امیرهوشنگ ابتهاج با تخلص ه. ا. سایه، نوزدهم مرداد ماه در نود و چهار سالگی و پس از مدتی درگیری با بیماری در کلن آلمان درگذشت. ابتهاج را میتوان از آن دست چهرههای ادبیات و تاریخ معاصر ایران دانست که در زمان حیاتش شهرتی عام داشت و از معدود شاعران امروزی بود که ابیاتی از اشعارش در حافظه جمعی مردم باقی مانده است. ابتهاج شاعری بود که به سوسیالیسم باور داشت و ارتباط زیادی با سیاست داشت و به دلیل نزدیکیاش به حزب توده ایران در دهه 60 به زندان رفت. او از اعضای کانون نویسندگان ایران هم بود که البته پس از انقلاب به دلیل اختلاف نظری که میان اعضای نزدیک به حزب توده و دیگر اعضای کانون وجود داشت از کانون اخراج شد. او همچنین در سالهای پیش از انقلاب در رادیو حضور داشت و رد تاثیرش در موسیقی آن دوره نیز دیده میشود. شعرخوانیهای سایه به همراه تارنوازی محمدرضا لطفی از مشهورترین همراهیهای شعرخوانی و موسیقی سنتی ایرانی است. ابتهاج در سالهای حیاتش چندین مجموعه شعر منتشر کرد و تصحیحی هم از حافظ به دست داد که به اعتقاد بسیاری از حافظشناسان از بهترین تصحیحهای موجود است.
امیر هوشنگ ابتهاج در اسفندماه سال 1306 در شهر رشت متولد شد و در سال 1325 اولین مجموعه شعرش را با نام «نخستین نغمهها» منتشر کرد. ابتهاج سالهای اولیه تحصیلش را در رشت گذراند و سپس به تهران آمد. خود او در گفتوگویی درباره سالهای ابتدایی زندگیاش و علاقهاش به شعر گفته بود:
«من در اسفند ماه 1306 در رشت به دنیا آمدم. تا کلاس چهارم و پنجم متوسطه را در رشت خواندم، بعد آمدم به تهران و درسخواندن را رها کردم. در سال 1325 اولین کتاب شعرم با مقدمهای از دکتر مهدی حمدی چاپ شد... پدرم با شعرگفتن من موافقت نداشت. دلش نمیخواست پسرش محتاج بشود. تنها دلخوشیاش این بود که میگفت: هوشنگ هر کاری را دوروزه رها میکند! و امید داشت این شعر را هم بالاخره رها کنم. استنباطش درست بود؛ ولی این بار شعر مرا رها نکرد. پدرم میخواست کاری برایم دست و پا کند. مرا به عمویم ابوالحسن ابتهاج معرفی کرد. وقتی عمویم مرا دید گفت: شنیدهام شعر میگویی، چه کاری بلدی؟ گفتم هیچ! سؤال کرد: چه کاری میتوانی بکنی؟ گفتم: همه کار!».
ابتهاج اما به شعر روی آورد و به طور جدی به عرصه ادبیات وارد شد. او از جمله کسانی بود که در سالهای حیات نیما با او حشر و نشر داشت اگرچه در دورهای رو به غزلسرایی آورد. ابتهاج رابطه بسیار نزدیکی با مرتضی کیوان داشت و پس از کشته شدن کیوان، غم رفیق از دست رفته تا همیشه با او باقی ماند. ایرج افشار میگوید اولین بار سایه را از طریق کیوان شناخته است:
«هیچ به یادم نمیآید که نخستین دیدار خجسته با سایه کجای طهران اتفاق افتاد، ولی چون میدانم که سایه میان سال ۱۳۲۵ از رشت به طهران آمد، طبعاً یکی دو ماه بعد از ورودش آشنایی و همسخنی آغاز شد. واسطه این پیوند بدون ادنی شکی مرتضی کیوان بود. مگر سایه بگوید که او نبود و دیگری بود... نخستین شعری که از سایه دیدم از دست کیوان به دستم رسید. رسم کیوان بر این بود که از شعرهای خوب نسخه ماشینی تهیه میکرد و به دوستان ارمغان میبرد. هفتهای نبود که از این گونه یادگارها بینصیب باشم. بسیاری از اشعار سایه را این گونه دیدم و خواندم. به کوه و بیابان هم که میرفتیم کیوان شعرهایی از همین رسته تازهرسیده را میخواند. گویی وظیفه روایتگری آنها را دارد.»
ایرج افشار گفته بود که سایه زود در محیط شعری غیرانجمنی تهران جا افتاد و مشهور شد و یکی از دلایل آن را مقدمهای دانسته بود که مهدی حمیدی بر نخستین دفتر شعر سایه نوشه بود. او همچنین به این نکته اشاره کرده بود که سایه با سه چهرهای که هر یک نماینده جریانی بودند رفتوآمد داشت و شاید همین موضوع بر او این تاثیر را گذاشته بود که هم به غزل گرایش داشته باشد و هم به شعر نیمایی:
«سایه پس از ورود به طهران با فریدون توللی هم آشنایی پیدا کرد. به گمان من تردید نباید کرد که شیوه دلپذیر توللی و طبع جوشانش در تازگی دادن به شعر فارسی موجب آن بود که شاعران تازهجوی طالب دیدار او باشند. سایه به مناسبت طبع شعری والای خود با شهریار و خانلری و البته نیما که به سه جریان مختلف گرایش داشتند رفت و آمد و همنشینی یافت.»
ابتهاج در سالهای اخیر و پیش از بیماریاش کمتر در جمع حاضر میشد و کمتر مصاحبه میکرد. او یکبار در اوایل دهه نود در مراسمی که برای بزرگداشتش برگزار شده بود، گفته بود:
«ما آدمهای سادهای هستیم که از پشت کوه آمدهایم» و این درواقع از معدود جملاتی بود که او در آن مراسم درباره خودش گفته بود: «شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند. آدمهای ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها بیخود زحمت میکشند که نکتههایی پیدا کنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست؛ ولی خوب من موافقم و این روزها هرچه گفتم، از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت... . این روزها چیز تازهای دارد رسم میشود و مردهها زنده میشوند. یک بابایی در سردخانه دوباره بعد از به دار کشیدن زنده شده. حالا هم در این مراسم که باید در غیاب من صورت میگرفت، خود صاحبحله دارد صحبت میکند. سومیاش چه خواهد بود؟ به هر صورت، این هم مغتنم است. خوب است که آدم ببیند پشت سرش چه میگویند. البته باید این را در نظر بگیریم که به هر حال وقتی من اینجا نشستهام، یک مقدار تعارفات هم در این حرفها هست. دربست این حرفها را نپذیریم. بعد از روز واقعه معلوم میشود، بعضی از دوستان میدان وسیعتری پیدا میکنند برای تاختوتاز و حق هم دارند».
سایه گفته بود که هیچ ادایی درنیاوردهام و این تنها توفیقش است و تنها چیزی است که میتواند به آن ببالد. آنطور که اشاره شد، ابتهاج اولین مجموعه شعرش را در نوزده سالگی منتشر کرد و سپس تواناییاش در سرودن غزل را با انتشار دفتر «سیاهمشق» در سال 1333 نشان داد. آشنایی او با اشعار حافظ تأثیری بسیار بر او داشت تا جایی که شفیعیکدکنی درباره شعر او گفته است:
«شعر سایه، استمرار بخشی از جمالشناسی شعر حافظ است که سایه در همین بهرهوری خلاق از بوطیقای حافظ، همواره در آن کوشیده که آرزوها و غمهای انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند.»
غلامحسین یوسفی نیز غزل ابتهاج را در شمار آثار خوب و خواندنی غزل معاصر میداند و آن را از نظر رنگ اجتماعی یادآور شیوه حافظ میداند. محمد حقوقی هم از ابتهاج بهعنوان غزلسرایی صاحب سبک نام میبرد و مهمترین نکته راجع به غزل او را نزدیکی زبان غزلش به زبان حافظ میداند. سیروس شمیسا غزل سایه را در حد واسط سبکی بدیع از غزل که آن را غزل تصویری نامیدهاند، قرار داده است. شیوهای که در آن مقداری از عناصر شعر نو چه از نظر زبان و چه از نظر مضمون به غزل افزوده شده است.
شفیعیکدکنی در یادداشتی سایه را «آینهدار غمها و شادیهای انسان عصر ما» دانسته و در بخشی از آن درباره شعر ابتهاج نوشته است:
«سایه در عین بهرهوری خلاق از بوطیقای حافظ، همواره در آن کوشیده است که آرزوها و غمهای انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند، برخلاف تمامی کسانی که با جمالشناسی حافظ به تکرار و سخنان او و دیگران پرداختهاند. سایه بیآنکه مدعی خلق جهانی ویژه خویش باشد، آینهدار غمها و شادیهای عصر ماست و اگر کسانی باشند که بر باد رفتن آرزوهای بزرگ انسان عدالتخواه قرن بیستم را با تمام وجود خود تجربه کرده باشند، وقتی از زبان سایه میشنوند: چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت/ از این سموم نفسکش که در جوانه گرفت. همدلیشان با سایه کم از همدلی دردمندان دوره «امیر مبارزالدین» با خواجه شیراز نیست آنجا که فرمود: از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت/ عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی. آنچه هنر سایه را در برابر تمام غزلسرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستانهای تاریخی انسان درآورده است و در این راه سرآمد همه اقران خویش در طول این هفتصد سال بوده است. میبینید که بدینگونه سایه در جهان ویژه خویش یکی از نوادر قرون و اعصار است.»
منابع:
- ایرج افشار، دفترچه بیستوسومین جایزه ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار (اهدا شده به امیرهوشنگ ابتهاج)، انتشارات دکتر محمود افشار.
- محمدرضا شفیعیکدکنی، سایه آینهدار غمها و شادیهای انسان عصر ما.