آخرین روز خرداد ماه، سالروز تولد کامران شیردل است. کارگردان و مستندساز ایرانی که امسال هشتادوسه ساله خواهد شد. اگرچه سالهاست اثر هنری جدیدی به کارنامه هنری شیردل اضافه نشده است اما او جزو پیشگامان مستندسازی در ایران و از فیلمسازان موثر بر موج نو سینمای ما محسوب میشود. شیردل به دلیل نگاه خاصش به سینما و همچنین علاقهاش به انزوا، برای افکار عمومی چندان شناختهشده نیست. با این حال سال گذشته کتابی درباره زندگی و کارنامه شیردل منتشر شد که منبع مناسبی برای شناختن این فیلمساز موثر اما منزوی به شمار میرود. «کامران شیردل؛ تنها در قاب» حاوی زندگینامهای خودنوشت به قلم کامران شیردل است که او در آن سیر زندگی شخصی و کارنامه هنریاش را روایت کرده است. مستندساز و عکاسِ درسخوانده نزد بزرگان سینما در ایتالیا، که همه تلاشش این بود در برابر محدودیتهای مرسوم کوتاه نیاید و شاید به همین دلیل بیشتر فیلمها و مستندهایش به محاق توقیف رفته است.
پدرش که «تکنوکراتی فرنگرفته و تحصیلکرده» بود، نقش بسزایی در ایجاد کارخانههای قند در ایران داشت. کامران در میاندوآب متولد شد؛ زمانی که پدرش در سال ۱۳۱۸ درگیر بنا کردن کارخانه قند در این شهر بود. به همین ترتیب کودکی شیردل در شهرهای مختلف سپری شد. زمانی که نوجوان بود، پدرش در شهر شاهی یک سینما بنا کرد و اولین بار آنجا بود که پای شیردل به اتاق جادویی آپاراتخانه باز شد. در سالهای پرتلاطم نهضت ملی نفت، پدرش هوادار جبهه ملی بود و کامرانِ نوجوان به حزب توده ایران تمایلاتی داشت. چهاردهساله بود که کارش شده بود فروختن روزنامههای حزب توده. پدرش که مصدقی بود، به قدری از دست او عصبانی شد که کامران را به درخت بست و او را شلاق زد.
سالهای دههی ۱۳۳۰ گذشت و با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سیاست در ایران شکل تازهای یافت. شیردلِ جوان حالا به تهران آمده بود و علاقهاش به سینما را جدیتر دنبال کرد. آرامآرام پایش به سینماهای پایتخت و کانون فیلم تهران باز شد. کانونی که توسط هوشنگ کاووسی و سیامک پورزند راه افتاده بود. آنچنان که در خاطراتش روایت کرده، در این دوره از زندگی: «از میان بازیگران بیشتر به مارلون براندو، جیمز دین و منتگمری کلیفت، و از میان کارگردانها به هیچکاک، الیا کازان، بیلی وایلدر و جان فورد» علاقه داشت. اولین مقاله سینماییاش را زمانی نوشت که جیمز دین در جوانی جان باخت. «مرثیهای در مرگ جیمز دین» مطلبی بود به قول خودش احساسی و رمانتیک که تلاشهای شیردل جوان را برای ورود به عرصه سینما و نقد نشان میداد.
سال ۱۳۳۶، در حالی که عاشق سینما و بازیگری بود، به اصرار پدرش راهی ایتالیا شد که معماری بخواند. همه خواهران و برادرانش جز او، دکتر و مهندس شده بودند و حالا پدرش کامران را راهی ایتالیا میکرد تا به سنت خانوادگی، مهندس معمار بنامی بشود. حضورش در ایتالیا همزمان با سالهایی بود که غولهایی چون آنتونیونی، فلینی و پازولینی در سینمای اروپا در اوج بودند و میخواستند سینما را با زبان جدیدی ارائه کنند. شیردل جوان، بجای پرداختن به معماری، با دیدن آثاری چون فریاد و ماجرا اثر آنتونیونی، کارگردانی که شیردل او را بت خودش میدانست، معماری را رها کرد و به مدرسه سینمایی رم رفت که کارگردانی بخواند. او اولین ایرانیای بود که به این مدرسه وارد شده بود و همانجا نخستین فیلم کوتاهش را با نام آئینهها با فضایی متاثر از آثار کافکا و صادق هدایت ساخت. فیلم کوتاهش دیالوگ نداشت و به همین دلیل برخی استادان مدرسه آنرا نپسندیده بودند اما پازولینی که استاد آن مدرسه بود، گفته بود: «بگذارید کار خودش را بکند. شیردل میخواهد موسیقی را جایگزین دیالوگ درونی آدمها کند.» آنطور که خودش نوشته، او سینما را در سالهایی در ایتالیا آموخت که اندیشه چپ و موج نو سینما در ایتالیا قوی بود
با چنین کولهباری از تجربه در سینمای ایتالیا، در سال ۱۳۴۴ به ایران آمد. از آنجا که در معتبرترین مدارس اروپایی درس سینما خوانده بود، وزارت فرهنگ و هنر شاهنشاهی از شیردل دعوت کرد که با بودجهی این وزارتخانه مستند بسازد. شیردل ابتدا، یک مستند به نام «بوم سیمین» درباره هنر نقرهکاری ساخت اما بعدش هر سه فیلمی که به سفارش وزارت فرهنگ و هنر ساخت، به مشکل خورد و توقیف شد. فیلمهایی مثل تهران پایتخت ایران است که درباره زندگی حاشیهنشینان محله خزانه تهران بود یا ندامتگاه که به زندان زنان میپرداخت یا مستند قلعه که درباره محله بدنام شهرنو بود. هر سه این فیلمها با نگاه آسیبشناسی اجتماعی بودند. اما شیردل درست در آستانه سال ۱۳۴۶ که شاه میخواست تاجگذاری کند و فضا پر بود از تبلیغات دستاوردهای حکومت، آنها را ساخته بود. نتیجه این شد که فیلمها توقیف شدند. روحیه سرکش و نگاه انتقادی شیردل با سفارشیسازی برای حکومت سازگاری نداشت. چنانکه در کتاب میخوانیم، آقای شیردل عصبانی از توقیف فیلمهایش در جلسهای به وزیر فرهنگ گفت: «یک بعدی در سینما هست به نام بعد بوی گند، این بو را نمیتوانم در سالنی بیاورم که شما آنجا نشستهاید». وزیر فرهنگ هم به شیردل گفته بود: شما واقعا لایق نام شیردل هستید اما همزمان با جشن تاجگذاری این فیلمها قابل نمایش نیست. شاید در آیندهای دور این فرصت مهیا شود» آینده دوری که ده دوازده سال بعد میسر شد و فیلمهای توقیفی شیردل زمانی اکران شد که انقلاب ۵۷ حکومت پهلوی را ساقط کرده بود.
شیردل را مستندسازی صاحبسبک و پیشگام در مستندسازی ایران میدانند. علت اصلی اعطای این عنوانها به شیردل، مستند مشهوریست که در سال ۱۳۴۶ ساخت. عنوان مستندش بود «اون شب که بارون اومد یا حماسه روستازاده گرگانی». مستند کوتاه و کمدیدهشدهای که برخی آن را تبار فیلم تحسینشده کلوزآپ اثر کیارستمی میدانند. شیردل در خاطراتش، ماجرای فیلم را روایت کرده است. یک روز وزیر فرهنگ، شیردل را به دفترش دعوت کرد و از او گله داشت که چرا هنوز نتوانسته خودش را با شرایط رو به رشد کشور هماهنگ کند و در ادامه به او پیشنهاد داد برای «تطهیر» سابقهاش، بیاید و درباره یک حماسه ملی مستند بسازد. آقای وزیر دقایقی بعد از کشوی میزش یک نسخه روزنامه کیهان را به شیردل سپرد. روزنامه خبر داده بود که یک کودک روستازاده گرگانی، با الهام از قصه دهقان فداکار ریزعلی خواجوی، توانسته مسافران یک قطار را از مرگ نجات دهد و حماسه بسازد. شیردل با روحیهای که داشت، بیمعطلی راهی گرگان شد تا واقعیت ماجرا را دریابد. نتیجه این سفر، شد فیلم «اون شب که بارون اومد یا حماسه روستازاده گرگانی». در فیلم میبینیم که شیردل مثل یک روزنامهنگار تحقیقی مجرب سراغ همه شاهدان ماجرا میرود از کدخدای ده و خبرنگاران محلی و مسوولان ایستگاه راهآهن گرفته تا سوزنبان و راننده قطار و البته خود نوجوان روستازاده. فیلم با روایتی طنزگونه به ما نشان میدهد که واقعیت آن چیزی نیست که روزنامهها نوشتند و در واقع حماسهای در کار نبوده است. فیلم شیردل اگرچه در ابتدا توقیف شد اما سالها بعد بسیار تحسین شد و تبدیل به نقطه اوج مستندسازی او و سرمشقی برای مستندسازی ایرانی گشت.
کامران شیردل در روزهای پرتلاطم انقلاب ۱۳۵۷ نیز بیکار نبود و با دوربین به دل خیابانهای تهران زد. نتیجه، دهها عکس و ساعتها فیلم از تظاهراتهای جمعیت خشمگین انقلابی بود. عکسهای شیردل بیش از هر چیز، تنش و تلاطم جاری در شهر تهران ناشی از انقلاب را به تصویر کشید و فراموششدگانی را سوژهی عکاسی قرار داد که به خیابان آمده بودند تا نظم سیاسی شاهنشاهی را براندازند.
خاطرات کامران شیردل از زندگی حرفهایاش، فیلمسازی سرکش و عاصی را تصویر میکند که به ساز زمانه همنوا نبود و به همین دلیل تنهایی را برگزید و آن را در فیلمها و عکسهایش پررنگ میکرد.