سیاوش کسرایی در پنجم اسفند سال 1305 در اصفهان متولد شد. در جوانی به فعالیت سیاسی روی آورد و به حزب توده پیوست. در سالهای آغاز جوانی همراه به خانوادهاش به تهران آمد و در دانشکده حقوق و علوم سیاسی به تحصیل پرداخت. شعر و سیاست دو وجه پررنگ در زندگی کسرایی به شمار میروند. اگرچه سیاست وجهی پررنگ در زندگی شخصی و ادبی بسیاری از شاعران و نویسندگان همنسل کسرایی است، اما این وجه در زندگی او پررنگتر است. کسرایی زندگی پرفرازونشیبی داشت و سالهای پایانی عمرش را به معنی واقعی در غربت گذراند. در تاریخ ادبیات معاصر فارسی، کسرایی بیش از هرچیز با منظومه «آرش کمانگیر» به یاد آورده میشود که با انتشارش در اواخر دهه سی باعث شهرت بسیار او شد.
در میان شاعران معاصر فارسی، سیاوش کسرایی چهرهای است که شاید بیش از دیگران زندگی متلاطم و پرفرازونشیبی را گذراند. زندگی شخصی و ادبی او با حوادث سیاسی ایران نظیر فعالیتهای حزب توده، کودتای 28 مرداد، انقلاب سال 57 و حوادث پس از آن گره خورده است. شاید بشود گفت که کسرایی در فضایی متناقض حضور داشت؛ از سویی شاعری بود که دل در گرو آزادی و تفکر نقاد روشنفکری داشت و از سوی دیگر با مسایل و چارچوب حزبی روبرو بود.
حافظ موسوی معتقد است که در بین شاعران نسل اول شاگردان نیما دو شاعر بیش از بقیه از «آزادی» سخن گفتهاند. نخست احمد شاملو و سپس سیاوش کسرایی: «سیاوش کسرایی نیز شاعری است که واژه آزادی در شعر او از بسامد بالایی برخوردار است. تا جاییکه من دیوان این شاعر را مرور کردهام او با آنکه نخستین شعرهایش را در سالهای دهه سی سروده است، نخستینبار در اوایل دهه پنجاه مستقیما از آزادی سخن گفته است: ای واژه خجسته آزادی/ با این همه خطا/ با این همه شکست که ما راست/ آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت؟»
حافظ موسوی میگوید در فاصله سالهای 1357 تا 1360، در سه دفتر شعری که کسرایی منتشر کرد، آزادی مضمونی اصلی و پرتکرار بوده است. با اینحال او کسرایی را نمونه کاملی از شاعر حزبی مینامد: «در این شعرها کسرایی مارکسیست لنینیست از آزادی نه در معنای طبقاتی آن و نه در معنای لیبرالی آن سخن نمیگوید. او نفس سرنگونی حکومت شاهنشاهی را با تحقق آزادی برابر پنداشته و نیکدلانه همگان را به شادی و دستافشانی فرامیخواند. کسرایی نمونه کامل یک شاعر حزبی است. او برخلاف شاملو و نیما دنیا را از دریچه چشم حزب متبوع خویش مینگریست. برای او حقیقت همان چیزی بود که ایدئولوژی حزب بر آن صحه میگذاشت. من کاری به این ندارم که ایدئولوژی حزب چقدر لنینی و وفادار به تجربه انقلاب اکتبر بود یا نبود».
قضاوتها و نقدها درباره شعر کسرایی بسیار متفاوت است. برخی او را بسیار ستودهاند و برخی دیگر نقدهای جدی به شعرش وارد کردهاند. اما در این میان واقعیت این است که کسرایی در یکی از تیرهترین دورههای تاریخ معاصر ایران، از معدود شاعرانی بود که بارقهای از امید در شعرش وجود داشت. به عبارتی، سیاوش کسرایی را میتوان شاعر امید در دوره پس از کودتای 28 مرداد نامید. شفیعی کدکنی درباره این ویژگی کسرایی نوشته:
«در این دوره –دوران پس از کودتا- شاعران به جای بحث از مسائل سیاسی روز به سراغ مضامینی چون بیبندوباری، ولنگاری و... میروند و تنها عده کمی همچنان کورسوی امیدی دارند. سیاوش کسرایی برجستهترین این شاعران است، با شعر آرش کمانگیر که اوج این اشعار است».
شمسلنگرودی نیز همین نظر را درباره شعر آرش دارد و اهمیت آن را در پیش گرفتن راهی تازه میداند: «منظومه آرش از این جهت ارزش دارد که گوینده آن راه تازهای پیش گرفته و برخلاف بیشتر آثار گویندگان جوان که از مرگ و نومیدی حکایت میکند، اینجا شوروشوق و تکاپوی زندگی و کوشش برای سرفرازی محرک گوینده داستان است».
«منظومه آرش» اگرچه مشهورترین شعر کسرایی و حتی از مشهورترین شعرهای معاصر فارسی است، اما از سوی برخی از مهمترین شاعران و منتقدان ادبی معاصر مورد نقد قرار گرفته است و به نوعی میتوان گفت شعری است که بیشتر قبول عام داشته است اما از سوی شاعران و منتقدان مهمی مورد نقد جدی قرار گرفته است. اخوانثالث درباره همین موضوع گفته بود: «این اثر جز اول و آخر آن که خوب است و انصافاً بسیار زیبا، در بقیه آن زبان حماسی به کار برده نشده است. زبان حماسی باید استحکام، درشتناکی و اعتلا داشته باشد و هر کلمهای با تمام معنا به جای خود بنشیند و ما قادر به تعویض و قرار دادن چیز دیگری به جای آن نباشیم، اما شعر کسرایی اینطور نیست. این شعر بازیهایی با الفاظ دارد و زیباییهایی قدمایی خاصی را هم به کار برده است و در ضمن وزن آن حماسی نیست. به همین دلیل مردم آن را بیشتر میپسندند. نکته دیگر اینکه درباره این شعر تبلیغ بیشتری شده است».
فروغ فرخزاد نیز آرش را فاقد صلابت حماسی میدانست اما یکی از جدیترین نقدها به این شعر از سوی رضا براهنی مطرح شده است: «زبان و بیان کسرایی اشرافی است و بر ادبیات اشرافی گذشته تکیه دارد. این زبان از زبان مردم عادی این روزگار که باید پیام اجتماعی شاعرانی چون کسرایی را بفهمند دور است؛ به همین دلیل غم و شادی، نومیدی و امیدواری و شب و روز و تاریکی و روشنایی شعر کسرایی سخت غیرقابل لمس و قلابی است».
درباره زندگی سیاسی کسرایی نیز قضاوتهای متفاوتی مطرح شده است. او همواره به عنوان عضوی مهم از حزب توده مطرح بود و این سبب شکلگیری فاصلهای میان او به عنوان عضوی از حزب، و دیگر نویسندگان و شاعران سیاسی پیش از انقلاب شده بود. با اینحال از خاطرات اطرافیان کسرایی چنین برمیآید که او همواره خوشرفتار و پذیرای افراد مختلف بوده است. بیبی کسرایی، دختر سیاوش کسرایی، درباره خاطرات دوران کودکیاش در خانه پدری گفته است: «وقتی انقلاب شد، من ۱۴ سال داشتم. دانش آموز کلاس دوم دبیرستان رازی در تهران بودم و بسیار کنجکاو. آنقدر به اتاق ۳۵ متری طبقه پائین خانه ما که کتابخانه و اتاق نشیمن و پذیرایی پدرم بود، میآمدند و میرفتند که یکی از سرگرمیها اصلی من در آن دوران، دیدن چهره این آدمها، گوش دادن به حرفهایشان و گاهی گوش ایستادن از پشت در و شنیدن و دیدنها بود. پدرم سیاوش کسرائی تودهای بود به مفهوم با مردم قاطی بودن و با آنها زندگی کردن. این اصلا به انقلاب ربطی نداشت. از وقتی که من توانستم به اتاق یا سالن همکف خانه خودمان سرک بکشم، همه نوع آدمی به دیدار او میآمدند و او برای همه وقت داشت. آنقدر که اغلب مادرم خسته میشد، از آن همه چای دم کردن و سینی به داخل اتاق فرستادن و یا نشستن پای صحبت مادران و خواهران زندانیان سیاسی که از جنوب تهران و یا حتی شهرستانها به دیدار پدرم میآمدند تا درد دل کنند».
او میگوید در حوادث انقلاب پدرش همیشه در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد و هرجا که مردم بودند او نیز حضور داشت. دختر کسرایی روایتی خواندنی از فضای خانه پدریاش در دوران کودکی نقل کرده است. او میگوید در فضایی در خانهای کوچک دو گروه اجتماعی مختلف آمدوشد داشتند و او در تضاد میان این دو فضا رشد کرده:
«دو طبقه خانه کوچک ما، سالها محل رفت و آمد دو گروه اجتماعی بود. مادر من طراح و خیاط بسیار قابل و معروفی بود، سفارش لباس قبول میکرد و زندگی ما با سرانگشت هنرمندانه مادرم تامین میشد. مشتریهایش از خانوادههای اعیان و بزرگان بودند و با اتومبیل شخصی میآمدند. شیک و معطر... مشتریهایش علاوه بر مزد خوبی که میدادند اغلب جعبهای شکلات و یا دستهای گل و خلاصه یک هدیهای هم برای مادرم میآوردند. اما دیدارکنندگان با پدرم، نه ماشین داشتند و نه راننده. تابستانها خیس عرق از راه میرسیدند و زمستانها با کفشهای گل آلوده. اغلب کتاب تازه منتشر شده خودشان و یا کتاب دیگری را به عنوان هدیه میآوردند. خانه ما همیشه پر بود از کتابهای اهدائی و جعبههای باز نشده شکلات... حال و هوای این دو طبقه در آن سالهای کم سن و سالی من، آنقدر در وجودم تهنشین شده بود که شاید ۱۰ ساله بودم که یک روز معلم کلاس از بچهها سئوال کرد میخواهیم چه کاره شویم؟ هر کس چیزی گفت تا نوبت رسید به من. من تحت تاثیر طبقه بالا و طبقه پایین خانه مان، گفتم یا سوفیا لورن و یا چه گوارا».
منابع:
- ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، محمدرضا شفیعیکدکنی، نشر سخن
- تاریخ تحلیلی شعر نو، شمسلنگرودی، نشر مرکز
- تاثیر انقلاب اکتبر بر شاعران و روشنفکران ایران، حافظ موسوی
- «من، بیبی کسرایی 14 سال داشتم»، بیبی کسرایی
- آرش سیاوش کسرایی و میدان ادبی ایران، وحید رویانی و منصور حاتمینژاد، فصلنامه تخصصی نقد ادبی، شماره 2، تابستان 1393.