پس از دیپلم معلم شد، در دهی دورافتاده، سرراه اصفهان به یزد. و معلمی تا همیشه با او ماند، حتا وقتی که نویسندهای مطرح شد کارکگاههای ادبی راه انداخت و «جنگ اصفهان» را منتشر کرد که محفلی برای شناسایی استعدادهای جوان شد. هوشنگ گلشیری 25 اسفند 1316 در اصفهان و در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمد. کودکی گلشیری گرچه چندان در آسایش نگذشت اما او همیشه از آن دوران با عنوانِ بهشت گمشده یاد میکند، دورانی که دیگران بر یکدیگر سلطه ندارند و از تحقیر خبری نیست. فرزند ششم خانوادهای سنتی بود و پدرش که در شرکت نفت کار میکرد زیاد به سفر میرفت و اقامت در آبادان در سالهای ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۴ تا حد بسیاری به حيات فكری و احساسی او شکل داد. پدرش كارگر بنا و سازنده منارههای شركت نفت بود و بهروای خود گلشیری آنها مدام از خانهای به خانه دیگر می رفتند و چنانکه خودش روایت میکند فقر هم بود، اما آشكار نبود، چون همه مثل هم بوديم و عالم بیخبری بود. گلشیری از سال 1337 در آموزش و پرورش استخدام شد و از همان وقت معلمی پیشه کرد. گرچه پیشتر به مشاغل مختلفی از قبیل کار در کارخانه و بازار و خرازی و دفتر اسناد رسمی هم پرداخته بود. هوشنگ گلشیری که به دو معنا از «جوانمرگی» داستاننویسان ایران سخن گفته بود، در 63 سالگی در اوج پختگی در داستاننویسی از دنیا رفت و اگر هنوز در میان بود همین روزها در میانه دهه هشتاد زندگیاش به سر میبرد و چهبسا هنوز از طرحهای تازه داستانی و تعهد سیاسی سخن میگفت.
چندان بعید نیست که نویسندهای تمام عمرش را با نوشتن پیوند دهد و حسابِ عمر را با طرحها و داستانهای نگفتهاش شماره کند. هوشنگ گلشیری بدون تردید در شمار اینچنین نویسندگانی است که در گفتوگویی سال 1370 در جوابِ این سوال که دوست دارید چند سال عمر کنید، میگوید: «چون یک مقدار طرحهایی دارم الان كه میخواهم بنویسم، چند سال فرصت میخواهم، چهار پنج سال فرصت میخواهم. حالا اگر بعداً دوباره طرحهایی داشتم، باز فرصت میخواهم، ولی فعلا چهار پنج سال فرصت كافی است.» که البته طرحهای داستانی او بیش از اینها بود و مجال اما اندک. بهروژ ئاكرهیی، موکد از گلشیری میپرسد: «پس برای شما زندگی خلاصه شده توی طرحهایی كه در ذهنتان هست و میخواهید بنویسید، نه چیز دیگری» و گلشیری میگوید که برای من مسئله نوشتن مطرح است و «بهانه دیگری بهحساب وجود ندارد. ولی تعهدات دیگری هم آدم دارد. به دوستانش، به چه میدانم، خانوادهاش، به بچههاش. اینها هم هست. ولی من نمیخواهم! یک جای دیگر هم (توی یک مصاحبهی دیگر) گفتهام: مرا پیر ممیران! ولی میبینم دوستانی كه سنشان به 90 رسیده، یا بیشتر یا کمتر، 70-60، كه هنوز بیست ساله ماندهاند. با همان دانشی كه در بیست سالگی داشتهاند. وحشت دارم از اینکه تبدیل بشوم به آدمی که هیچ كار دیگری نكند و فقط خودش را مرتب تكرار كند. دلم نمیخواهد اینجوری بشوم.»
گلشیری آنطور که خودش میگوید سال 1338 شروع به نوشتن میکند، اما آنچه ابتدا با اسم مستعار چاپ میشود به سالهای 1340-41 مربوط میشود، تا اینکه گلشیری و هممسلکانش جنگ اصفهان را راه میاندازند و از آنجاست که گلشیری دیگر به اسم خودش نوشتههایش را چاپ میکند، و این سالهایی است که بهقول گلشیری «میشود رویش حساب كرد.» و سالها بعد گلشیری درباره ثمره عمرش میگوید: «حاصل این چهل سال نوشتن که البته سیوپنج سال آن جدی بود؛ چون تنها همین آثار بهچاپ رسید، بیم زندان و ترور است و از سوی دیگر همین داستانهایی است که به این نام درآمده و شهرتی در کشورم و ترجمههایی به زبانهای مختلف... هرچه پیش بیاید من باز به کشورم بازمیگردم که بنویسم. کارهایی نیمهتمام دارم که باید به سرانجامی برسانم. در این چند ماه که از قتل نویسندگان میگذرد، من به ندرت حتی برای خرید یک پاکت سیگار تنها از خانهمان بیرون رفتهام.»
سال 1338 گلشیری همزمان با تحصیل در رشتۀ ادبیات فارسی در دانشگاه اصفهان، با انجمن ادبی صائب آشنا میشود اما به سبب گرایشش به ادبیات مدرن چندی نمیگذرد که با کهنهگرایانِ جمع در میافتند. البته همین حضور در انجمن صائب است که ایده برپایی جنگ اصفهان را شکل میدهد و همان جا گلشیری نخستین بار بهرام صادقی و منوچهر بدیعی را ملاقات میکند و دوستی دیرپایی بینشان شکل میگیرد. مهمتر از همه اینها دسترسی گلشیری به کتابخانه پُروپیمانِ انجمن است چراکه درست در همان دوران گلشیری بهقول خودش برای خرید کتاب باید از پول ناهارش میزد و این کتابخانه در آن ایام مایه مسرت بود. در عین حال آشنايی با برخی فعالان سياسی در اين جلساتِ انجمن صائب او را وارد عرصه فعاليت سياسی كرد و به دستگيریاش در اواخر سال ۱۳۴۰ منجر شد. «چند ماهی زندان مرا از درون با اعضای حزب توده آشنا ساخت. بسياری از داستانهای سياسی من با جهتگيری ضد چنان حزبی آن سال نطفه بست، مثل "عكسی برای قاب عكس خالی من"، "هر دو روی يك سكه"، "يك داستان خوب اجتماعی"، و بالاخره بعدها "جبهخانه".»
چندی بعد بر اثر فشار ساواک اعضای انجمن پراکنده شدند و آنها که ماندند جلسات را در خانهها برگزار میکردند و همین پایهای شد برای شکلگیری جنگ اصفهان که اینک بخشی مهم و جریانساز از تاریخ ادبیات معاصر ما است. «بعد از زندان، ما جوانان از كهنهسرايان جدا شديم و انجمنی جداگانه درست كرديم بر سر قبر صائب. ما در انجمن تازه بر زمين مینشستيم و دايرهوار و هر كس اثری يا تحقيقی را میخواند. رسم خواندن بر سر جمع و رودررو از كاری سخن گفتن، بخصوص تحمل شنيدن داستان، يادگار اين دوره است. در اين زمان ديگر چند شعر و يك داستان از او در مجلات پيام نوين، فردوسی، و كيهان هفته به چاپ رسيده بود. اين نشستهای ادبی كه به دليل حساسيت ساواك در خانهها ادامه يافت، هستهُ اصلی جنگ اصفهان شد. دور هم جمع میشديم و كارهايمان را برای هم میخوانديم. جنگ اصفهان، شماره اول، ۱۳۴۴ همينطور درآمد.»
پایبندی بر قوانین یک جلسه ادبی بدون تعارف و دوستبازی از این دوره در شخصیت گلشیری ریشه میدواند. چشمانداز او از کار مشترک ادبی در تجربههایی در جنگ ادبی اصفهان روشنتر میشود. در جنگ هستهای ادبی تشکیل میشود که ورود و خروج بسیاری دارد. هستهای شامل افرادی مانند حقوقی و دوستخواه و برادرش. در این دوره با مجید نفیسی و اکبر سردوزامی و رضا فرخفال آشنا میشود. افراد دیگری بعدتر به جنگ اضافه میشود که برای هوشنگ گلشیری بسیار مهم است. از طریق نجفی با رمان نو فرانسه آشنا میشود. از دریچه احمد میرعلایی ادبیات آمریکای لاتین را میشناسد. حشر و نشر با محمدعلی سپانلو او را بیشتر با جلسات و فضای پایتخت آشنا میکند. در دوستیاش با ضیا موحد هر شعر او را اتفاقی در زندگیاش میداند. ضیا موحد، منوچهر آتشی، داریوش آشوری هم بعدتر به جنگ اضافه میشوند. در این دوره هوشنگ گلشیری فرصت مییابد تا «شازده احتجاب» را قطعهقطعه و «معصومها» و «کریستین و کید» را هم برای حلقه میخواند.
سال 1353 که جنگ اصفهان دیگر هویت و شناسنامهای یافته و سر و صدایی به پا کرده است، به تهران منتقل میشود، گرچه از حواشی به دور نمیماند و «در تهران بین گلشیری و حقوقی کدورت پیش میآید و حقوقی دیگر جز اعضای جلسه این دوره نیست. گلشیری داستان به خدا من فاحشه نیستم را در این دوره برای جمع میخواند» اما همچنان با قوت پیش میرود.
گلشیری نویسندهای متعهد به شمار میرود گرچه تعلقی به حزب یا دسته سیاسی نداشت. آزادیخواهی، مبارزه علیه سانسور و آزادیخواهی و استقلال او از هوشنگ گلشیری نویسندهای سیاسی ساخته است که فراتر از ایدئولوژیهای مرسوم زمانهاش تا دم آخر بر سر مواضع خود ماند. داستانهای او، دفاع از قلم و سخنرانیهایش همه و همه نشان از تعهد او به نوشتن داشت تا حدی که خودِ نویسندگی را به کنشی سیاسی بدل کرد.
گلشیری خود او در مورد نسبتش با سیاست و سیاسی بودن نویسنده میگوید: «مسئله این است که صبح که بلند میشوی، در تمام هستیات باید نویسنده باشی و سیاسی باشی بهمعنی دقیق کلمه! سیاسی بودن سادهترینش این است که مردم، همه مردمِ جهان، حق دارند... همه مردمِ جهان باید امکانات مساوی داشته باشند. این در تمام حرکاتِ تو باید باشد. هر کدامش که خلاف این حرکت بود، در حقیقت لطمه زده به کارت. من نمیتوانم به تو دروغ بگویم، بعد بنشینم داستانِ خوب بنویسم... هر آدمی باید یگانه بشود با خودش. و نویسنده بیشتر! چون میخواهد فرم بدهد. برای من خیلی مهم است مسئله! با دستِ آلوده نمیشود کاری کرد. اگر هم دستش آلوده باشد، باید آلودگی را بگوید. بگوید دیگر!»
هوشنگ گلشیری در تمام عمر نویسنده بودن و سیاسی بودن را به همین تعبیر در زندگی خود عملی کرد و او که با کارگاههای و جلسات نقد ادبی و داستانخوانی و برپایی جنگ و جمع شناخته میشد، دست آخر تصمیم گرفت از جلسات و معاشرتها و داستانخوانی بگذرد و این درست آغاز بیماریاش است وقتی میگوید «این بار که خوب شوم، دیگر همه این کارها، مجله و اینها را کنار میگذارم و فقط مینویسم.» اما گلشیری دیگر از بیمارستان بازنگشت، او به دلیل مننژیت و آبسههای متعدد مغزی حالش رو به وخامت گذاشت و در خرداد 1379 از دنیا رفت.
منابع:
- «نیمه تاریک ماه»، هوشنگ گلشیری، نشر نیلوفر.
- «زندگینامه هوشنگ گلشیری». بنیاد هوشنگ گلشیری، خرداد ۱۳۹۸.
- «مرا پیر ممیران»، گفتگوی بهروژ ئاكرهیی با هوشنگ گلشیری، استکهلم سوئد، تابستان 1370، سایت بنیاد هوشنگ گلشیری.