نفری که از این گروه انقلابی فروپاشیده مانده بودند در اعماق کوههای سییرا ماسترا پناه گرفتند، جایی که از طرف گروه چریکی فرانگ پایس جنبش 26 ژوئیه و نهادهای مردمی حمایت شدند، با عقبنشینی گروه به طرف کوهها این پرسش مطرح شد که کاسترو زنده است یا مرده؟ تا اینکه در اوایل 1957 یک مصاحبه همراه با یک عکس از کاسترو و گروه چریکیاش در روزنامه نیویورکتایمز چاپ شد. چهگوارا به خاطر سختیِ کوهنشینی و کمبود مهمات از آن روزها بهعنوان سختترین روزها یاد کرده است. در اولین روز سال 1959 فیدل کاسترو و افرادش در نبرد خود پیروز شدند و نظام کنونی کوبا را راه انداخت و چهگوارا از اعضای جنبش 26 ژوئیه فیدل کاسترو بود که در 1959 قدرت را به دست گرفت. از اینجا به بعد، دیگر چهگوارا به یک انقلابی تمامعیار بدل میشود که جبهه به جبهه پیش میرود و با ایده صادر کردن انقلاب کوبا به دیگر سرزمینهای گرفتار دیکتاتوری، به تربیت گروههای مختلف محلی بر اساس آموزههای چپ و استراتژیهای پارتیزانی مشغول میشود.
چهگورا در کنار فیدل کاسترو
چهگوارا و فیدل کاسترو روزهای سختی را با هم گذراندند. چند سال بعد، چه در «نامهای به فیدل عزیز» نوشت:
«من در این لحظه خیلی چیزها را به خاطر میآورم:
زمانی که با تو در خانه ماریا آنتونیا ملاقات کردم. آن زمان که پیشنهاد دادی همراهیات کنم. تمام آن تحت فشار قرار گرفتنهای بغرنج در تدارکات. یک روز آمدند و پرسیدند: اگر مردید به چه کسی خبر بدهیم؟ و از این احتمال که حقیقت داشت تکان خوردیم!
بعدها دانستیم که این صحیح است که در یک انقلاب یا پیروز میشویم و یا کشته میشویم. (اگر یک انقلاب حقیقی باشد). بسیاری از رفقا در راه پیروزی بر خاک غلتیدند. اما باز رخ میدهند. من احساس میکنم که بخشی از وظیفه خود را نسبت به حوادث کوبا و انقلاب کوبا انجام دادهام و به شما به تمام رفقا و تمام مردم شما که اکنون مردم من نیز هستند بدرود میگویم. من از تمام پستهایم در رهبری حزب، سمتم در وزارت، مقامم در فرماندهی و تابعیت کوباییام استعفای رسمی میدهم. هیچ پیوند حقوقی مرا به کوبا متعهد و ملزم نمیسازد. تنها الزام ماهیتی متفاوت دارد که آن پیوند را نمیتوان مانند سمت با انفصال شکست. روزهای باشکوهی از سر گذراندهام، احساس غرور میکنم که در روزگار نهچندان خوشِ بحران و اندوهبار در کنار مردم خود بودهام. کمتر رهبری را دیدهام که استعداد تو را در آن روزها داشته باشد و همچنین مفتخرم که بدون درنگ از تو پیروی کردم. طریقه فکر، اصول و استقبال از خطر را از تو شناختم. سایر ملل جهان یاری اندک مرا میطلبند. کاری که من میتوانم انجام بدهم و تو به خاطر مسئولیت رهبری کوبا رد میکنی (یعنی نمیتوانی انجام بدهی) و زمان آن رسیده است که ما جدا شویم. یک بار دیگر اعلام میکنم که کوبا را رها میکنم. اگر در آخرین ساعات زندگیام زیر آسمان جایی دیگر باشم به این مردم و به تو فکر خواهم کرد. از تو سپاسگزارم برای درسهایی که دادی و نمونهای که نشان دادی و من سعی خواهم کرد که تا انتهای نتیجه اعمالم (به آنها) وفادار بمانم. من همواره با سیاست خارجی انقلابمان یکی شناخته شدم و همچنان ادامه خواهم داد، هر کجا که باشم مسئولیت یک انقلابی کوبایی بودن را احساس خواهم کرد و رفتاری درخور آن خواهم داشت. از اینکه هیچچیز مادی برای همسرم و فرزندانم نگذاشتهام ناراحت نیستم. من به خاطر این طریق زندگی خوشحال هستم. من برای آنها درخواست هیچچیز نمیکنم چراکه دولت آنها را برای تحصیل و یک زندگیِ بسنده تأمین خواهد کرد. حرفهای بسیاری برای گفتن به تو و مردمان دارم اما احساس میکنم که گفتنش ضرورتی ندارد. کلمات نمیتوانند آنچه را که در دل دارم ادا کنم. فکر نمیکنم که سیاه کردن کاغذ فایدهای داشته باش.»[2]
چهگوارا در سال ۱۹۶۵ کوبا را با هدف صدور انقلاب ترک کرد، اوایل اکتبر 1967 چهگوارا طی عملیاتی که توسط سازمان سیا ترتیب داده بود، در بولیوی دستگیر و سرانجام در ۹ اکتبر ۱۹۶۷ در مدرسه لاهیگورا با گلوله اعدام شد. بعد، جسد چهگوارا را به ارابههای فرود یک هلیکوپتر بستند و به والگرانده در همان نزدیکی بردند. آنجا، او را در یک تخته بتونی در یک خشکشویی خواباندند و از جسدش عکس گرفتند. چند شاهد برای تأیید هویت او فراخوانده شدند که یکی از آنها روزنامهنگار بریتانیایی ریچارد گوت بود که میان شاهدان فقط او چهگوارا را در زمان حیات ملاقات کرده بود. جسد چه را به نمایش عمومی گذاشتند و صدها نفر از مردم محلی به دیدن او آمدند و در نظر بسیاری از آنها، او به مسیح میمانست و برخی نیز تارهای موی او را برای تبرک با خود بردند. جان برجر، منتقد مطرح هنر، با دیدن عکسهای جنازه چهگوارا گفت «این تصاویر در سوگ مسیح از آندرئا مانتنیا و کلاس تشریح دکتر نیکولاس تولپ از رامبراند را تداعی میکنند.»[3]
جسد چهگوارا، بعد از اعدام در سال 1967 در بولیوی به نمایش گذاشته شد.
فیدل کاسترو در ۱۵ اکتبر در هاوانا، بهصورت عمومی مرگ گوارا را تأیید و سه روز عزای عمومی در سراسر کوبا اعلام کرد. فیدل گفت: «از خبر فوت دو نفر بسیار ناراحت شدم. یکی مادرم و یکی ارنستو چهگوارا.» همچنین، در ۱۸ اکتبر، کاسترو در حضور یک میلیون نفر در میدان انقلاب، درباره چهگوارا بهعنوان یک انقلابیِ الگو سخنرانی کرد و گفت: «اگر میخواهیم بگوییم که دوست داریم نسلهای بعدی چگونه باشد، باید گفت: مثل چه! اگر میخواهیم بگوییم دوست داریم فرزندانمان چگونه تعلیم ببینند، باید بدون تردید بگوییم: با روحیه چه! اگر الگویی میخواهیم که نه به دوران ما، که به آینده تعلق داشته باشد، من از اعماق قلبم میگویم چنین الگویی، بدون هیچ لکهای در رفتار و کردار، چه است!»[4]
از جسد «چریک اسطورهای» و محل دفن او، تا 30 سال بعد از مرگ او خبری نبود. تا اینکه فیدل کاسترو، رهبر کوبا یک تیم تحقیقاتی به بولیوی فرستاد تا محل دفن چه را پیدا کنند. این تیم، بعد از چند روز خبر دادند که بقایای جسد چهگوارا را کنار یک باند فرودگاه به همراه جسد یارانش پیدا کردهاند. در اواخر سال ۱۹۹۵، ژنرال بازنشسته بولیویایی، ماریو وارگاس به جان لی اندرسون، نویسنده «چه گوارا: یک زندگی انقلابی»، اطلاع داد جسد گوارا در یکی از باندهای پرواز نزدیک والگرانده قرار دارد. تیمی چندملیتی برای یافتن بقایای او وارد عمل شد. این عملیات بیش از یک سال طول کشید. در ژوئیه ۱۹۹۷، گروهی از زمینشناسان کوبایی و انسانشناسان آرژانتینی بقایای هفت نفر را در دو گور دستهجمعی یافت که یکی از اجساد، مردی بدون دست (که انتظار میرفت گوارا باشد) بود. بعد از اینکه مشخص شد یکی از دندانهای جسد با قالب گچی دندان گوارا که قبل از سفر کنگو در کوبا درست شده بود همخوانی کامل دارد، مقامات وزارت داخله بولیوی تأیید کردند که جسد مذکور متعلق به چهگواراست. شاهد دیگری نیز پیدا شد؛ الخاندرو اینچورگی، دیرینهشناس، در جیب ژاکت آبی در نزدیکی مرد بدون دست بسته تنباکویی یافت. نینو دو گوزمن که آن بسته تنباکو را به چه داده بود، بعداً گفت «تردیدهای جدی داشتم و فکر میکردم کوباییها چند استخوان قدیمی پیدا میکنند و خواهند گفت این چه است.» اما «بعد از شنیدن در مورد بسته تنباکو، هیچ شکی ندارم.»[5]
در ۱۷ اکتبر ۱۹۹۷، بقایای گوارا و شش همرزمش با تشریفات نظامی در آرامگاهی در شهر سانتا کلارا، محلی که چه نبردی سرنوشتساز طی انقلاب کوبا را رهبری کرده بود، به خاک سپرده شدند.
منابع:
1.لاهیگورا 1967، عارف ایمانی، نشر الکترونیک کتاب سبز.
2.لاهیگورا 1967، عارف ایمانی، نشر الکترونیک کتاب سبز.
3.Casey, Michael (2009). Che's Afterlife: The Legacy of an Image. Vintage.ISBN 978-0-307-27930-9.
4.Kellner, Douglas (1989). Ernesto "Che" Guevara (World Leaders Past & Present). Chelsea House Publishers (Library Binding edition). p. 112. ISBN 1-55546-835-7.
5. McLaren, Peter (2000). Che Guevara, Paulo Freire, and the Pedagogy of Revolution. Rowman & Littlefield. ISBN 0-8476-9533-6.