با گذشتِ حدود یک قرن از ادبیات مدرن ایران، صادق هدایت بیتردید معروفترین نویسنده ایرانی است که شهرتِ جهانی هم دارد. برخلافِ کلیشه جاافتادهای که هدایت را به دلیل روحیاتِ خاص و نوعی از انزوا و گوشهگیریاش نویسندهای غیرسیاسی معرفی میکند که چندان توجهی به مسائل اجتماعی نداشت، زندگینامه او نشان میدهد که ازقضا هدایت به سیاست و اجتماع بسیار توجه داشته و از شَم تندوتیزی برای فهمِ تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی برخوردار بوده است. جدا کردنِ هدایت از سیاست بیش از همه در دورانی اتفاق افتاد که ادبیات ایران زیر سیطره تفکر چپ ادبیاتِ متعهد را دستور کار قرار داد و انواعِ دیگری ادبی را طرد کرد. برخی از چهرههای وابسته به این جریان ادبی، داستانهایی را که بهصراحت و آشکارا رویکردی سیاسی نداشتند تاب نیاوردند و شاید از اینرو بود که هدایت در دورانی نویسنده مطرود شد. بعدها نیز جریانی که با ادبیات روشنفکری از هر نوع سَر ستیز داشت، هدایت را بهعنوان نویسندهای ناامید و اشاعهدهنده یأس و حتی مروجِ خودکشی معرفی میکرد و جالب آنکه از همان روزگاری که هدایت مینوشت تا امروز هم آثارش بهدشواری رنگِ چاپ به خود دیده است. معروف است که هدایت شاهکارش «بوف کور» را در هندوستان در پنجاه نسخه با دستخط خودش نوشت و به ایران فرستاد تا دوستانش بخوانند. امروز نیز بهرغمِ تمام حرف و سخنها پیرامون هدایت و شخصیت منحصربهفردش همچنان آثار اندکی از او منتشر میشوند و در دسترس عموم قرار دارند. اما وجهِ سیاسی شخصیت هدایت را جدا از آثارش میتوان از زندگی او و تمایلات و افکارش پیگیری کرد که بیارتباط به دوران پرتلاطمی ندارد که او در آن زیست. صادق هدایت در 28 بهمن سال 1281 در تهران زاده شد و در 19 فروردین سال 1330 در پاریس با مرگی خودخواسته از دنیا رفت. «او عملا فرزند انقلاب مشروطه بود، و در این دوره شعر و نثر هر دو از حیث فرم و محتوا دستخوش تغییری شگرف شد.» از اینرو میتوان هدایت را در نثر و تفکر مدرن فرزند خلفِ مشروطه دانست.
«هدایت بنا به خوی و سرشت خود نهتنها فعال سیاسی که روشنفکر سیاسی هم نبود.» گرچه مقصود از این جمله و جملات مشابه آن این است که هدایت هرگز فعال سیاسی به معنای عضو یک حزب سیاسی نبود و به مسائل ایدئولوژیک چندان علاقهمند نبود. با این حال، نمیتوان از نقشِ حزب توده بر روشنفکران و نویسندگان در دورانی که هدایت نوشتن را آغاز کرد گذشت. سال 1320 که ایران توسط متفقین اشغال شد یکی از تحولات مهم تاریخ معاصر ایران رقم خورد. مهمترین پیامد این اشغال، استعفای رضاشاه و ترک وطن بود. حزب توده پس از استعفای رضاشاه از سلطنت و سکوت موافقتآمیز نیروهای اشغالگر تشکیل شد. این حزب که در آغاز یک جبهه ملی یا دموکراتیک به شمار میآمد که برنامه سیاسیاش ضمن تأیید وفاداری به حکومت مشروطه بر این نکته تأکید داشت که حزب توده حاصل ائتلاف چند طبقه اجتماعی و خواهان اصلاحات سیاسی و اجتماعی است. حزب توده به دلایل مختلفی ازجمله افکار مدرن و مردمپسند و حضور افراد خوشنام و معتبر مارکسیست و غیر از آن در سطح رهبری حزب، و این واقعیتِ مسلم که مجرایی بود برای نشر و اشاعه افکار مدرن اروپایی و دریچهای به مدرنیته، تقریبا بدون دردسر توانست جوانان و روشنفکران و افراد تحصیلکرده و مترقی را به خود جذب کند. چندان بعید به نظر نمیرسد که بزرگ علوی، جلال آلاحمد، نوشین، خلیل ملکی، احسان طبری، انورخامهای، صادق چوبک، ناتل خانلری، صادق هدایت و دیگران همگی دیر یا زود به عضویت این حزب درآمدند یا بهنوعی هوادار آن شدند. در مورد هدایت البته قضیه کمی تفاوت داشت: «او از آن اشخاصی نبود که با میل و رغبت تمام به مقررات و انتظامات حزبی گردن مینهند یا دیدگاههای سیاسی و اجتماعی خود را به یک چارچوب بسته ایدئولوژیک محدود میکنند. از اینرو، با اینکه در آغاز با حزب همدل بود، به آن نپیوست. در آن دوران حزب توده تنها حزب سیاسی مدرن ایران بود و تا چند سال منشاء هر حرکت مترقی در عرصه سیاست، فرهنگ و هنر محسوب میشد. اغلب دوستان و آشنایان شخصی یا ادبی هدایت و همچنین نویسندگان و روشنفکران جوان و بااستعدادی که او را الگوی خود قرار داده بودند یا عضو حزب توده بودند یا هوادار آن. هدایت و اشخاص دیگری مثل او، خواهینخواهی یا از طریق مطبوعات و انتشارات یا در کافههای پاتوق روشنفکران واقع در مرکز مدرن تهران با اعضا و هواخواهان حزب توده دائما در تماس بودند.»
صادق هدایت در منزل مجتبی مینوی، همراه یان ریپکا، مینوی، مین باشیان، بزرگ علوی و آندره سوروگین
بسیاری معتقدند تنها تأثیر حزب توده بر هدایت نبود که به او نیرویی تازه برای کار بخشید، بلکه این فرو ریختن نظم کهن و ایجاد شرایط مساعد برای وضعیت نو بود که در او توانی دوباره پدید آورد. و البته همه اجماع دارند که حزب توده دستکم در سالهای اولیه نقش مهمی در نو شدنِ ادبیات و هنر و سیاست ایفا کرد و برخی از این نقش با عنوانِ «کاتالیزور اجتماعی» نام میبرند. «پس از یک دوره طولانی سکوت تحمیلی، برخورداری ناگهانی از آزادی بیان، قلم و طبع و انتشار چنان تأثیر مثبت روانیای دارد که فقط کسانی که چنین تجربهای را از سر گذراندهاند معنایش را درک میکنند. این بهراستی آغاز دوره معروف به امیدواری یا خوشبینی هدایت (1320-1327) بود که یأس یا بدبینی مجدد اواخر دهه 20 و خودکشی سال 1330 را به دنبال داشت.»
به هر حال، نمیتوان کتمان کرد که ظهور حزب توده موجبِ نوعی خوشبینی در هدایت شد و گویی چشماندازی پیش چشمش گشود و بعد، رویکرد حزب در بحران آذربایجان (1325) و منع فعالیت حزب در اواخر 1327 بار دیگر امیدهای هدایت را به یأسی عمیقتر تبدیل کرد. گرچه هدایت حتی در همان سالهای نخست دهه بیست در فکر ترک وطن بود، او در نامهای به مینوی به تاریخ آذر ماه 1322 مینویسد که سخت تلاش کرده تا سفری ترتیب بدهد (که احتمالا منظور سفر به لندن است که آن موقع مینوی و فرزاد، دو دوست نزدیکش هم آنجا بودند)، «با وجود اینکه وسایل اولیه حتی سرمایه بهذات وجود نداشت و مدتی دوندگی کردیم به جایی نرسید و حالا شیخ حسن با دل راحت کنار تغار کشکسابی خودش نشست.»
صادق هدایت در کنار علیاکبر سیاسی، فریدون کشاورز و دو تن از شخصیتهای فرهنگی ازبکستان، در جشن بیستوپنجمین سال تاسیس دانشگاه تاشکند
هدایت چند ماه بعد از آن به دعوتِ کمیساروف، وابسته فرهنگی شوروی در تهران که با او آشنایی داشت، برای شرکت در جشن بیستوپنجمین سال تأسیس دانشگاه تاشکند راهی این شهر میشود. در این میان در سال 1321، صادق هدایت داستانهای کوتاهِ «سگ ولگرد» را که قبل از جنگ نوشته بود، منتشر کرد و «بوف کور» هم به شکلِ پاورقی در مجله «ایران» چاپ میشد و همان سالها بود که هدایت «حاجیآقا» را نوشت که برخلافِ «بوف کور» شاهدی بر امیدواری تازهیافته او بود و این واقعیت که هدایت پا به قلمرو مبارزه سیاسی گذاشته با انتشار این کتاب مورد استقبال بسیار قرار گرفت. همچنین او، قصه تمثیلیِ «آب زندگی» را در نشریه حزب توده منتشر کرد و داستان کوتاه «فردا» را در «پیام نو»، نشریه انجمن فرهنگی ایران و شوروی به چاپ رساند که از این نیز به دلیل رویکرد آشکارا سیاسیِ هدایت استقبال فراوان شد.
امیدی که بر باد رفت
در سال 1325 نخستین کنگره نویسندگان ایران به ابتکار انجمن فرهنگی ایران و شوروی تحتِ سرپرستی حزب توده در تهران برگزار شد. قوامالسلطنه بهتازگی با حمایت شوروی به نخستوزیری رسیده بود و فکر ائتلاف با حزب توده را برای تشکیل کابینه در سر میپروراند. در چنین اوضاع و احوالی بود که کنگره نویسندگان با حضور قوام و سفیر شوروی به ریاستِ وزیر جدید فرهنگ، ملکالشعرای بهار افتتاح شد. از میان ادبا و نویسندگانی که به این کنگره دعوت شدند میتوان به بهار و علیاصغر حکمت اشاره کرد و همایی و صورتگر و یغمایی که در مذاکرات کنگره نقش فعالی داشتند. دهخدا و فروزانفر و شایگان و هدایت هم ازجمله اعضای هیئترئیسه کنگره بودند که البته بیشتر جنبه تشریفاتی داشت و اداره کنگره در اصل تحت نظارت کامل روشنفکران حزب توده و هوادارانشان بود. هدایت در جلسات کنگره حضور پیدا کرد اما برخلاف بزرگ علوی و بسیاری دیگر، در مذاکرات آن هیچ نقشی به عهده نگرفت، «یا از او نخواستند یا خود موافقت نکرد که چیزی از نوشتههایش را در کنگره قرائت کند.»
هیئترییسه نخستین کنگره نویسندگان ایران، از راست : کریم کشاورز، صادق هدایت، میلانی، بانو محصصی، دهخدا، فروزانفر، حکمت و دکتر شایگان
با این حال هدایت در کنگره بسیار مورد بحث و بررسی قرار گرفت تا جایی که جالبترین بخش کنگره به تفسیرها و تأملات انتقادی خانلری، طبری، حکمت، و فاطمه سیاح و دیگران درباره آخرین تحولات نثر و ادبیات ایران مربوط میشود که غالب بحثها هم به هدایت میکشد و نقش او در تحول ادبیات معاصر که در آن دوران دستکم بیشترین سهم را داشته است. خانلری در سخنرانی خود میگوید:
«وسعت و تنوع آثار هدایت در ادبیات اخیر ما نظیر ندارد. این نویسنده تاکنون بیستوشش کتاب انتشار داده که از آن جمله چهار کتاب هریک شامل چند داستان کوتاه است. پنج کتاب هریک داستان واحدی است. دو کتاب هجو و شوخی، دو نمایشنامه، یک سفرنامه. دو کتاب در تدوین فولکلور ایران و پنج ترجمه از متون پهلوی ازجمله آثار او است. در این داستانها هدایت به وصف و نمایش نمونههای گوناگون توده مردم ایران پرداخته است. مهربانی و همدلی او با طبقات پایین اجتماع موجب شده است که به سراغ افراد طبقه محرومی برود که دیگران آنها را قابل توصیف و معرفی ندانسته بودند. داستانهایی که اشخاص آنها از طبقه متوسط شهری باشند در آثار هدایت هست، اما اغلب اشخاص برجسته او که یاد آنها در ذهن میماند کسانی از طبقه پایینترند. داشآکل، کاکارستم...».
طبری با اشاره به تقابل هنر ناامیدکننده یا بهاصطلاح «ادبیات سیاه» و ادبیات انقلابی، از هدایت میگوید که بهزعم او در حال حرکت از یأس به سمت امید است:
«هدایت در محیط یأس و ظلمت دیکتاتوری بوف کور را نوشته است. صادق هدایت در این کتاب مالیخولیایی مأیوسی است که به شگفتترین رؤیاهای باطنی خود پناه برده ولی پس از تحولات اجتماعی، جنگ در دنیا و دموکراسی در ایران صادق هدایت در ولنگاری و حاجیآقا بدل به نویسنده نقاد و مبارز و سرسختی میشود که هدفها و امیدهای معینی دارد.»
بعد، طبری خطاب به هنرمندان و نویسندگان در ستایش از هنر متعهد چنین میگوید:
«هنر به تمام معنی محصول اجتماعی است و نمیتواند از اجتماع جدا شود. کوشش کسانی که میخواهند هنر مجرد و غیرمادی درست کنند و سعی طرفداران هنر برای هنر بیهوده است. خواهینخواهی هنر به اجتماع مربوط است و مانند علم و مذهب و سیاست در سرنوشت اجتماع نقش خود را بازی میکند و حربه مبارزه طبقاتی قرار میگیرد... شما هنرمندان باید بکوشید و از یک فلسفه زنده و حقیقی و امیدوار پیروی کنید تا هنر شما نوشدارویی بشود نه سم جانگزایی.»
چندان طول نکشید که ستاره بختِ حزب توده رو به افول گذاشت و ماجرای آذربایجان سبب این اتفاق شد. ائتلاف قوام با حزب توده دوامی نداشت و او پس از آنکه به دمکراتهای آذربایجان پیشنهاداتی داد به شوروی رفت و این سفر به توافقی دوجانبه در زمینه خروج نیروهای شوروی از ایران در قبال امتیاز نفت شمال شد. البته فشار آمریکا به شوروی در این باره نیز بیتأثیر نبود. به این ترتیب، در آذر ماه 1325 ارتش به آذربایجان حمله کرد و مرتکب کشتاری بیسابقه شد. در تهران نیز مردم به دفاتر حزب توده حملهور شدند و تابلوی آن را پایین کشیدند و از همین جا حزب توده و شهرت و اعتبارش از دست رفت. دو ماه بعد از این ماجراهاست که هدایت به فریدون توللی، شاعر و عضو حزب توده مینویسد:
«بعد از آن امتحان بزرگی که به اسم آزادی و در حقیقت برای خفقان آزادی دادیم دیگر کاری از دست کسی برنمیآید. به قول عبید زاکانی مخنثی میگذشت ماری خفته دید گفت دریغا مردی و سنگی. این گندستان مرد و سنگ ندارد. از همه این حرفها گذشته باید حقیقتا اولاد ششهزارساله داریوش بود تا باز هم به این جنغولکبازیها فریب خورد. مطلب بسیار مفصل و عجیب است ولی خیانت دو سهجانبه بود و حالا تودهایها خودشان را گه مالی میکنند برای اینکه اصل مطلب را بپوشاند. به هر حال افتخارات گهآلود خودمان را باید قاشق به قاشق بخوریم و بهبه بگوییم.»
ناامیدی هدایت از حزب توده بیش از همه به ماجرای آذربایجان مربوط میشود اما برخی معتقدند که این ناخشنودی ریشههایی عمیقتر داشته و البته هدایت در این مسیر تنها نبوده است، چراکه از همان ابتدا مشاجرات بسیاری پیرامون ماجرای آذربایجان در درون حزب توده جریان داشت که به تفرقه جدی منجر شد و عاقبت به انشعاب مشهور حزب در دی ماه 1326 رسید. بیشتر روشنفکران و فعالان حزب دور خلیل ملکی گرد آمدند، روزبهروز بیشتر از سیاستهای رهبری حزب ناامید میشدند و به انتقاد برمیخاستند و اصرار داشتند که کنگره حزب - که مدتها از موعد تشکیل آن میگذشت- به اعتراضات آنان پاسخ بدهد و رهبری حزب از بیم آنکه سلطه حزب از دست برود از این کار امتناع میکردند. در این میان رهبران جناح مخالفان موسوم به اصلاحطلبان بهطور منظم در خانه پدری هدایت جلسه ترتیب میدادند تا سیاستهاشان را هماهنگ کنند. هدایت عضو حزب نبود و استفاده از خانه او به یک معنا تضمینی بود بر اینکه این جلسات از رهبری حزب توده پنهان بماند. لیکن او نیز آشکارا به جناح اصلاحطلب متمایل بود و گرچه در بحث و گفتوگو شرکت نمیکرد، اما بهدقت به آنچه درباره موضع داخلی حزب گفته میشد گوش میداد و میشنید که برخی رهبران حزب را علنا نوکر سفارت شوروی میخوانند. از اینرو، خلیل ملکی (در سال 1327) به عبدالحسین نوشین، از دوستان هدایت و یکی از مخالفان برجسته رهبری که در انشعاب 1326 حزب را ترک نکرد و حتی مجبور شد در نمایش دستهجمعی محکوم کردن گروه انشعابی شرکت کند نوشت:
«شما خوب میدانید که فکر امروزی من عینا همان فکر مشترکی است که من و شما و طبری و قاسمی و کیانوری آن روز تعقیب مینمودیم... اگر هم کسب و تجارت شما را خیلی فراموشکار نموده باشد، حتما فراموش ننمودهاید که علاوه بر اشخاص نامبرده، یک شخص ساکت و آرام نیز در اغلب جلسات ما حضور داشت، شخصی که نطاق خوبی نیست ولی متفکر و قضاوتکننده خوبی است، و من و شما هر دو نسبت به او احترام و ارزش قائل هستیم. آری... خاطرات آن روز را فراموش کردهاید، و اگر جرأت دارید، خواهش میکنم این سطور را برای صادق هدایت بخوانید. او فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود.»
بعد از انتقاداتِ تندوتیز هدایت به حزب توده، برخی اعضای حزب مانند تقی رضوی دوست قدیمی او، روابط خود را با هدایت حفظ کردند. یکی دو تن دیگر از روشنفکران جوان حزب توده، همچون انجوی شیرازی هم که رفیق و همنشین کافهای با هدایت بودند، به روابط خود با او ادامه دادند. لیکن هدایت تا سال 1327 با اغلب رهبران روشنفکر حزب توده بیگانه شده بود. این امر با گسترش دیدگاه استالینیستی تودهای به هنر و فرهنگ، که انعکاس آن را در حمله طبری به اگزیستانسیالیستهای فرانسه و بوف کور میبینیم، تشدید شد. به این ترتیب، در سال 1327 که هدایت مقدمه ترجمه کتاب «گروه محکومین» کافکا را مینوشت، تصمیم گرفت حرف خود را بیپردهپوشی بزند:
«هرگاه برخی به طرف کافکا دندانقروچه میروند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را میکنند، برای این است که کافکا دلخوشکنک و دستآویزی برای مردم نیاورده. بلکه بسیاری از فریبها را از میان برده و راه رسیدن به بهشت دروغی روی زمین را بریده است... کسانی که برای کافکا چوب تکفیر بلند میکند مشاطههای لاشمرده هستند که سرخاب سفیداب به چهره بیجان بت بزرگ قرن بیستم میمالند. این وظیفه کارگردانها و پامنبریهای عصر آب طلایی است.»*
هدایت همچنین به تمامیتخواهی و دگماتیسمِ حزب توده و هوادارانش میتازد که با تعصبورزی میخواهند خود را جا بیندازند:
«همیشه تعصبورزی عوامفریبی کار دغلان و دروغزنان میباشد. عُمَر کتابها را میسوزانید و هیتلر به تقلید او کتابها را آتش زد. اینها طرفدار کند و زنجیر و تازیانه و زندان و شکنجه و پوزبند و چشمبند هستند. دنیا را نه آنچنان که هست بلکه آنچنان که با منافعشان جور میآید میخواهند به مردم بشناسانند و ادبیاتی در مدح گندگاریهای خود میخواهند که سیاه را سفید و دروغ را راست و دزدی را درستکاری وانمود بکنند...»
همان سالهاست که هدایت در نامهای خطاب به جمالزاده مینویسد: «میان محیط و زندگی و مخلفات دیگر ما ورطه وحشتناکی تولید شده که حرف همدیگر را نمیتوانیم بفهمیم.»
هدایت از همان روزهاست که از سیاست و حزب کناره میگیرد و البته در همین دوران یعنی اواخر دهه بیست است که در حلقه دوستان نزدیکش مظفر بقایی هم حضور مییافت که در رشته فلسفه در خوانده بود و استعداد بسیاری در مبارزه و سخنرانی سیاسی داشت. «او به مدت چند سال شخصیت برجسته مجلس به شمار میرفت و هر وقت قرار بود یکی از آن نطقهای مهم ضدحکومتی صریح و آتشین خود را ایراد کند هدایت برای حضور در لژ تماشاچیان از او بلیط میگرفت. یکی دو بار هم هنگامی که بقایی در مجلس بست نشسته بود به دیدار او رفت و برایش شیرینی و گل برد. مسلما این واقعیت که بقایی منفورِ حزب توده بود، از نظر هدایت اهمیتی نداشت، لیکن -طبق گفته محمود برادرش- این رفتار وی شوهر خواهرش سپهبد رزمآرا رییس مقتدر ستاد کل ارتش و (سپس) نخستوزیر و دشمن شماره یک بقایی را بهشدت آزرده میساخت.»
با این اوصاف، در آن دوران دیگر برای هدایت مهم نبود که رفتارش مورد تأیید دیگران باشد، چنانکه به شهیدنورایی (دوستش در پاریس) نوشت: «تصمیم گرفتهام همه را با خودم کارد و پنیر کنم.» و البته پیش از آنکه این تصمیم را عملی کند این زندگی یا بهتعبیر خودش این «ورطه وحشتناکی را که در آن حرف همدیگر را نمیتوانیم بفهمیم» ترک گفت.
* بهگفته دکتر تقی رضوی این چند سطر پاسخ مستقیم به مقالهای نوشته احسان طبری بود. معلوم نشد کدام مقاله، اما نظر طبری درباره «انحطاط بورژوایی» کافکا مثل روز روشن بود. به هر حال، خلیل ملکی در سال 1332 این سطرها را ایستادن علنی در برابر طبری توصیف میکند. (همایون کاتوزیان، «صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت»).
منابع:
- «صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت»، همایون کاتوزیان، ترجمه فیروزه مهاجر، نشر مرکز، 1398.
- «مصدق و نبرد قدرت در ایران»، همایون کاتوزیان، ترجمه احمد تدین، نشر رسا، 1379.
- «شناختنامه صادق هدایت»، کوشش و تدوین: جهانگیر هدایت، نشر چشمه، 1389.
- «گروه محکومین»، صادق هدایت، نشر جامهدران، 1383.
- «درباره ظهور و علایم ظهور»، حسن قائمیان، نشر اسطوره، 1383.
- «گزارش یک زندگی»، علیاکبر سیاسی، نشر اختران، 1386.