سیمین دانشور در اردیبهشت 1300 در شیراز متولد شد و در اسفند 1390، در نود سالگی، درگذشت. پدرش دکتر محمدعلی دانشور، طبیب، و مادرش قمرالسلطنه حکمت، نقاش و هنرمند، بودند. دانشور تحصیلات ابتداییاش را در مدرسه انگلیسی مهرآیین در شیراز آغاز میکند و تحصیلات متوسطهاش را نیز در همان مدرسه ادامه میدهد و از همان کودکی با زبان انگلیسی آشنا میشود. او پس از تحصیلات متوسطه، وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران میشود و در سال 1328 از رساله دکتریاش در رشته ادبیات فارسی دفاع میکند. دانشور یکسال بعد با جلال آلاحمد ازدواج میکند و در سال 1331 با استفاده از بورس تحصیلی فولبرایت به امریکا میرود و دو سال بعد به ایران برمیگردد و به تدریس، نویسندگی و ترجمه میپردازد. دانشور کارنامهای قابل اعتنا دارد اما جز این، زندگی شخصیاش نیز با حوادثی مهم پیوند خورده و زندگی او و جلال آلاحمد در متن جریان روشنفکری ایران بود.
سیمین دانشور از نویسندگانی بود که اگرچه از اعماق برنیامده بود، اما با نوع تربیتی که در کودکیاش ریشه داشت نگاهش همواره به اعماق جامعه بود. او در گفتوگویی مفصل گفته بود بدی از خود گفتن این است که مصاحبه شکل یک «من نامه» به خود میگیرد و همچنین گفته بود که چون زندگی خاصی داشته صحبت کردن از آن میتواند شکل به رخ کشیدن و تفاخر هم پیدا کند اما با اینحال؛ «چون به پایان خط نزدیک شدهام، بگذار دیگران بفهمند چه کشیدهام و چه کردهام»:
«سومین فرزند خانواده هستم. در اردیبهشت 1300 در شیراز متولد شدهام. شیرازی خالص خلصم، چرا که پدر و مادرم هردو شیرازی بودند. پدرم دکتر در طب بود. (دکتر محمدعلی دانشور احیاءالسطنه و مادرم قمرالسلطنه) بود. از خانواده حکمت که یکی از خانوادههای اشرافی شیراز بودند.»
دانشور کودکیاش را در رفاه میگذراند و شاید اگر تربیتی دیگر داشت زندگی اشرافی پیش میگرفت. اما آنطور که خودش نقل کرده بود، پدرش پزشکی بوده که هیچوقت از محرومین پولی نمیگرفته و حتی دارویشان را هم رایگان به آنها میداده است با اینحال درآمد کافی داشته و خانوادهاش در رفاه بودهاند.
دانشور میگوید خیلی زود و درواقع از کلاس هشتم متوسطه مطمئن میشود که میخواهد نویسنده شود. پدرش که نقشی مهم در شکلگیری شخصیت دانشور داشته، در همان آغاز پرسشی اساسی از او میکند:
«پدرم آن اندازه روشنفکر بود که در همان روزگاران از من میپرسید که در نوشتههایت میخواهی از کدام طبقه دفاع کنی و حرف بزنی؟ از طبقه خودت و یا از طبقه محروم جامعه؟ در همان روزها میتوانستم این را بفهمم که در طبقه من در یک جایی چیزی میلنگد. رفاه خودمان و فقر بیشتر بیماران پدرم جلو چشمم بود. مطلب پدرم نزدیک خانهمان بود. گاهی که میرفتیم تلفنی بکنیم، همان تلفنها الو مرکز را میگویم، میدیدم که چه کسانی به پدرم مراجعه میکنند و چقدر فقیرند. من در آن روزها این را حس میکردم که این تفاوت میان ما و اینها باید دلیلی داشته باشد. باید یک اشکالی در این میانه باشد. در مدرسه هم میدانستم که فرهنگی که ما میآموزیم جایی در سرچشمهاش اشکالی هست. از روی غریزه حدس میزدم».
دانشور میگوید کتابخانه مفصل پدرش در علاقه او به نویسندگی بیتاثیر نبوده است. کتابخانهای که بعدا میفروشند تا از پولش او و جلال ازدواج کنند:
«راستش با فروتنی باید اذعان کنم که دختر سیاهسوخته باهوشی بودم. درسها را غالبا همان سر کلاس یاد میگرفتم. برای پدرم کتابهایی از انگلیس میرسید، روزنامههای معتبر تهران را آبونه بود مثلا «شفق سرخ» و «المصور» و «المقتطف» از مصر برایش میرسید. مدرسه انگلیسیها معتقد به تکلیف شب فراوان برای بچهها نبود. استدلال مدیره انگلیسی این بود که نبایستی بچهها را خسته کرد. باید گذاشت که دوره نوجوانیشان به خوشی سپری شود و بیعقده بار بیایند. وقت آزاد، کتابخانه مجهز پدر و عشق دیوانهوارم به خواندن شاید محرکم در نویسندگی بوده باشد. طبیعی بود که در آن سنین آدم به طرف رمان خواندن و داستان خواندن کشیده میشود. در همان روزهای نوجوانی «جینایر» و کارهای «مارک تواین» را میخواندم.»
آنچه در زندگی سیمین دانشور جلب توجه میکند، مسیری است که او آن را انتخاب کرده بود. دانشور از خانوادهای توانگر برآمده بود اما میگفت چیزی در آن طبقه جامعه اشتباه است و رو به سویی دیگر کرد. از طرف دیگر، او میتوانست به عنوان عضوی از دانشگاه، محافظهکاری آکادمیک را هم با خود داشته باشد اما در اینجا هم او مسیری متفاوت را طی میکند و خودش را از حوادث سیاسی و اجتماعی جامعه جدا نمیکند.
دانشور شخصیتی بسیار قابل احترام داشته است و این را میتوان از خاطرات و روایتهای دیگران درباره او دریافت. همچنین بسیار نقل کردهاند که او به دلیل جایگاهی که داشته همواره پذیرای نویسندگان و شاعران و روشنفکرانی بوده که گرفتار مسئلهای شده بودند. محمدعلی سپانلو، در مصاحبه مفصلش که بخشی از پروژه تاریخ شفاهی است، به یکی از این گرفتاریهایی که در اوایل دهه هفتاد برای تعدادی از نویسندگان و شاعران از جمله خود او پیش آمده اشاره میکند و در روایتش به نقش سیمین دانشور هم میپردازد:
«... خانم دانشور گفت که من با آقای خاتمی صحبت میکنم. آن زمان آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. من گفتم که فکر نمیکنم کاری درست شود، چون اصلا میخواهند آنها را کلهپا کنند و ما را بهانه کردهاند. شنبه خانم دانشور تلفن کرد و گفت تو راست میگفتی؛ من با آقای خاتمی صحبت کردم و اشک توی چشمهایش جمع شد. آقای خاتمی گفت که اینها تارگت من شدهاند، من تارگت رییسجمهور. تارگت یعنی هدف. من به خانم دانشور گفتم نهایتا چه گفتند؟ او گفت که ما را به آقای کروبی ارجاع دادند و گفتند به او مراجعه کنید. من گفتم اینها کاری انجام نمیدهند. اگر کسی کاری انجام بدهد، آسیداحمد خمینی است که با شما از قدیم آشنا هستند. خانم دانشور رفت پیش او. آسید احمد گفته بود که میگویند اینها تشکیل جلسه میدهند. خانم دانشور هم به او گفته بود در این جلسات جوک میگویند، شعر میخوانند، توطئه که نمیکنند. اصلا اطلاعاتی ندارند و قدرتی نیستند که بخواهند توطئه کنند. آسید احمد به خانم دانشور گفته بود که اگر شما مطمئن هستید که همینطور است، به آنها بگویید به دادستانی نروند. من درستش میکنم. آسید احمد به قولش وفا کرد.»
سپانلو در سلسله گفتوگوهای تاریخ شفاهی که به شکل کتاب منتشر شده، با صراحت درباره بسیاری از چهرههای ادبی و سیاسی معاصر صحبت کرده اما هربار از سیمین دانشور یاد کرده با احترام همراه بود و همواره از او با عنوان خانم دانشور یاد کرده است.
به دلیل شهرت آلاحمد، دانشور گاه زیر سایه قضاوت شده اما واقعیت این است که او شخصیتی مستقل داشت که جلال دربارهاش گفته بود:
«زنم سیمین دانشور است که میشناسید. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیباییشناسی و صاحب تالیفها و ترجمههای فراوان. و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم، که اگر او نبود چهبسا خزعبلات که به این قلم درنیامده بود. (و مگر درنیامده؟) از 1329 به اینور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد».
منابع:
- هنر و ادبیات امروز: گفت و شنودی با پرویز ناتل خانلری و سیمین دانشور ، به کوشش ناصر حریری، کتابسرای بابل، 1366.
- محمدعلی سپانلو، بنبستها و شاهراه: خاطرات شفاهی، پنپاب (استکهلم)، 1390.
- جلال آلاحمد، یک چاه و دو چاله، نشر فردوس.