در عصر 25 بهمنماه 1330، دکتر حسین فاطمی در حالی که بر مزار محمد مسعود سخنرانی میکرد هدف گلوله قرار گرفت و ترور شد. تروری که نافرجام ماند و اگرچه فاطمی مجروح شد اما از این سوءقصد جان سالم به در برد تا به این ترتیب این نیز به فهرست ترورهای سیاسی نافرجام تاریخ معاصر ایران اضافه شود. فاطمی زنده ماند و بعدتر و در جریان ملیشدن صنعت نفت به چهرههای محوری تبدیل شد. مواضع فاطمی پس از ترور بهمنماه 1330 نشان میدهد که این سوءقصد خللی در مبارزه فاطمی به وجود نیاورد بلکه شاید او را جدیتر از پیش کرد.
«کشته شدن در راه نجات یک ملت بزرگترین افتخار است.... گلوله نمیتواند افکاری را که در دماغ من از دیدن مناظر رقتبار فقر و جهل و ناتوانی، خرافات، و امراض و هزاران مفاسد اجتماعی دیگر که مولود سلطه و قدرت یک سیاست جنایتکارانه و جابرانه دو قرنی استعماری است و جامعهای را به خاک و خون کشیده و زندگی و حیات ملتی را ملعبه و دستخوش اجانب ساخته، مادامی که خون در شرائین من گردش میکند تغییر دهد. این گلوله اینتلیجنت سرویس بر پایداری و استقامت من صد چندان افزود و مرا در راه خدمت به میهن عزیزم سرسختتر و آهنینتر و فداکارتر نمود. احساسات پاک و بینظیری که در روزهای اولیه بیماری من مردم رشید و بیدار پایتخت و اهالی شهرستانهای دور و نزدیک و دستجات مختلف از خود نشان دادند بهترین دلیل و نشانه آن بود که ملت ایران را دیگر نمیتوان فریفت.»
این بخشی از سرمقالهای است که دکتر حسین فاطمی در تخت بیمارستان نجمیه نوشته بود و در روز شنبه نهم فروردینماه سال 1331 در روزنامه «باختر امروز» منتشر شده بود. دکتر فاطمی در بهمنماه 1330 بر مزار محمد مسعود ترور شده بود؛ تروری که البته نافرجام ماند. سرمقالهای که دکتر فاطمی پس از بهبودی نسبیاش از بیمارستان نوشته بود، نشان میدهد که این ترور نه تنها در مواضع او تغییری ایجاد نکرده بود بلکه اراده او را برای ادامه مبارزه راسختر کرده بود.
چند ماه پیش از انتشار این سرمقاله، در بهمنماه 1330 انتخابات مجلس هفدهم برگزار شده بود و دکتر فاطمی بار دیگر به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شده بود. در عصر روز 25 بهمن 1330، سالگرد ترور محمود مسعود در گورستان ظهیرالدوله شمیران برگزار میشد و دکتر فاطمی سخنران این مراسم بود. او در سخنرانیاش گفته بود «گلولهای که مغز مسعود را پریشان کرد ایران را تکان داد» اما در همان حین گلولهای به خود فاطمی شلیک شد و مراسم را برهم زد.
با انتشار ترور موجی گسترده در اذهان عمومی شکل گرفت:
«مردم با شنیدن این خبر خود را به بیمارستان نجمیه میرساندند و دکتر مصدق مرتبا جویای حال وی میشود. در ساعت 9 بعدازظهر پزشکان معالج گزارش دادند که خطر تقریبا رفع شده، اما وی باید مدتی در بیمارستان جهت ارایه عمل بماند. ضمنا آقا دکتر غلامحسین فاطمی در همان دقایق اولیه بر بالای سر فاطمی حضور یافت. در ساعت هشت بعدازظهر دکتر مصدق به رادیو دستور داد مردم را در جریان واقعه قرار دهید. جالب آنکه همان شب رادیو بیبیسی در بخش فارسِیاش در ساعت 8 گزارش مغرضانه در این مورد برای تشویش افکار عمومی پخش کرد بدینسان که گنجاندن نام قاتل در خبر مرموز این مفهوم را القا مینمود که گویا ترور کارگر افتاده است.»
ضارب، نوجوانی به نام محمدمهدی عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام بود. او اگرچه در سالهای اخیر بارها ماجرا را شرح داده است اما هنوز نقاط مبهمی در ترور دکتر فاطمی وجود دارد. اختلاف میان دکتر مصدق و کاشانی سبب نارضایتی فداییان اسلام شده بود و در این میان دکتر فاطمی چهرهای بود که به نظر آنها از عوامل این مسئله به شمار میرفت. آنها فاطمی را رابط میان شاه و مصدق میدانستند. درباره اینکه نوابصفوی موافق ترور فاطمی بوده یا نه نیز اختلافنظرهایی وجود دارد. حسین شاهحسینی، از اعضای جبهه ملی، معتقد است که:
«نواب صفوی به این حرکت معترض بود ولی به خاطر شرایط موجود در خود فدائیان اسلام این اعتراض را خیلی علنا بیان نمیکرد اما ما میدانستیم که معترض است. چرا باید فدائیان اسلام حتی با حضور «واحدی» در رأس خود باز هم تصمیم به ترور فاطمی میگرفتند؟ فاطمی که بسیار بیش از دیگران در مقابل نفوذ بیگانگان ایستادگی میکرد؟ انگلستان از همان روزی که احساس کرد نظرات فاطمی روی مصدق تاثیر دارد و تلاشهای فاطمی برای ملی شدن نفت را دید احتیاج به حذف فاطمی داشتند. شاهد این گفته من همان جمله معروف مصدق است که از فاطمی به عنوان یکی از اصلیترین پایههای ملی شدن نفت یاد میکند و از سویی شاه هم مخالفت آشکار فاطمی با خود را حتی پیش از آن سرمقالههای آتشین میدید. واضح بود که انگلستان و دربار هر دو خواهان حذف فاطمی و حذف تفکر فاطمی در جامعه بودند اما به دنبال عاملی بودند که بگویند فاطمی را مردم خودشان حذف کردهاند. در آن برهه زمانی فدائیان به خاطر ترور عبدالحسین هژیر محبوبیتی داشتند و در عامه هم این محبوبیت بود. در آن زمان فدائیان برخی تندرویهایی داشتند. حتی این تندرویها چنان زیاد شد که شخص آیتالله کاشانی هم از آنان میخواست با آرامش بیشتری خواستههایشان را پیگیری کنند. این نوع تفکرات در آنان وجود داشت. جمیع این اتفاقات و نبود نواب صفوی همگی منجر به این ترور و گرفتاری واحدی به تنهایی شد. شاید درک همین شرایط در آن زمان توسط فاطمی بود که وی «عبدخدایی» را که در آن زمان ۱۶ ساله بود، بخشید و از وی گذشت. شاید بسیاری هنوز هم نپذیرند اما این ترور نشانهای بود برای کسانی که میخواهند در مقابل انگلستان قرار بگیرند بدانند که همیشه در تیررس عوامل انگلستان هستند».
لطفالله میثمی نیز در گفتوگویی نکتهای جالب درباره اسلحهای که فاطمی با آن ترور شد میگوید:
«در زمان ترور فاطمی، نواب صفوی در زندان بود و عبدخدایی هم جوان ۱۷ سالهای بود که پدرش هم روحانی مسجد گوهرشاد بود و حتی پدرش به شدت این ترور را محکوم کرده بود و گفته بود باید فرزندش مجازات شود. روایتی هم که ما از مرحوم عراقی در زندان شنیدیم این بود که شخصی به نام حاج ابوالقاسم اسلحه را از سیدضیاء طباطبایی گرفته بوده است و فاطمی با این اسلحه ترور میشود و اینکه اکثریت فداییان در آن شرایط زندان بودند».
عبدخدایی در سالهای اخیر روایتها متضادی از واقعه به دست داده است. او یکبار گفته بود خوشحال است که فاطمی در این ترور کشته نشد و در جایی دیگر میگوید اگر به گذشته برگردد دوباره فاطمی را ترور میکند. او حتی در چندجا مدعی شد که گلولهاش به فاطمی اصابت نکرده است. او در یکی از گفتوگوهایش ماجرا را اینگونه شرح داده است:
«من فقط یک اسلحه داشتم. همراه آقای گلدوست با اتوبوس آمدیم تا شمیران و از شمیران هم رفتیم دربند، سر قبر ظهیرالدوله. آقای نیکپور نائینی همراه دکتر فاطمی بود. جملهای که آقای دکتر فاطمی میگفت، هنوز هم در ذهنم است. داشت میگفت: آن گلولهای که مسعود را کشت، مغز رزمآرا را متلاشی کرد و... در همان حال من آمدم بالای قبر مسعود ایستادم. دستهگلی روی قبر مسعود گذاشته بودند. نیکپور نائینی به من گفت: بچه بیا پایین. من آمدم پایین. آرام، اسلحه را کشیدم و به طرف دکتر فاطمی گرفتم، ماشه را چکاندم و صدای آخ را شنیدم. فاصله من با دکتر فاطمی حدود یکمتروخردهای بود. فقط یک گلوله شلیک کردم و اسلحه را انداختم زمین و آمدم کنار. جمعیت، از هم پاشید، از صدای گلوله، یک عده فرار کردند و من ناظر جریان بودم. همان لحظه کسی هم نیامد مرا دستگیر کند. شاید، کسی باورش نمیشد بچهای که هنوز توی صورتش حتی یک مو در نیامده چنین کاری بکند. عباس گودرزی که در تجریش جگرکی داشت وقتی دید اسلحه روی قبر محمد مسعود افتاده خم شد که اسلحه را بردارد، در همان وضعیت بود که مردم ریختند سر او. او را دو روز بازداشت کردند. در حالی که مردم داشتند او را میزدند من شروع کردم به تکبیر گفتن. جمعیت برگشت به سمت من و شروع به زدن من کردند. من فریاد میزدم: اللهاکبر، اللهاکبر، الاسلام یعلو و لایعلی علیه. وقتی من این شعارها را دادم آنهایی که سر قبر مسعود بودند، متوجه شدند که این تیراندازی از طرف من بود، آنها مرا کتک میزدند و من اللهاکبر میگفتم. از دماغ من خیلی خون آمد تا پاسبانها ریختند و مرا روی دست بلند کردند و مرا از توی جمعیت بیرون کشیدند تا ببرند کلانتری شمیران».
منابع:
- لطفالله میثمی، نهال انقلاب در فریاد فاطمی کاشته شد، روزنامه شرق، 26 بهمن 1392.
- حسین شاهحسینی، فاطمی، جذابیت مردمی و قلمی توانمند داشت، روزنامه شرق، 26 بهمن 1392.
- خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی، بهرام افراسیابی، نشر سخن.