یک قرن قبل، هفته اول خرداد ۱۳۰۰، احمدشاه قاجار، سید ضیاءالدین طباطبایی، نخستوزیر را در پی یک مشاجره لفظی کنار گذاشت و در فرمانی دولتی نوشت: «نظر به مصالح مملکتی میرزا سید ضیاءالدین را از ریاست وزرا منفصل فرمودیم و مشغول تشکیل هیئت وزرا جدید هستیم.» همان روز، سید ضیاءالدین طباطبایی تحتالحفظ تهران را ترک کرد و از طریق بغداد عازم اروپا شد. بهاینترتیب عمر دولت سید ضیا که با یک کودتا روی کار آمده بود به صد روز هم نرسید. به دنبال کودتای اسفند ۱۲۹۹ و تصرف تهران توسط قزاقها به رهبری رضاخان، احمدشاه فرمان صدارت را به نام سید ضیاء طباطبایی روزنامهنگار هوادار انگلیس صادر کرده بود اما حالا، نیروی نظامیای که سید را در تصرف تهران همراهی میکرد، دیگر پشتیبان او نبود و رضاخان سردار سپه، بهجای اینکه از دولت مستعجل سید ضیاء حمایت کند، طرف شاه را گرفت و قدرت خود را حفظ کرد. سید ضیاء که بود؟ از کجا به زمین سیاست در ایران آمد و چرا دولتش مستعجل شد؟
اسفندماه ۱۲۹۹، سید ضیاء با طرحریزی یک کودتا، در سیاست ایران نامدار شد. برخلاف تیپ غالب رجال سیاسی ایران در اواخر عهد قاجار، نه از خانواده قاجارها بود و نه مستوفی و اهل دیوان. نه از خاندان نامداری برخاسته بود و نه حتی در مجالس مشروطه سمت نمایندگی داشت. او بهواقع چنانکه خود مدعی بود، یک روزنامهنگار «جلنبر» بود که توانسته بود به دنبال انقلاب مشروطه، از طریق روزنامهنگاری و ارتباط گرفتن با قدرتهای مؤثر در سیاست ایران از جمله انگلستان، برای خود اعتباری به هم بزند. سید در شیراز به دنیا آمده و دروس قدیم و جدید را در شیراز و تبریز خواند. انگلیسی و فرانسه را نیز بهخوبی آموخت. در آستانۀ انقلاب، به مشروطهخواهان پیوست. زمانی که مشروطهخواهان به تهران نزدیک شده بودند، سید در تهران به تهییج مشروطهخواهان مشغول بود. از همین دوران با افسران انگلیسی هوادار جنبش مشروطه آشنا شد. کسانی که پانزده سال بعد در رسیدن او به ریاستالوزرایی کمکش کردند. پس از شکست استبداد صغیر، روزنامۀ شرق و سپس برق را منتشر کرد. مواضع تند و تیزی داشت و خودش را «رولوسیونر» میدانست. حتی به دلیل مواضع تندش مجبور شد مدتی از ایران برود. در سال ۱۲۹۰ به ایران بازگشت و به انتشار روزنامۀ رعد همت گمارد. در این دوره هوادار انگلستان و روسیه بود آنهم همزمان با جنگ جهانی اول. سید، اگرچه خود را انقلابی میدانست اما در روزهای مصیبتبار جنگ جهانی اول برای ایران، اینطور تشخیص داده بود که موفقیتش در گروی هواداری از انگلیس در ایران است. عجیب نبود که همنشین افسران و دیپلماتهای انگلیسی باشد.
درست در آستانه انقلاب اکتبر، برای یک مأموریت اداری راهی روسیه شد و آنجا نظارهگر بود بر یکی از بزرگترین تحولات قرن یعنی انقلاب روسیه. این تحول عظیم بر سید ضیاء تأثیری عمیق داشت. روزنامهنگار انگلوفیلِ ما، کمونیست نبود اما یکشبه شیفته لنین شد. تمایلات مارکسیستی نداشت اما چون خود را انقلابی میدانست، با بلشویکها و بهخصوص لنین همذاتپنداری میکرد. بعدها گفت که کودتای اسفند ۱۲۹۹ را با الگوبرداری از انقلاب اکتبر برنامهریزی کرده است: «انقلاب روسیه در من منشأ بزرگترین تحول فکری بود. من با دیدن لنین و با مشاهدۀ انقلاب روسیه احساس کردم که میتوان یکتنه در هر اجتماعی دست به کار یک تحول عظیم و بزرگ زد. آنچه من میتوانم بگویم این است که بدون شک اگر لنین پرچم سرخ انقلاب را با خون فداکاران آزادی بشر در پتروگراد بلند نکرده بود، کودتای آرام و بیسروصدا و بدون خونریزی سوم حوت صورت نمیگرفت. باز آنچه من میتوانم بگویم این است که کودتای ۱۲۹۹ از نقطهنظر شخص من که کار سیاسی آن را در دست داشتم، الهامی از انقلاب پتروگراد بود»[1]
اینچنین بود که سید ضیا، بعد از بازگشت از مأموریت روسیه، مترصد آن بود که به خیال خودش، یکتنه همانند لنین دستاندرکار تحول بزرگ شود. اما سید ضیا برای تحول انقلابیاش، متحد نیروهایی شد که دورترین نسبت را با انقلابیگری داشتند: قزاقها و انگلیسیها. فرصت دخالت سید ضیا در سیاست، در سال ۱۲۹۹ پیش آمد. بعد از سقوط کابینه وثوقالدوله، زمانی که انگلیسیها میخواستند نیروهای نظامیشان را از ایران خارج کنند، زمانی که ارتش سرخ شوروی به شمال ایران وارد شده بود و هیئت حاکمه ایران از احتمال تسلط بلشویکها بر تهران به هراس افتاده بودند. در چنین شرایطی سید ضیاء، که گروه کوچکی به نام کمیتۀ آهن با حضور چند نفر از افسران ژاندارمری و چند افسر انگلیسی مرتبط با سفارت بریتانیا تشکیل داده بود، فرصت را برای به دست گرفتن قدرت با شعار تشکیل یک حکومت مقتدر مناسب دید. کودتا در نتیجۀ نزدیکی اعضای کمیتۀ آهن به قزاقهای مستقر در قزوین به سرکردگی رضاخان، با هماهنگی و پشتیبانی افسران نظامی و دیپلماتهای انگلیسی رقم خورد. مستشاران نظامی انگلیس در ایران، فکر میکردند که تشکیل یک دولت جدید متکی بر نیروی نظامی در تهران، میتواند جایگزین مناسبی باشد برای وضعیتی که پس از خروج نظامی انگلیس از ایران پیش میآمد. فرمانده انگلیسی، قزاقها به سرکردگی رضاخان را قانع کردند که به تهران بروند، پایتخت را تصرف کنند اما شاه را از قدرت کنار نزند. بلکه او را مجبور کنند سید ضیا را نخستوزیر کند. سید که تا آن زمان عبا و عمامه بر تن میکرد، با جدی شدن کودتا، لباس روحانی را از تن به در کرد و کلاه بر سر نهاد. وقتی با فوج قزاق به حومه تهران رسید، پاسخ نمایندگان شاه را که خواسته نظامیان را میپرسیدند چنین داد که: «تهران مرکز فساد و خیانت شده و اسباب بدبختی مملکت را فراهم کرده است. باید دستهای ناپاک را از میان برداشت.»
اینچنین بود که سید ضیا به تهران وارد شد و بهزور سرنیزه رضاخان حکم صدارت گرفت. سید شیفته لفظ «دیکتاتور» بود. آن زمان مرسوم بود که شاه، هنگام اعطای فرمان نخستوزیری، لقبی را به رئیسالوزرایش میداد. یکی را جناب اشرف خطاب میکرد و دیگری را اتابک اعظم. سید ضیا اما چنان جاهطلب بود که از احمدشاه خواست در فرمان صدارت، او را «دیکتاتور»! خطاب کند. معتقد بود دیکتاتور به معنی مرد بحرانهاست. اگرچه شاه از اعطای این لقب به سید ضیا خودداری کرد اما سید، آرزوی ایجاد حکومت مقتدر را در سر داشت و میخواست دیکتاتور ایران شود.
بلافاصله بعد از کودتا دستور بازداشت رجال سیاسی را صادر کرد و برای جلوگیری از بستنشینی آنها جلوی سفارتهای خارجی مأمور گذاشت. بهمحض رسیدن به قدرت اقداماتی را برای نوسازی حکومت در پیش گرفت و از مبارزه با فساد طبقۀ حاکم و « انهدام مفتخواری» دم زد. در عرصۀ خارجی قرارداد ۱۹۱۹ را لغو کرد و با شوروی از درِ دوستی درآمد. در اولین دیدار با سفیر انگلیس به او توصیه کرد: «انگلستان باید در ایران ظاهر را فدای باطن کند.» منظور او این بود که یک دولت هوادار انگلیس در تهران باید اقدامات ظاهری ضد انگلیسی صورت دهد. سید حتی شروع کرد به حرکاتی برای نمایش اقتدار و انتظام امور. آنگونه که عبدالله مستوفی درباره اقدامات دولت سید ضیا توضیح داده: «یک روز دیدیم مأمورین چراغبرق، در خیابان لالهزار سیمکشی میکنند. و همان شب در این خیابان تا جایی که سیمکشی رفته بود، چراغبرق دایر شد. خیابان علاءالدوله و استانبول بعد از چند روز چراغ پیدا کرد. چند روز بعد عدۀ زیادی عمله مشغول خراب کردن سمت شمال میدان توپخانه که ادارۀ بلدیه بود شدند، و بلافاصله بنای زیادی مشغول بالا آوردن پی عمارت جدید گشتند. مأمورین صبحی به دکانهای آشپزی و کلهپزی و دکانهای چلوکبابی و سلمانی و حمامها میروند، و دستوراتی راجع به پاکیزگی ظروف و کار ابزار میدهند و التزامهایی میگیرند. چند روز بعد عدهای مأمور بلدی، در دکانهای خیابان لالهزار و علاءالدوله و ناصرخسرو افتاده، متصرفین را ملتزم میکنند که دروپیکر دکان خود را به رنگ سبز درآورند و آنها که با زبان خارجه و حروف لاتین چیزهایی برای اعلان در پیشانی و پشت شیشههای دکان خود نوشتهاند، وادار میکنند نوشتههای خود را پاک کرده التزام بسپرند که دیگر از این اوراقهای بیجا نزنند، و برخلاف ملیت اقدام نكنند. روزهای جمعه، باید همۀ دکانهای تهران تعطیل باشد و یک مشت از این مقررات.»[2]
سید ضیاء بهسرعت در میان میلیون تجددگرا محبوب شد و روزنامهنگاران ملیگرا، که به دنبال یک دست مقتدر برای سامان دادن به امور بودند، همانها که بعدها پشتیبان رضاخان شدند، در آن صد روز، سید را ستایش میکردند که میخواهد امور را انتظام بخشد و مقتدرانه به پیش رود. اما سید ضیا خیلی زود شکست خورد. زیرا افکار عمومی، دولتهای خارجی و شاه و رجال محافظهکار او را جدی نمیگرفتند. زیرا تا دیروز هوادار قرارداد استعماری ۱۹۱۹ بود، کنار دست وثوقالدوله مینشست و با سفارت انگلیس سر و سری داشت و امروز، مدعی مبارزه با فساد طبقه حاکم شده بود و میگفت میخواهد، کار را از دست «دولهها» و «سلطنهها» دربیاورد و درد مردم را دوا کند. سید، فرصت آن را پیدا نکرد که جای پای جدی در میان نخبگان سیاسی و مردم دستوپا کند. حتی انگلیسیها که در روی کار آوردن او مؤثر بودند، از حمایتش دست کشیدند و رضاخان نیز پشت او را خالی کرد. اینچنین بود که سید در کمتر از صد روز قمار را باخت.
1.سید ضیاء عامل کودتا، صدرالدین الهی، ص ۲۳
2.شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، ج. 3، ص. ۲۴۰