سیر ناگهانیِ کودکی به پیری

زندگی و مرگ سهراب شهیدثالث

1400/04/09

سهراب شهیدثالث، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، مترجم و تدوین‌گر سینما بود که در هفتم تیرماه 1323 در تهران متولد شد و در دهم تیرماه 1377 در آمریکا از دنیا رفت. شهیدثالث به‌عنوان یکی از آغازگران سینمای موج نوی سینمای ایران شناخته می‌شود و در میان این نسل نیز چهره‌ای متمایز به شمار می‌رود. شهیدثالث از معدود فیلم‌سازان ایرانی است که در مهاجرت جایگاهی تثبیت‌شده داشت و توانست تعداد زیادی از فیلم‌هایش را با سرمایه خارجی تولید کند. او فیلم‌سازی با عقاید روشن سیاسی بود و در همه عمرش چه در زندگی و چه در آثارش به مبارزه علیه سرمایه‌داری اعتقاد داشت.

 

«من در دوره دو پادشاه ظالم متولد شدم. اولیش رضاشاه بود که وقتی من متولد شدم داشتند خاکش می‌کردند. اون موقع نفهمیدم. بعدها که بزرگ‌تر شدم و شعورم رسید مجلات رو بخونم، اون موقع فهمیدم. و دومیش، فرزند خلفش محمدرضاشاه بود که اون هم از نظر من یک آدم دیکتاتور بود و باعث بدبختی و تمام مصیبت‌هایی شد که به سر ما اومد.»

سهراب شهیدثالث در گفتگویی طولانی، که در کتابی با عنوان «بر لوح روزگار» منتشر شده، این‌چنین از تولدش یاد می‌کند. همین چند سطر کافی است تا تصویری کلی از روحیات شهیدثالث به دست بیاوریم؛ فیلم‌سازی با عقاید روشن سیاسی که می‌خواست واقعیت را در فیلم‌هایش نشان دهد، واقعیت زندگی آدم‌های عادی که هیچ‌وقت قهرمان نبوده‌اند.

کودکی، خانواده و گذشته همیشه به‌عنوان یک «مسئله» برای شهیدثالث مطرح بود. فقدان مادر و نوع رابطه‌اش با پدر بعدها در ارتباط او با زن‌ها هم نمود داشت. او گفته بود که «این داستان بچگی ما یک داستانی است که مثل کلاف کامواهایی که دست‌مون می‌دادند که باز کنیم و گلوله کنیم، تموم نمی‌شه. البته من الان که راجع به اون روزها فکر می‌کنم نه غصه می‌خورم و نه عقده‌ای دارم».

شهیدثالث در همین گفتگو مسئله کودکی یا بچگی را مسئله‌ای عام می‌داند و آن را به زمانه‌ای که در آن متولد شده بود پیوند می‌دهد: «یک چیز دیگه‌ای هم که راجع به کودکی و نوجوانی و حتی جوانی خودم باید بگم آینه که ماها بچگی نداشتیم. ماها بچه‌های کوچکی هستیم که تا چشم‌مون رو باز می‌کنیم می‌افتیم توی پیری. یا این‌که حداقل می‌افتیم توی بزرگ‌سالی.»

جهش یا پرتاب شدن از کودکی به پیری، در سینمای شهیدثالث هم دیده می‌شود. این مسئله حتی یکی از انگیزه‌های او در ساخت فیلم «یک اتفاق ساده» بوده است. او می‌گوید داستان فیلم «یک اتفاق ساده» داستان همه آدم‌ها است در قالب همان بچه‌ای که بدون گذر از دوره جوانی به یکباره پیر می‌شود: «...در زمان شاه بچگی خود ما هم تقریباً همین‌طور بود. یعنی ما بچه بودیم و بعد یک‌مرتبه چشم‌هامون رو باز کردیم و دیدیم آدم‌های مسنی هستیم. هفتادساله نبودیم ولی مثلاً یک موقعی هفت سالمون بود و بعد یک‌مرتبه چهل‌ساله شده بودیم.»

این تجربه اگرچه تخیلی به نظر می‌آید، اما دست‌کم برای خود شهیدثالث کاملاً واقعی بوده است و او پرتاب شدن یکباره به پیری را تجربه‌ای وحشتناک و غم‌انگیز می‌داند. فقدان مادر و فقدان جوانی دو مسئله‌ای‌اند که خود شهیدثالث به آن‌ها اشاره می‌کند. این دو مسئله در زندگی شهیدثالث همیشه با او باقی می‌مانند. شاید به دلیل وجود همین دو مسئله بود که او می‌گوید هیچ‌گاه عاشق زنی نشده نه به این خاطر که آگاهانه عشق را پس زده بلکه درست به این دلیل که فکر می‌کند اساساً امکانی برای بروز عشق در زندگی‌اش وجود نداشته است. او می‌گوید به خاطر رابطه‌اش با مادر واقعی‌اش، هیچ‌گاه به زن با به عبارت بهتر به ارتباط با زن اعتقادی نداشته است:

«من متأسفانه چون همه زندگیم رو، من‌جمله سلامتم رو برای کارم داده‌ام و کارم از همه‌چیز برام باارزش‌تر بوده، یعنی هم زنم بوده، هم بچه‌ام بوده، هم بابام بوده، هم ننه‌ام بوده، هم رفیقم بوده، همه‌چیزم بوده، زن رو فقط به‌صورت یک موجودی می‌بینم که می‌تونه از سه هفته تا سه ماه زندگی منو پر کنه. خسته می‌شم. می‌دونی چرا؟ می‌دونی از چی خسته می‌شم؟ این زنی که روز اول ازش خوشم اومده، طرز چایی خوردنش می‌ره تو اعصاب من، بعد من به خودم می‌گم احمق تو چرا اون موقعی که داشت ازش خوشت می‌اومد ندیدی که دسته فنجون رو این‌جوری می‌گیره. چرا این رو نفهمیدی. این چیزهای کوچک باعث می‌شه من دائم دنبال یک راه فرار بگردم و وای به حال اون روزی که درست در همین موقع هم ساختن یک فیلم رو شروع کنم.»

حمید نفیسی کتاب «تاریخ اجتماعی سینمای ایران» را با شرحی درباره شهیدثالث به پایان رسانده است. نفیسی آخرین بار شهیدثالث را برای انجام مصاحبه‌ای در لس‌آنجلس دیده بود. او در گفتگویی درباره این آخرین دیدارش با شهیدثالث گفته بود که برای انجام مصاحبه به خانه شهیدثالث رفته است، خانه‌ای که او به همراه مادر ناتنی‌اش در آن زندگی می‌کرد. خانه‌ای در آپارتمانی چهار طبقه که سکوت کامل در آن حاکم بوده و استخری خالی در آن وجود داشته است. فضای این خانه و آپارتمانِ شهیدثالث بی‌شباهت به فیلم‌هایش هم نبوده است: «همه درها بسته. اتاق خودش نسبتاً تاریک بود. مادرش آدم خوش‌مشربی بود. البته مادر ناتنی چون مادر واقعی او در سن دو سالگی سهراب می‌رود».

 نفیسی می‌گوید شهیدثالث هیچ‌وقت از نحوه رفتن مادرش حرفی نزده بود و او نیز نپرسیده بود. اما می‌گوید فقدان حضور مادر در ذهن شهیدثالث تأثیر داشته است. ظاهراً شهیدثالث یک‌بار مادرش را بیرون از ایران ملاقات می‌کند که البته این دیدار سرانجام خوشی هم ندارد. نفیسی می‌گوید: «یک‌بار هم بعدها مادر را در خارج ملاقات می‌کند که با هم دعوایشان می‌شود. بنابراین رابطه خوبی با مادرش نداشت. در فیلم‌هایش یک‌جور نوستالژی برای مادر هست. یادم نمی‌آید که در هیچ‌یک از فیلم‌هایش پدری باشد. بنابراین رابطه خانوادگی خودش به نحوی شاید به‌طور نامستقیم به‌صورت غم غربتی برای مادر یا عدم حضور پدر در فیلم‌هایش دیده می‌شود. به هر صورت در صحبت‌هایش رک و راست صحبت می‌کرد و چیز جالبی که از آن روز در ذهنم ماند، این بود که زیاد می‌نوشید و در این حالت تلفن را برمی‌داشت و به دوست‌های مختلفش تلفن می‌زد و ساعت‌ها با آن‌ها صحبت می‌کرد و این خیلی خرج روی دست مادرش گذاشته بود. تلفنشان از این تلفن‌های قدیمی روتاری بود که باید شماره‌ها را با انگشت می‌چرخاندی. مادرش شماره 9 آن را قفل کرده بود که دیگر نتواند به کسی به خارج تلفن بزند. یک روز هم بعد از مصاحبه با هم قرار گذاشتیم برویم بیرون و راه برویم. به‌تدریج مرا کشید به مغازه که یک بطری بگیریم. و بعدش رفتیم نشستیم صحبت کردیم. منظورم آینه که خیلی گرفتار این ماجرا بود و آخرش هم ظاهراً از خونریزی معده و بقیه مریضی‌های مختلفی که در طول زمان جمع‌آوری کرده بود فوت کرد.»

شهیدثالث چهره‌ای خاص، متمایز و البته حاشیه‌ای در سینمای ایران است. این ویژگی‌ها هم به آثاری برمی‌گردد که او در طول زندگی نسبتاً کوتاهش تولید کرده بود و هم به نوع زندگی او بازمی‌گردد؛ زندگی در چند کشور برای تحصیل و فیلم‌سازی و به‌نوعی جهان‌وطن بودن. حمید نفیسی می‌گوید شهیدثالث قصدی برای بازگشت به ایران نداشته است. شهیدثالث به نفیسی گفته بود که در قبل و بعد از انقلاب چند بار از او خواسته شده که به ایران برگردد اما او برنگشته است. شهیدثالث از معدود چهره‌های ایرانی است که در مهاجرت دورانی پربار داشت و در اروپا به‌عنوان فیلم‌ساز کاملاً پذیرفته شده بود. شهیدثالث اگرچه سال‌هایی طولانی را بیرون از ایران زندگی کرده بود اما ایران را به‌خوبی می‌شناخت و این در آثارش پیدا است. شاید آنچه باعث شده شهیدثالث بیرون از ایران هم در فیلم‌سازی موفق باشد، بیش از هر چیزی به عقاید او برگردد. شهیدثالث به‌نوعی جهان‌وطن بود و عقایدی داشت که مخاطبینش می‌توانستند مردم خارج از ایران هم باشند. آیدین آغداشلو در گفت‌وگویی درباره این ویژگی شهیدثالث گفته بود:

«شهیدثالث ایران را دوست داشت، خیلی خوب ایران را می‌شناخت، خیلی مطالعه کرده بود، صادق هدایت را خیلی دوست داشت، بچگی‌اش را در ایران گذرانده بود، اما در مجموع سال‌هایی را که در ایران سپری کرده بود کمتر از سال‌هایی بود که در خارج زندگی کرده بود. خودش را وابسته به ایران می‌دانست اما تا این حد که مکلف به ماندن در ایران باشد خیر، یا اینکه خود را مکلف بداند که مخاطبینش فقط مردم ایران باشند خیر. فکر می‌کرد چیزی دارد، با این قابلیت که در هر کجا که باشد می‌تواند خطاب به تمام مردم دنیا بگوید. ایرانی بودن خود را انکار یا کتمان نمی‌کرد اما اصراری هم نداشت که حتماً خود را ایرانی معرفی کند. حالا ممکن است فرضاً ما این را نپسندیم اما واقعاً او چنین بود و چنین می‌اندیشید به همین خاطر وقتی از ایران رفت هر بار که به من تلفن می‌زد و من از زندگی و کارش جویا می‌شدم هرچه می‌گفت برای من مشخص بود که آنجا همان‌قدر راحت یا ناراحت است که اگر اینجا بود.»

شهیدثالث در تمام زندگی‌اش ضد سلطنت و ضد سرمایه‌داری بود و این را آشکارا اعلام می‌کرد. او از این جهت هم چهره‌ای متمایز است چراکه توانسته بود در کشورهای سرمایه‌داری و با پول خودشان علیه سرمایه‌داری فیلم بسازد. آغداشلو درباره این ویژگی زندگی و کار شهیدثالث می‌گوید: «من فکر می‌کنم هیچ‌کس مثل او نتوانست از خود دنیای سرمایه‌داری، پول بگیرد و با این پول علیه همان دنیا مبارزه کند، اما هستند و بودند افرادی که نمی‌پذیرفتند و شاید باورشان هم نمی‌شد که شهیدثالث با استفاده از سرمایه کشوری که یکی از غول‌های بزرگ سرمایه‌داری اروپا و جهان محسوب می‌شود در قلب آن کشور علیه آن بجنگد، اما از آنجا که شهیدثالث سال‌های زیادی از عمر خود را در همان کشورها گذرانده بود و شناخت و تجربه وسیعی هم از نوع و اشکال مبارزه کسب کرده بود، این مسئله، مسئله حل شده و بسیار واضحی بود... به ‌هر حال شهیدثالث چنان راه و شیوه‌ای را مناسب می‌دانست که ناشی از شناخت و درک صحیح او از مسائل و مشکلات دنیای معاصر بود. ممکن است از این زاویه که گفتیم شهیدثالث خود را جهان‌وطن می‌دانست.»

 

منابع:

بر لوح روزگار، گفت‌وگو با سهراب شهیدثالث، مهدی سررشته‌داری، چاپ دوم الکترونیکی 2014، باشگاه ادبیات.

سهراب شهیدثالث: یک زندگی، گفت‌وگو با آیدین آغداشلو، مجله بایا، شماره 4 و 5 تیر و مرداد 1378.

سهراب شهیدثالث: نوستالژی برای جای دیگر، گفتگو با حمید نفیسی، مجله گفتگو شماره 63.


سهراب شهیدثالث زندگینامه

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.