از میان عکسهای سیاهوسفیدی که از صادق هدایت بهجا مانده است، که در بیشترشان هدایت با آن موهای چربِ خوابیده روی سر و صورت سرد و رنگپریده و سیگار در دست، شمایل روشنفکر و نویسنده بدبین، سودازده، مأیوس و منزوی را بازتاب میدهد، عکسی هست که در آن هدایت بیشتر به یک گانگستر یا کارآگاه نوآر شبیه است. کلاهی بر سر، پالتوی بلندی بر تن، بیآنکه آن عینک گرد کذاییاش را بر چشم گذاشته باشد، اخم کرده و با نگاهی معذب به جایی در بیرون قاب خیره شده است. پشت سرش به خاطر کیفیت بدِ عکس، چندان واضح دیده نمیشود؛ اما میتواند جنگلی باشد درهم فرورفته که آتش گرفته است.
اگر اینطور باشد، میتوان فرض کرد که خودش با دستان خود پشت سرش را که گذشتهای است خشکیده، به آتش کشیده و بعد رو به ما کرده، اینطور بیخیال به سمت جاییکه نمیبینیم خیره شده است. انگار که میشود به همین سادگی با تاریخ نخنما و ویرانِ پشتسر تصفیهحساب کرد. انگار که اصلا میتوان از این آتش جان بهدر برد، چون زبانههای آتشِ جنگلِ افروخته آنقدرها از نویسنده دور نیستند که نتوانند پرِ پالتوی بلندش را بگیرند.
با این حال، او، این ققنوس، که حالا معلوم نیست از دل آتش برآمده یا کمی بعد به کام آن فرو خواهد رفت، با آن نگاه کج، به گوشهای، به جایی مینگرد که از دیدرس ما و دوربین خارج است. این عکس بیش از هر چیز آن شمایل مألوفِ روشنفکر افسرده و منزوی را کنار میزند و بهجایش به شخصیت ماجراجویی راه میدهد که در میانه درامی پرکشاکش و بیپایان به شبحی جاودان تبدیل شده است.
صادق هدایت برآمده از پسزمینه تاریخی و درهمتنیده با گذشته تنگدست و پرآشوب ایران بود. او هرگز نمیتوانست از آن جنگل سوخته، از آن جهان سنتیِ مثالیای که با تجربه مدرنیته ازدسترفته بود بهتمامی کنده شود. با این حال او توانسته بود خود را همچون نقشبرجستهای رازآلود از دل این پسزمینه سوزان نمایان کند.
نثر هدایت برآمده از چنین وضعیت دوپاره و گسستهای است. از یکسو چسبیده به دوزخ خرافه و عرفان و مذهب و استبداد شرقی، و از سوی دیگر خیره به جایی در ورای چارچوب تنگ و منجمد این عکس. به چیزی یا کسی دیگر که بیرون قاب ایستاده است. جایی بیرون از تاریخ و مرزهای اینجا. خیره به غرب. بیآنکه این دو بههم چفت شوند و تصویری هماهنگ و بیحادثه ایجاد شود. همچون منظر چشمی که مصرف سکرآور افیون به دوبینی کشانده باشدش.
هدایت بهراستی فرشته ساکن دوزخ بود. به قول یوسف اسحاقپور «هدایتی که -بنا به تقویم غربی که به ایران هم راهی یافته بود- در عصر پس از رمانتیسم میزیست. فرشته بالوپر از دست دادهای بود، افتاده در سرزمین رنج و عذاب که حتی نمیتوانست جای شیطان را بگیرد. او نخستین نویسنده مدرن ایران بود و دیدِ مدرن هم آسمان نمیشناسد. تنها میداند که جهنمی هست، و جهنم هم در همین دنیاست».
هدایت پیامبرانه و پیشگویانه و پیش از همه ما، مختصات و نقشه این دوزخ را مساحی کرد و نشانمان داد. همین امر او را در جایگاه نخستین و مهمترین نویسنده مدرن ایران مینِشاند.