پرتره بهرام صادقی: حضور نامرئی

1400/10/15

اگرچه از بهرام صادقی داستان‌های زیادی منتشر نشده اما او با همین اندک آثار چاپ‌شده‌اش از مهمترین داستان‌نویسان معاصر فارسی است. داستانهای صادقی برآمده از فضای پس از کودتای 28 مردادند و رد تعلیق و پادرهوایی میان امیدواری و ناامیدی در داستانه‌های او دیده می‌شود. صادقی هم مثل چند تن دیگر از نویسندگان و روشنفکران معاصر ما پزشکی خوانده بود و ادبیات علاقه و دغدغه اصلی‌اش بود. او به خصوص در سال‌های پایانی عمرش زندگی در حاشیه‌ای داشت و کمتر در جمع و کنار دیگر نویسندگان و دوستان قدیمی‌اش دیده می‌شد. شاید همین بی‌خبری یا کم خبری از او بود که خبر مرگش را غیر قابل باور میکرد. صادقی در پانزدهم دیماه 1315 در نجف آباد به دنیا آمد و آذر 1363 از دنیا رفت.

«سال 1315، در نجف آباد، زاده شده‌ام. توی کوچه صادقی. جایی که همه فامیل زندگی میکردند و میکنند. فرزند آخر خانواده‌ام. با دو خواهر و برادر دیگر،... برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و ماندگار شدم. یازده سال است که لباس پزشکی به تن دارم. به دِهام و کوچه های خاکی مدیونم. عاطفه ام را مدیونم. چه خانه هایی از خشت و گل، به بارانی، می لرزید. و سیل که آمد، ششصد خانه را با خود برد. به همین راحتی. با همه کمسنوسالی، مصیبت را درک میکردم. عاطفه در من میجوشد. عاطفه یک آدم بالغ...»

بهرام صادقی سالها پیش در گفتگویی این چنین خود را معرفی کرده بود. او در همین چند سطر و در توصیف کودکی اش، از حساسیت هایی میگوید که بعدها در نویسندگی اش تاثیر بسیار میگذارند. خود او میگوید نویسندگی را از شش سالگی آغاز کرده است:

«در خود احساسی، چیزی را سراغ داشتم که در بچه های همسن و سالم پیدا نمیشد. چیزی رنج آور و آزاردهنده...».

صادقی بعدتر راه بیان این احساس رنج آور و آزاردهنده را در داستان می یابد. او اگرچه در رشته پزشکی پذیرفته میشود اما همیشه ادبیات برای او در اولویت بوده است. علی یزدانی در مقالهای درباره دغدغه همیشگی بهرام صادقی نوشته:

«در سال 1334 که در رشته پزشکی دانشگاههای اصفهان و تهران پذیرفته شد راهی تهران گردید. ادبیات حالا دیگر دلمشغولی سوای کتاب و دانشکده او بود. شعر می سرود و داستان می نوشت. سرود های اولیه اش شعرهایی بود منبعث از حوادث دوران پس از کودتای 28 مرداد. با سبقه‌های اجتماعی و سیاسی که همه در مجله امید ایران به چاپ میرسید. با نام صهبا مقداری که ساخته شده درهم ریخته ای بود از نامش بهرام صادقی. شعرهای بعد از این او که معمولا محتوایی متنوع داشت در کتاب هفته، فردوسی، سخن و صدف منتشر می گردید».

بهرام صادقی می گوید از شش سالگی مینوشته است و این نشان میدهد که او در خانواده ای اهل کتاب بزرگ شده است.ایران صادقی، برادر بهرام صادقی، درباره او گفته بود:

«در خانواده ای علاقه مند به کتاب بزرگ شدیم. پدر و مادرم، اهل کتاب بودند. خواندن و نوشتن می دانستند و به کتاب بسیار علاقه مند بودند. اغلب شبها، برنامه کتابخوانی داشتیم. حافظ میخواندیم و مثنوی را خیلی دوست داشتیم. بهرام، مثنوی را با صدای خودش میخواند. کتابهای دیگری هم بودند؛ گلستان و بوستان سعدی، شاهنامه، امیر ارسلان نامدار، حسین کرد شبستری، دیوان باباطاهر عریان، اشعار خیام، شیخ صنعان و... بهرام، هنوز مدرسه نرفته بود، اما هوش و حافظه خاصی داشت. پدرم، روزی از اصفهان، یک کتاب از عشقی برای بهرام خرید که در آن نمایشنامهای بود و من آن را برای بهرام میخواندم. همه اش را حفظ کرد و مدام اجرایش میکرد.»

خواهر بهرام صادقی میگوید مادرشان از بهرام به خاطر کتاب خواندن هایش کلافه بوده و وقتی ساکن اصفهان می شوند مادر میگوید دیگر از دست بهرام نفس راحتی می‌کشیم:

«دیگر دسترسی به کتاب آُسان بود. کتابفروشی مشعل در اصفهان، محل اتراقش بود. روزنامهها را قبل از آنکه در شهر توزیع شود، همانجا می خواند و بعد میرفت مدرسه. همین سالها بود که شروع به نوشتن داستان های کرد و گاه و بیگاه شعری میگفت.»

بهرام صادقی پیش از آنکه پزشک باشد نویسنده بود و سالهای زیادی هم به طبابت نپرداخت. اگرچه داستانهای زیادی هم از او منتشر نشد اما او در همان چند داستان چهره کاملی از نویسنده ای مدرن ارایه داده است.

برادرزاده بهرام صادقی در گفتگویی درباره سالهای طبابت و نیز سربازی و دورهای که در سپاه دانش مشغول بوده میگوید:

«زیاد طبابت نکرد. سپاه دانش رفت. بعد هم به طور پراکنده طبابت کرد. کار دولتی میکرد. یک دورهای هم مطب داشت. سربازیش در منطقه ای در یاسوج بود. برای اهالی آنجا خیلی کار کرد. مردم بسیار دوستش داشتند. کارهای بهداشتی زیادی برایشان انجام داد. وضع آبشان را سروسامان داد. آموزشهای بهداشتی داد. درمانگاه ساخت. سرویسهای بهداشتی ساخت و روزی که سربازیش تمام شد و خواست برگردد، مردم آنجا، ردیف دراز کشیده بودند جلو ماشین که نگذارند برود. میگفتند؛ بماند، بهترین خانه را برایش میسازیم، بهترین دختر را به او هدیه میدهیم».

به طور کلی میتوان بهرام صادقی را نویسنده ای گوشه گیر دانست. محمدعلی سپانلو، از هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی به عنوان پدران مکتب اصفهان یاد میکند. اما پیش از آنکه ارتباط صادقی با دیگر نویسندگان و شاعران برقرار شود، او در جلسه انجمن ادبی صائب که به کوشش حمید مصدق و ناصر مطیعی تشکیل میشد شرکت میکند. ناصر مطیعی درباره حضور صادقی در انجمن صائب میگوید:

«بهرام صادقی را بر حسب تصادف در خیابان چهارباغ، کنار کیوسک مطبوعاتی مشعل اصفهان ملاقات کردم. روبروی کیوسک، کافه ای بود که پاتوق نویسندگان و هنرمندان بود. مشغول ورق زدن روزنامه ها بودم که جوانی باریک اندام و کشیده قد را دیدم که جویای مجله سخن شد. بعد مجله را با اشتیاق ورق زد و برای دوستش توضیح داد که مجله ای بسیار خوب است. از توضیحاتش خوشم آمد. کنجکاو شدم و از او سوال کردم که آیا با مجله سخن همکاری میکند؟ گفت؛ یکی، دو داستان در آن چاپ کرده ام. گفتم؛ جنابعالی؟ گفت بهرام صادقی. در شمارههای قبل سخن، داستانی از او خوانده بودم. گفتم داستان شما را خوانده ام. حجب و حیای خاصی داشت. گفتم در اصفهان، انجمن ادبی صائب، شبهای جمعه در دبیرستان صحت تشکیل میشود، خوشحال میشویم اگر تشریف بیاورید و داستانی بخوانید. گفت امیدوارم بتوانم شرکت کنم. چند ماهی از این تاریخ گذشت تا بهرام صادقی به جلسه انجمن صائب آمد. در آن جلسه، دوستان عزیزی از جمله محمد کلباسی، هوشنگ گلشیری و تعدادی دیگر از نویسندگان سرشناس امروز شرکت داشتند، مورخه 1/7/1338 بود. ضمن معرفی او برای حضار، دعوت کردیم از ایشان که داستانی قرائت کند. داستانی فوق العاده جذاب خواند که بر شنونده‌ها، تاثیر بسزایی گذاشت و همه به شعف و شوق آمدند. حضور بهرام صادقی به جلسه ما شور و شوق دیگری داد. قبلتر، فضای انجمن گرایش به قالبهای سنتی و تکراری ادبیات داشت و در خط قدیم ادبیات بود. آن هم در حد تقلید از سنت های کلیشه ای گذشته... اندک مدتی بود که انجمن گامی به جلو برداشته بود و سعی در آشنایی با دیدگاههای نوین ادبیات داشت. جوانان، داستان میخواندند و لذا حضور بهرام صادقی، در آن تاریخ و شرایط، دریچهای نوین گشود و مورد استقبال گرم نسل ما قرار گرفت».

بهرام صادقی با همان داستانهای اولی ها بسیار مورد توجه قرار میگیرد و نویسندگان جوان اصفهان آن دوران با علاقه و پیگیرانه داستانهای او را دنبال میکنند. با اینحال صادقی اهل حضور مدام در محافل و جمع نیست و حتی در اغلب موارد به ندرت خبری از او شنیده میشود. ناصر مطیعی درباره خصایل و روحیات صادقی و میل به گوشه گیری او گفته است:

«...صادقی خصلتا انسان خجول و فروتنی بود و زیاد در محافل اجتماعی و انجمنها شرکت نمیکرد. همیشه حالت مردم گریزی داشت. شاید این بنا به تربیت خانوادگی یا دیدگاهی بود که در اثر مطالعات گوناگون به آن رسیده بود. لذا با توجه به اینکه بارها به اصفهان می آمد، کمتر گذرش به محافل ادبی می افتد.»

صادقی در سالهای پایانی عمرش کمتر دیده میشد و کمتر خبری از او شنیده میشد. دوستانش بارها نقل کردهاند که در این سالها حتی اگر اتفاقی او را می دیدند به بهانه‌ای با عجله میرفت و وعده دیداری میداد که اغلب محقق نمیشد. احمد اخوت درباره این دوران نوشته است:

«سالها بود کسی او را نمیدید. او را نمی دیدی اما میدانستی که هست. میدانستی که زنده است. شبها در کتابخانه است چشمت به پرتره‌اش می‌افتاد او را میدیدی که دست زیر چانه با خندهای مرموز دارد به تو نگاه میکند. چشمهای پرتره همان چشمهای توی عکسها بود. درست در چشمهایت نگاه میکرد. اکنون سالها است مرده است. پرتره همان پرتره است اما حالت چشمها عوض شده. محو است. انگار دارد از پشت توری به آن حضور نامرئی مینگرد.»

 

منابع:

- فرزند جهان سلطان، علی یزدانی، در خون آبی بر زمین نمناک، تالیف و تدوین حسن محمودی، انتشارات آسا، 1377.

- پرتره بهرام صادقی، احمد اخوت، در خون آبی بر زمین نمناک.

- نوشتن سرنوشت من است، گفتگو با بهرام صادقی.

 


بهرام صادقی

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.