با پایان جنگ سرد، مباحث درباره لحظه واقعی پایان جنگ سرد کماکان در غرب بهویژه در میان روزنامهنگاران و تاریخنگاران آمریکایی ادامه داشت. بسیاری بر این باور بودند که فروپاشی شوروی در دسامبر 1991 را باید لحظه واقعی پایان جنگ سرد تلقی کرد. عدهای دیگر میپنداشتند که فروپاشی دیوار برلین را باید بهعنوان نقطه آغازین پایان جنگ سرد در نظر گرفت. سپتامبر 2009 کاترینا واندن از سردبیران مجله «نیشن» و همسرش استفن کوهن، روزنامهنگار، در ساختمان بنیاد میخائیل گورباچف در مسکو با او دیدار کردند. آنها در مصاحبه با آخرین رهبر سابق اتحاد جماهیر شوروی، نظر او را درباره لحظه واقعی پایان جنگ سرد جویا شدند. گورباچف به این سؤالات پاسخهای قاطعانهای میدهد و با هر دو تلقی مورخان آمریکایی از تقویم پایان جنگ سرد مخالفت میکند. او نقش خود و ریگان را بسیار کلیدی میشمارد و میگوید بدون اصلاحات او در دهه 1980 هیچ تصوری از پایان جنگ سرد نمیتوانسته وجود داشته باشد. گورباچف ستایشگر ریگان است. کسی که او را «بلشویک جانسخت» خوانده بود و بلشویک جانسخت هم او را «یک دایناسور واقعی» میخواند.
کاترینا واندن - استفن کوهن: رویدادهای تاریخی خیلی سریع به بروز افسانهای تاریخی میانجامد. در ایالاتمتحده میگویند سقوط دیوار برلین و پایان اروپای دوپاره یا نتیجه انقلابهای دموکراتیک در اروپای شرقی یا قدرت آمریکا، و یا هر دوی اینها بود. نظر شما چیست؟
میخائیل گورباچف: آن تحولات نتیجه (اصلاحات) پِرِستوریکا در اتحاد جماهیر شوروی بود، تغییرات دموکراتیک تا مارس سال 1989 به جایی رسید که برای نخستین بار در تاریخ دموکراسی روسیه انتخابات رقابتی برگزار شد. خاطرتان هست که مردم با چه اشتیاقی در آن انتخابات که برای کنگره شوروی بود مشارکت کردند. نتیجه آن انتخابات این بود که سیوپنج مقام حزب کمونیست شکست خوردند. البته 84 درصد از کسانی که رأی آوردند از حزب کمونیست بودند، به این خاطر که بسیاری از مردم عادی عضو حزب بودند - کارگران و روشنفکران. روز بعد جلسهای در پولیتبورو (دفترخانه سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی) داشتم و گفتم «بهتون تبریک میگویم!» سگرمههایشان در هم بود، چندین نفرشان گفتند: «چه تبریکی!» برایشان توضیح دادم «انتخابات یک پیروزی برای پرستوریکا بود. شما تأثیر خوبی بر زندگی مردم داشتهاید. معیشت امروز مردم با مشقت همراه است ولی با این حال به کمونیستها رأی دادند.» یکهو یکی از اعضای پولیتبرو درآمد که «چه کمونیستهایی هم هستند!» آن انتخابات خیلی مهم بودند. معنی آن انتخاباتها این بود که جنبش به سمت دموکراسی، گلاسونست (فضای باز) و پلورالیسم (تکثرگرایی) در حرکت است.
فرایندهای مشابهی در اروپای شرقی و اروپای مرکزی هم در جریان بود. مارس 1985 روزی که بهعنوان رهبر شوروی انتخاب شدم جلسهای ویژه با رهبران کشورهای عضو پیمان ورشو ترتیب دادم و به آنها گفتم: «شما مستقل هستید، و ما هم مستقل هستیم. شما مسئول سیاستهای خودتان هستید. ما هم مسئول سیاستهای خودمان. ما در امورات شما مداخله نخواهیم کرد. این را به شما قول میدهم.» و این کار را نکردم، حتی یک بار، حتی وقتی خودشان از ما خواستند که مداخله کنیم. در پرتوی پرستوریکا بود که جوامعشان دست به عمل زد. پرستوریکا یک دگرگونی دموکراتیک بود، چیزی که اتحاد جماهیر شوروی به آن نیاز داشت. تصور کنید، فقط در آلمان شرقی سیصد هزار نیروی تا دندان مسلح وجود داشت - نیروهای نخبه، نیروهای ویژه! ولی با این حال روند تغییر در آنجا شروع شد و به دیگر کشورها هم رسید. مردم دست به انتخاب زدند، این حق طبیعی آنها بود.
اما مشکل آلمان دوپاره پابرجا بود. مردم آلمان وضعیت را غیرعادی میدانستند، و من هم همین نظر را داشتم. هم در آلمان شرقی و هم در آلمان غربی حکومتهای جدیدی روی کار آمدند و مناسبات جدیدی میانشان برقرار شد. گمانم اگر اریش هونکر، رهبر آلمان شرقی، آنقدر لجباز نمیبود،- مرضی که همهمان ازش رنج میبریم؛ ازجمله کسی که دارید با او مصاحبه میکنید -دست به تغییرات دموکراتیک میزد. درنتیجه امتناع او در کشورشان منازعه شکل گرفت. آلمانیها ملت بسیار توانمندی هستند. حتی بعد از چیزهایی که در دوران هیتلر و بعد از آن تجربه کردند، نشان دادند که میتوانند یک کشور دموکراتیک جدید بسازند. اگر هونکر قدر ظرفیتهای مردمش را میدانست، اصلاحات دموکراتیک و اقتصادی در پیش میگرفت که ممکن بود نتیجه متفاوتی رقم زند. خودم این مسئله را به چشم دیدم. 7 اکتبر 1989 همراه با هونکر و دیگر مقامات عضو پیمان ورشو مشغول بازدید از یک رژه نظامی در آلمان شرقی بودم، گروههایی از بیستوهشت منطقه آلمان شرقی همراه با مشعل، شعارهای روی بنر، فریاد و آواز مشغول تظاهرات بودند. میه چیسواف راکوفسکی، نخستوزیر پیشین لهستان، از من پرسید: «شما آلمانی بلدی؟» گفتم: «آنقدر که بفهمم روی بنرها چه نوشته است. دارند راجع به پرستوریکا حرف میزنند. راجع به دموکراسی و تغییر. دارند میگویند گورباچف در خانهات بمان!» راکوفسکی در جواب گفت: «اگر واقعاً اینها نمایندگان مردم از بیستوهشت منطقه کشور هستند یعنی کار تمام است.» من گفتم: «گمانم حق با شما است.»
کاترینا واندن - استفن کوهن: این ماجرا بعد از انتخابات مارس 1989 است، سقوط دیوار برلین اجتنابناپذیر بود؟
میخائیل گورباچف: بیتردید!
کاترینا واندن - استفن کوهن: پیشبینی میکردید که این اتفاق رخ دهد؟
میخائیل گورباچف: همه مدعی هستند که وقایع را پیشبینی کردهاند. ژوئن 1989 با هلموت کهل، صدراعظم آلمان غربی، دیداری داشتم و بعد از آن کنفرانس مطبوعاتی. خبرنگاران سؤالشان این بود که آیا راجع به مسئله آلمان بحث کردهایم یا نه. جواب من این بود: «تاریخ این مسئله را پیش خواهد کشید و تاریخ آن را حلوفصل خواهد کرد. این نظر من است. اگر از صدراعظم کهل بپرسید به شما خواهد گفت که این مسئله قرن بیستویکم است.»
با رهبران کمونیست آلمان شرقی هم دیدار کرده بودم، و مجدداً به آنها گفتم: «این مسئله شما است و مسئولیت تصمیمگیری با شما است.» ولی بهشان هشدار هم دادم: «تجربه چه درسی برای ما دارد؟ کسی که دیر بجنبد بازنده است!» اگر آنها پا در مسیر اصلاحات نهاده بودند، مسیر تغییرات تدریجی - اگر یکجور توافقنامه یا معاهدهای میان دو سمت آلمان امضا میشد، یکجور توافق مالی، یک کنفدراسیونی، امکان اتحاد مجدد و تدریجی وجود داشت. اما یک سال 1990-1989 تمام آلمانیها، چه در شرق و چه در غرب، حرفشان این بود: «فوری انجامش بدهید.» میترسیدند که فرصت از دست برود.
کاترینا واندن- استفن کوهن: یک سؤال تقریباً مرتبط: جنگ سرد بهراستی چه زمانی به پایان رسید؟ در ایالاتمتحده پاسخهای متعددی وجود دارد: در سال 1989، با فروریزی دیوار برلین؛ بین 1991-1990، بعد از اتحاد مجدد آلمان شرقی و غربی، رایجترین و در عین حال متعصبانهترین پاسخ این است که جنگ سرد زمانی پایان یافت که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، یعنی دسامبر 1991.
میخائیل گورباچف: نه، اگر در سالهای 1988-1985، پرزیدنت رونالد ریگان و من بر سر امضای توافقنامههای خلع تسلیحاتی و عادیسازی روابط موفق نمیشدیم، (وقوع) تحولات بعدی خارج از تصور میبود. اما اگر پیش از آن پرستوریکا در اتحاد جماهیر شوروی آغاز نشده بود، آنچه میان ریگان و من به وقوع پیوست هم خارج از تصور مینمود. بدون پرستوریکا جنگ سرد بهراحتی تمام نمیشد. با وجود مخاطره شدید جنگ هستهای جهان نمیتوانست پیشرفتی که تا امروز داشته را تجربه کند.
گاهی اوقات از من میپرسند چرا پرستوریکا را آغاز کردم. اهداف اساساً داخلی بود یا خارجی؟ دلایل داخلی بدون شک دلایل اصلی ماجرا بود، اما خطر جنگ هستهای چندان جدی بود که اصلاً نمیتوان آن را عامل کماهمیتتری (برای آغاز پرستوریکا) جلوه داد. باید قبل از نابودی یکدیگر کاری انجام میشد. نتیجتاً کارهایی که میان من و ریگان انجام شد، اهمیت خارقالعادهای دارد. جرج. هربرت. بوش (بوش پدر) هم وقتی جانشین ریگان شد تصمیم گرفت تا همان پروسه را ادامه داد. دسامبر 1989 دیداری در مالت داشتیم، من و بوش اعلام کردیم که دیگر هیچ دشمنی و خصومتی وجود ندارد.
کاترینا واندن - استفن کوهن: پس پایان جنگ سرد دسامبر 1989 است؟
میخائیل گورباچف: اینطور فکر میکنم.
کاترینا واندن - استفن کوهن: خیلیها مخالف هستند. ازجمله برخی از تاریخنگاران آمریکایی.
میخائیل گورباچف: بگذارید تاریخنگاران آنطور که میخواهند فکر کنند. اما بدون آنچه شرحش رفت هیچ نتیجهای به بار نمیآمد. اجازه دهید مسئلهای را برایتان بگویم. جرج شولتس، وزیر خارجه ریگان، دو سه سال قبل به دیدن من آمد. کلی یاد ایام کردیم - عین دو سرباز که نبردهای قدیم را به خاطر میآورند. احترام زیادی برای شولتز قائل هستم. ازش پرسیدم: «جرج، بگو ببینم، اگر ریگان رئیسجمهور نمیشد چه کسی نقش او را ایفا میکرد؟» شولتز قدری تأمل کرد و بعد گفت: «آن موقع هیچکس دیگر. قدرت ریگان در این بود کل دوره اول ریاستجمهوریاش را صرف بازسازی آمریکا کرد، تا از سر تمام دودلیهایی که همچون بذری کاشته شده بودند خلاص شود. روح آمریکایی احیا شده بود. اما برای گام برداشتن به سمت عادیسازی روابط با اتحاد جماهیر شوروی و به سمت کاهش تسلیحات هستهای - هیچکس جز او در آن زمان نمیتوانست این کار را انجام دهد.»
راستی، سال 1987 بعد از اولین سفر من به ایالاتمتحده، بوش که آن موقع معاون رئیسجمهور بود مرا در فرودگاه بدرقه کرد و گفت: «ریگان محافظهکار است. یک محافظهکار افراطی. همه کلهخرابها و ابلهها طرفدارش هستند، وقتی بگوید چیزی واجب است، بهش اعتماد میکنند. اما اگر یک دموکرات چیزی را که ریگان مطرح کرد پیش میکشید، بهش اعتماد نمیکردند.»
اینها را گفتم که تا صرفاً اعتباری که سزاوارش است را به ریگان بدهم. توافق با او خیلی دشوار بود. اولین بار که، سال 1985، با هم ملاقات کردیم، بعد از مذاکره، افراد من از من پرسیدند نظرت راجع به او چیست. جوابم این بود: «یک دایناسور واقعی». ریگان درباره من گفته بود: «گورباچف یک بولشویک جانسخت است.»
کاترینا واندن - استفن کوهن: یک دایناسور و یک بلشویک!
میخائیل گورباچف: و با همه احوال این دو نفر به توافقات تاریخی رسیدند، برای اینکه بعضی چیزها باید از بالاتر از عقاید ایدئولوژیک قرار گیرند. بماند چقدر برای ما سخت بود، بماند چقدر من و ریگان سال 1985 در ژنو مشاجره کردیم، در بیانیه خود به مردم دنیا نوشتیم: «جنگ هستهای غیرجایز است، و هیچکس نمیتواند پیروز آن باشد.» و سال 1989 در ریکیاویک (پایتخت ایسلند) حتی توافق کردیم که سلاحهای هستهای باید از بین روند. این ماجرا از بلوغ رهبران هر دو سمت سخن میگوید، نهفقط بلوغ ریگان بلکه بلوغ مردم در غرب بهطور کلی، که به جمعبندی درستی رسیدند که باید به جنگ سرد پایان دهیم.
کاترینا واندن - استفن کوهن: پس تاریخنگارانی که میگویند جنگ سرد صرفاً با پایان اتحاد جماهیر شوروی رقم خورد در اشتباه هستند؟
میخائیل گورباچف: این تصور به این خاطر است که روزنامهنگاران؛ سیاستمداران و تاریخنگاران در کشور شما به این نتیجه رسیدهاند که ایالاتمتحده جنگ سرد را برده است، اما این تصور اشتباه است. اگر رهبری جدید در شوروی و سیاست خارجی جدید آن در میان نبود، هیچ اتفاقی رخ نمیداد.
کاترینا واندن - استفن کوهن: خلاصهاش این است که گورباچف، ریگان و بوش پدر به جنگ سرد پایان دادند؟
میخائیل گورباچف: آره، حد فاصل 1989 تا 1990. یک اتفاق یکبار نبود، یک روند بود. من و بوش در مالت بیانیه را دادیم، اما ریگان هم حق دارد که بگوید نقش او حیاتی بوده است، چون که او، من و او با هم، تغییر بنیادین در رویکردها دادیم. نتیجتا همگان پیروز شدند: همه ما جنگ سرد را بردیم چراکه به هزینه 10 هزار میلیارد دلاری، در هر سمت، برای جنگ سرد پایان دادیم.
کاترینا واندن - استفن کوهن: شرایط آن روزگار یا رهبران - کدام نقش مهمتری داشتند؟
میخائیل گورباچف: در تاریخ زمانه را آدمها پیش میبرند. ماجرای دیگری بگویم که مورد آنچه بعدا در کشور شما رخ داد خیلی اهمیت دارد. وقتی افراد به این نتیجه رسیدند که آنها جنگ سرد را بردهاند، به این نتیجه هم رسیدند که لازم نیست تغییری در خود ایجاد کنند. بگذارید دیگران تغییر کنند. این دیدگاه، دیدگاه اشتباهی است، این دیدگاه آنچه ما برای اروپا در نظر داشتیم را تضعیف کرد - امنیت مشترک و جمعی برای هم و یک نظم جدید جهانی. تمام اینها به خاطر تفکرات آشفته در مملکت شما از بین رفت و باعث شد که امروز همکاری مشترک بهشدت دشوار شود. فهم از رهبری جهان اینطور تعبیر شده است که آمریکا دستورات را صادر میکند.