جنگ جهاني اول در اوت 1914 در اروپا آغاز شد. اين جنگ و تبعاتش از مهمترين اتفاقات سياسي در تاريخ جهان در قرن بيستم است. سقوط امپراتوريهاي اتريش-مجارستان، عثماني و روسيه، و سپس ظهور جمهوري اتريش، پادشاهي مجارستان، اتحاد جماهير شوروي و جمهوري كماليستي در تركيه از جمله مهمترين اتفاقات پس از اين جنگ بود. ايران نيز اگرچه در جنگ بيطرف بود اما از تبعات آن دور نماند و اختلافات قديمي در عرصه سياست ايران در دوران جنگ گسترش یافت. اختلافات سياسي ديرينه در عرصه سياسي ايران با وقوع جنگ بروزي آشكارتر يافت و ناتواني حكومت احمدشاه قاجار كه به تازگي تاجگذاري كرده بود نيز نمودي روشنتر پيدا كرد.
در سال 1815 ناپلئون، امپراتور فرانسه، در نبرد واترلو، که در آن تقریبا تمام کشورهای بزرگ اروپا شرکت داشتند شکست خورد و پس از آن به مدت صد سال جنگ بزرگ و همهگیری در نگرفت. البته در سال 1870 جنگی کوتاه میان آلمان و فرانسه رخ داد که طی آن ارتش فرانسه خیلی زود فروپاشيد. در این جنگ دیگر کشورهای اروپایی دخالتی نکردند و به سرعت صلح برقرار شد. اما این آرامش برای همیشه دوام نداشت و توفان بزرگ جنگ اول جهانی که در ماه اوت 1914 آغاز شد چهار سال و نیم ادامه داشت و در آن 26 کشور بزرگ و کوچک جهان، از جمله ایران که اعلام بیطرفی کرده بود درگیر جنگ شدند.
اولين واكنش دولت مركزي ايران به آغاز جنگ اعلام بيطرفي در فرمان دهم آبان 1293 يا اول نوامبر 1914 بود. اما به قول تورج اتابكي، «اعلام بيطرفي دولت ايران چه معنا و مفهومي داشت در حالي كه نيروهاي متفق بخش قابل ملاحظهاي از خاك ايران را اشغال کرده بودند؟»
زماني كه مستوفيالممالك، رئيسالوزاري ايران، به سراغ مقامات روسي رفت تا از آنها بخواهد سربازانشان را از آذربايجان بيرون ببرند چون حضور آنها بهانهاي به تركها ميداد تا به ايران تجاوز كنند، طرف روس بر روي مسئله ديگري دست گذاشت كه واقعيت ايران آن زمان را نشان ميدهد: «وزير مختار روسيه نظر ايران را تاييد كرد اما پرسيد چه تضميني ميتواند داده شود كه پس از عقبنشيني نيروهاي روسي، تركها نيروهاي خود را وارد نخواهد كرد.»
به اين ترتيب شمال و شمال غرب ايران به يكي از ميدانهاي اصلي نبرد در جنگ جهاني اول بدل شد. نيروهاي روس، بريتانيا و عثماني سياستهايي را پي گرفتند كه هدفش تحريك يا تشديد دشمنيهاي موجود بين گروههاي قومي و مذهبي مختلف در منطقه بود. تورج اتابكي درباره ناتواني حكومت ايران در اين دوره ميگويد: «روشن است كه اگر دولت مركزي ايران قوی و كاملا جا افتاده بود بهخوبی ميتوانست سياست بيطرفي را دنبال كند. اما واقعيت اين است كه هم شاه جوان، احمدشاه قاجار، كه در تير 1293 (ژوئيه 1914) تاجگذاري كرده بود، و هم كابينه مستوفيالممالك به شدت ضعيف و ناتوان بودند. در نتيجه برخي از ايرانيان كه خود را در حفظ بيطرفي ناتوان ميديدند بر آن شدند در پي تشكيل اتحادی باشند كه مطمئنترين راه به نظرشان ميرسيد.»
درواقع آلمان به خاطر دوري جغرافیایی متحد ارجحی به نظر اين گروه ميرسيد. منصوره اتحاديه نيز معتقد است كه اعلام بيطرفب ايران تا زماني كه نيروهاي روسي از خاك ايران بيرون نميرفتند بينتيجه بود. او نيز بر ناتواني حكومت مركزي در ايران تاكيد دارد و ميگويد: «علاوه بر دشواري اجراي سياست بيطرفي، دولت ايران را مشكلات لاينحل متعددي احاطه كرده بود. روسيه و بريتانيا، كه زماني رقيب يكديگر بودند، اختلافات خود را با معاهده 1907 حل و فصل كرده بودند و اينك بر امور سياسي و مالي ايران تسلط داشتند. اما اين معاهده به رقابت آنها و بياعتماديشان نسبت به يكديگر پايان نداده بود. فعاليت آلمانيها در ايران عنصر تازهاي را وارد صحنه سياسي ايران كرد كه قواعد كهنه بازي را به هم زد و اين براي دموكراتها و مليگرايان، كه مدتها بود از دست قدرتهاي امپرياليستي احساس تحقيرشدگی ميكردند، ميتوانست خوشايند باشد.»
در سالهای پیش از جنگ جهانی اول تقریبا همه کشورهای جهان میان کشورهای بزرگ اروپایی تقسیم شده بودند. فقط کشور انگلستان بیش از یک چهارم جهان را به صورت مستعمره و نیمهمستعمره تحت سلطه داشت. سرمایهداری مراحل رشد خود را طی میکرد و کشورهای استعمارگر کالاهای خود را به مستعمرهها میفروختند و مواد خام را ارزان یا حتی رایگان وارد میکردند. در این بین، این تنها آلمان بود که تقریبا هیچ مستعمره و در نتیجه بازاری برای فروش کالاهای خود نداشت. کشورهای سرمایهداری همواره نیاز به بازارهای بزرگتری برای فروش کالاها و کسب سود بیشتر داشتند و آلمان هم که راه توسعهیافتگی و حرکت به سوی سرمایهداری را با سرعت طی میکرد نیاز به چنین بازاری داشت و به عبارت بهتر نیاز به مستعمره داشت اما انگلیس و فرانسه مخالف بودند و حاضر نبودند بازار فروش خود را با کشوری دیگر شریک شوند. درواقع ریشههای جنگ در چنین بستری پا گرفت و کشورهای اروپایی را در مقابل هم قرار داد.
بیسمارک از ترس انزوا و تنها ماندن با امپراتوری اتریش-مجارستان پیمان نظامی بست و بعدتر ایتالیا نیز به این پیمان پیوست. این پیمان حساسیت فرانسه و روسیه را به دنبال داشت و باعث اتحاد آنها شد و به این ترتیب در سال 1894 اروپا به دو گروه متخاصم تقسیم شد که در یکسوی آن آلمان و اتریش و ایتالیا قرار داشتند و در سوی دیگر فرانسه و روسیه. در این بین، انگلیس به نوعی خود را جدا از قاره اروپا میدانست و میخواست آرامش در این قاره برپا باشد. درواقع انگلیس با مستعمرههای وسیع و نیروی دریایی قدرتمندش خواستار برقراری نظم بود و از تغییر در وضعیت جهان خرسند نبود. اما قدرت گرفتن آلمان و تقویت نیروی دریایی این کشور زنگ خطری برای قدرت انگلیس بود که بر نیروی دریاییاش متکی بود. در چنین وضعیتی بود که انگلیس هم سرانجام با روسیه و فرانسه پیمان نظامی بست تا مانعی قدرتمند در برابر قدرت گرفتن آلمان تشکیل دهند.
در چنین بستری، اروپا در آغاز قرن بیستم مهیای جنگی بزرگ میشد. جرقهای کافی بود تا آتش جنگ افروخته شود و این جرقه سرانجام زده شد: در 28 ژوئن 1914 فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش، برای یک دیدار رسمی به پایتخت بوسنی رفت و در آنجا توسط یکی از جوانان انقلابی بوسنی کشته شد. کشته شدن ولیعهد اتریش اروپا را لرزاند. اتریش که قصد داشت استقلال صربستان را از بین ببرد، از این فرصت استفاده کرد و در 28 ژوئیه 1914 یعنی یک ماه پس از کشته شدن ولیعهد، به صربستان اعلان جنگ داد. البته پیش از آن حمایت متحدش یعنی آلمان را به دست آورده بود و درواقع آلمان بود که اتریش را به جنگ تحریک کرد. در سوی دیگر، روسیه که خود را پدرخوانده صربستان میدانست بسیج عمومی اعلام کرد و ارتشش را در مرز آلمان متمرکز کرد. دو روز بعد، در اول ماه اوت 1914، آلمان به روسیه اعلان جنگ داد و از آنجا که اطمینان داشت فرانسه نیز درگیر خواهد شد در سوم اوت به فرانسه هم اعلان جنگ داد. ارتشهای آلمان و فرانسه برای نبرد باید از خاک بلژیک عبور میکردند و انگلیس که در این میان به دنبال بهانه بود، به عنوان دفاع از حقوق یک کشور کوچک در روز 4 اوت به آلمان اعلان جنگ داد و به این ترتیب جنگ جهانی اول آغاز شد.
رابرت گرین در کتاب «جنگ جهانی اول» درباره اتفاقي كه منجر به شروع جنگ شد نوشته: «این قتل ممکن بود در حد حادثهای کنترل شده باقی بماند، اما چنین نشد و کشورها را یکی پس از دیگری درگیر کرد. در حالی که قدرتهای بزرگ اروپا –بریتانیا، فرانسه، و روسیه در یکسو و آلمان و اتریش-مجارستان در سوی دیگر- میگفتند تنها خواهان صلحند، عملا داشتند برای جنگ آماده میشدند. اروپا به کانون زمینلرزهای سیاسی تبدیل شد و موجهای ضربهای آن به سرعت به بیرون گسترش یافت و به تمامی نقاط جهان رسید.»
اي. جي پي. تيلر نيز درباره شروع جنگ جهاني با جرقهاي كوچك نوشته: «انسانها نميخواهند باور كنند كه اتفاقات بزرگ را بهانههاي كوچك سبب ميشوند: از اينرو، به محض اينكه جنگ جهاني درگرفت، آنان به اين باور رسيدند كه پشت اين جنگ بايستي علل بزرگي پنهان شده باشد. در بررسي جزئيات، كشف اين علل دشوار است. در هيچجا نشاني از تصميم آگاهانه براي برافروختن آتش جنگ نبود. ارزيابي دولتمردان نادرست بود. آنان ابزارهاي لاف و گزاف و تهديد را كه در مورد پيشين كارگر افتاده بودند به كار گرفتند. اينبار حسابها غلط از آب درآمد. عامل بازدارندهاي كه به آن متكي بودند نتوانست موثر واقع شود؛ دولتمردان زنداني اسلحه خود شدند. ارتشهاي بزرگ، كه براي تامين امنيت و حفظ صلح شكل گرفته بودند، ملتها را بر حسب وزنهاي كه داشتند به جنگ سوق دادند».
منابع:
- جنگ جهانی اول، رابرت گرین، ترجمه مهدی حقیقتخواه، نشر ققنوس.
- جنگ جهاني اول، رقابت قدرتهاي بزرگ و شكلگيري جامعه سياسي در ايران، تورج اتابكي، در ايران و جنگ جهاني اول، نشر ققنوس.
- جنگهای جهانی اول و دوم، کامران فانی، نشر علمی و فرهنگی.
- دولت موقت ایران، منصوره اتحاديه، در ايران و جنگ جهاني اول، نشر ققنوس.
- جنگ جهانی اول، ای. جی. پی. تيلر، ترجمه بهرام فرداد امينی، نشر علمی و فرهنگی، 1374.