نیما یوشیج، آغازگر شعر نو ایران در دورانی زیست که سیاست اهمیت بسیاری در میان روشنفکران داشت و پیداست شاعری که یکتنه در برابر سنتِ قدیم شعر ایستاد و هیچ هراسی از ادبای سنتی نداشت که آن روزگار دست بالا را داشتند، نمیتواند با سیاست بیارتباط باشد. آنهم در دورانی که حزب توده بهعنوانی حزبی فراگیر و قدرتمند تمام روشنفکران موثر را جذب کرده بود و هیچ ذهن پویا و تازهای را از نظر دور نداشت. نیما به یک معنا سیاسی نبود چون بهعنوان کنشگر یا فعال حزبی در صحنه سیاست حضور نداشت، اما بهنوعی سیاسی به شمار میرفت چون صاحبِ اندیشه سیاسی بود و در مخالفت با حاکمیت موجود مینوشت و میسرود و عقاید آزادیخواهانه خود را بیپروا اعلام میکرد. علی اسفندیاری که بعدها نیما یوشیج لقب گرفت، در ۲۱ آبان ۱۲۷۶ متولد شد و در 13 دی ماه سال 1338 از دنیا رفت. در سالمرگ این شاعر پیشرو به ارتباط او با حزب توده و نسبتش با سیاست خواهیم پرداخت.
ارتباط نیما با حزب توده به همان اوایل تشکیل این حزب برمیگردد. حزب توده در هفتم مهر 1320 بعد از جلسهای در منزل سلیمان میرزا اسکندری، اعلام موجودیت کرد و بهعنوان حزبی ملی و حامی منافع ملت ایران معرفی پا به عرصه وجود گذاشت. مدتی بعد در اردیبهشت سال 1323، نیما شعر «امید پلید» را در شماره هجدهم «نامه مردم» نشریه حزب توده چاپ کرد:
«حزب توده با چاپ شعری از نیما کوشیده بود هم پیشتاز بودن خود را به نمایش بگذارد و هم در جذب شاعری تلاش کند که همه به شاعر بودن و کار عظیم و دورانسازی که کرده بود اعتراف داشتند. این حزب در سالهای نخستین فعالیت خود چنان دریچه بازی گشوده بود که همه روشنفکران، شاعران و نویسندگان را بهسوی خود کشانده بود، حتی موجود بدقلق و مردمگریزی مثل صادق هدایت را. هدایت هرگز به عضویت حزب توده در نیامد. اما از بدو تأسیس آن مانند اکثر روشنفکران زمانه، به حزب توده علاقهمند شد...». اما گرایش نیما به حزب توده و سیاست، پیشینه دور و درازی دارد. او از جوانی به سوسیالیسم دلبسته بود و همواره خود را سوسیالیست میدانست. نیما برای همراهی با جنبش جنگل تفنگ هم به دست گرفته بود اما با شنیدن خبر اختلافات درونی حزب کمونیست شوروی و تصفیههای خونین و سخت پس از روی کار آمدن استالین سرخورده شد و با بیاعتمادی به حزب توده از آن فاصله گرفت گرچه هرگز آرمانهایش را از یاد نبرد. «نیما به این نتیجه رسیده بود که آدم آدمشدنی نیست. هزار انقلاب بیاید و بگذرد، طبیعت ذاتیهی انسان تغییرناپذیر است. هرگز نمیتوانست حزب توده را جدی بگیرد و به آن اعتماد کند، به حزبی که در دوران اشغال ایران زیر سایهی نیروهای ارتش سرخ و با حمایت آشکار شوروی شکل گرفته بود و دردناکتر از همهی اینها سرنوشت غمانگیز برادرش لادبن بود که در پایان تحصیلاتش در مدرسهی سنلویی پرشورتر از او به سوسیالیسم و انقلاب گرایش یافته بود، پنهانی از او به جنگلیها پیوسته بود و پس از شکست آنان به روسیه گریخته بود، و سرانجام در اردوگاه استالینی بلعیده شده بود.»
اما تردیدی نیست که نیما به لحاظ اعتقادی سوسیالیست بود. برادرش، لادبن نیز از ترس دیکتاتوری رضاشاه به شوروی گریخته بود تا در راه سوسیالیسم و گسترش آن مبارزه کند. از اینرو خانه نیما همواره از انبوه آثار، نامهها و سرودهایی پر بود که هر برگ آن گواه مخالفت سرسختانه او با نظام موجود بود و هر یک از آنها برای محکومیتش از دید دستگاه دیکتاتوری رضا شاهی کافی بود. نمونه روشنِ آن شعر «شهید گمنام» که نیما آنجا با اشاره به تعقیب و تفتیشهای خوفناک چنین سروده بود: «چه هراسی است، چه کسی در پی ما است؟ ما بمیریم که یک ابله شاست؟» و حتی منظومه بلند «سرباز پولادین» که سوگنامهای در اعتراض به اعدام سرهنگ احمد پولادین به فرمان رضاشاه بود با این پیام که «با هر خلاف جستن راهی به زندگی است، بیذرهای مخالفت آیین بندگی است، جز مرده هیچکس تسلیم محض نیست.»
اردشیر آوانسیان در خاطراتش از نسبتِ نیما با سیاست و تفکرات مارکسیستی چنین نوشته است: «لادبن در تهران به ما گفته بود برادری دارم شاعر، اگر به تهران رفتید او را پیدا کنید... هنگامی که من و روستا برای کار حزبی در اوایل۱۹۲۰ به ایران آمدیم در تهران فکر پیداکردن نیما شدیم... وارد خانه او شدیم. نیما فهمید ما دوستهای لادبن هستیم. با حرارت زیادی شروع کرد با ما صحبتکردن (دوآتشه بود). ما هم تا آنجا که عقلمان میرسید تبلیغات مارکسیستی میکردیم. مثل اینکه بحث ما عادی بود؛ اما یکمرتبه حالت ما عوض شد و مات و مبهوت شدیم وقتی دیدیم که نیما با حرکات دست و سر تمام وجودش به حرکت درآمده و اظهار کرد که من لنین شرق هستم.»
به این ترتیب، آنطور که از شواهد و مستنداتِ آن دوران برمیآید ارتباط نیما با حزب توده با انتشار شعر «امید پلید» در روزنامه «نامه مردم» آغاز شد که با مقدمهای از احسان طبری، چهره شاخص جریان چپ آن روزگار به چاپ رسید. چندی بعد یعنی در چهارم تا دوازدهم تیر سال 1325، حزب توده با همکاری «انجمن روابط فرهنگی ایران- شوروی» نخستین کنگره نویسندگان ایران را برپا کرد که در آن جمعی از نویسندگان و شاعران شاخص آن دوران از جمله نیما یوشیج حضور داشتند. نیما در سخنرانی خود در این کنگره سرگذشت خود را از کودکی تا جوانیاش شرح داد و به شیوه نو خود در شعر پرداخت.
در آن دوران حزب توده سفرهایی به کشورهای سوسیالیستی برای آشنایی و آموزش بیشتر اعضای خود با سوسیالیسم ترتیب میداد و همچنین مقدمات سفر چهرههای شاخصی را که به حزب توده گرایش و تمایلی داشتند فراهم میکرد. در همین راستا حزب توده در بهار سال 1332 سفری به رومانی تدارک دید که نیما هم برای شرکت در آن ابراز تمایل کرد. جلال آلاحمد که آن زمان تازه از حزب توده جدا شده بود در نامهای به نیما تاخت و البته نیما عنوان کرد که تنها برای شرکت در جشنواره شعری که در آنجا برگزار میشد ثبتنام کرده است. سرانجام نیما برای آنکه از دست چنین سوءتفاهمات و شائبههایی که بیسابقه هم نبود رها شود، بهصراحت درباره ارتباطش با حزب توده سخن گفت: «من کمونیست نیستم. میدانم که بعضی از افکار من به آنها نزدیک میشود؛ اما میدانم که آنها بسیار زیاد نقطههای ضعف دارند و عمده مادیت غلیظ آنهاست. خود منطق ماتریالیسم دیالکتیک هم با این مادیت جور درنمیآید، دنیا حسابهایی دارد و علوم پیشرفتهایی و پابهپای علوم، فلسفه یعنی عقل حاصلشده از علوم نیز پیشرفتهایی دارد.» نیما در چند جای دیگر نیز روشن و بدون هیچ تعارف و ملاحظهای از انتقادات خود به حزب توده نوشت و بر فاصلهگذاری خود با این حزب تأکید کرد: «من بزرگتر و منزهتر از این هستم که تودهای باشم. یعنی یک فرد متفکّر محال است که تحت حکم فلان جوانک که دلال و کارچاقکن دشمن شمالی ماست، برود و فکرش را محدود به فکر او کند. این تهمت دارد مرا میکشد. من دارم دق میکنم از دست مردم.» در یادداشتهای روزانهاش نیز نوشت که «همهجور توهین و بیحرمتیها را من در این کشور نسبت به خودم دیدم، منجمله اسم تودهای که به روی اسم من گذارده شده است. فحشی از این بدتر، من در این کشور ندیدم که به من تودهای بگویند، یعنی نوکر روسها و پستتر از این نوکر طبریها.»
از نیما بین سالهای۱۳۱۱ تا ۱۳۱۲، اثری در دست نیست، اما تاریخ سرودنِ «قلعه سقریم» سال۱۳۱۳ است. از این تاریخ تا سال۱۳۱۶، نیما به خاطر مصائب زندگی و مشکلات روحی حال چندان خوشی نداشت و به نقل از مهدی اخوان ثالث «در خانه خود گویی به چله نشسته بود.» اما سال 1316 باز دست به قلم شد و چند شعر مهم سرود از جمله «ققنوس»، «لاشخورها»، «سریویلی» و پس از ورود متفقین به ایران و سقوط رضاشاه که مدتی فضای سیاسی باز شد و احزابی همچون حزب توده پا گرفت، نیما هم به این حزب روی آورد گرچه هرگز به عضویت حزب درنیامد و همواره استقلال خود را حفظ کرد و در تمام همراهیها با حزب توده نیز این فاصله را نگه داشت و سرانجام، مانند افراد بسیار دیگر از این حزب سرخورده شد. با این حال، رویکرد سیاسی نیما تا آخر عمر بر جای ماند؛ در دوران نخستوزیری محمد مصدق، نیما با انتشار اشعاری، همدلی خود را با مصدق و جنبش او نشان داد. نمونه آن شعر «مرغ آمین» است که در نشریه طرفدار جنبش ملیشدن صنعت نفت منتشر شد، همچنین نیما شعر «دل فولادم» را برای دکتر مصدق سرود.
منابع:
- بهکجای این شب تیره، زندگینامه نیما یوشیج، مصطفی اسلامیه، نشر نیلوفر
- مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین سالگرد تولد نیما یوشیج، جلد نخست، انتشارات ملی یونسکو در ایران
- کماندار بزرگ کوهساران، سیروس طاهباز، نشر ثالث