بهمن بازرگانی نیمقرن پیش درست در چنین روزهایی یعنی پاییز سال ۱۳۵۰، زندان انفرادی و شکنجه ساواک را در بیستوهشتسالگی تجربه میکرد. علتش آن بود که شش سال قبل، به دنبال آشنایی با محمد حنیفنژاد، جزو اولین اعضای سازمان چریکی مخفیای شده بوده که بعدها مجاهدین خلق نام گرفت و حالا با لو رفتن سازمان، بازداشت شده بود. بهرغم سابقه طولانی عضویت و نقشی که در سازمان داشت، بخت با او یار بود که ساواک بعد از اعدام برادرش محمد بازرگانی، بنا به مصلحت، از اعدام او خودداری کرد و به حبس ابد محکوم شد. هفت سال را، از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ را در زندان شاه گذراند اما پس از آزادی به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی، از سیاست و کار تشکیلاتی فاصله گرفت و به پژوهش و نوشتن و ترجمه روی آورد.
اگر فرض را بر مردن مسعود رجوی بگیریم، باید از بهمن بازرگانی با عنوان تنها عضو زندۀ کمیتۀ مرکزی سازمان مجاهدین پیش از بازداشت گستردۀ سران و اعضای این سازمان در سال ۱۳۵۰ یاد کنیم. سال 1350 وقتی ساواک اکثر سران، کادرها و سمپاتهای این سازمان را بازداشت کرد، همۀ اعضای کمیتۀ مرکزی را به جوخۀ اعدام سپرد، بهجز مسعود رجوی و بهمن بازرگانی. بهمن بازرگانی همچنین تنها عضو کمیتۀ مرکزی نخستین این سازمان است که در زندان شاه به مارکسیسم گروید. دههها سکوت کرد و درباره خاطراتش از تاسیس و دوران نوپایی یک سازمان ریکی با ایدئولوژی اسلامی حرفی نزد اما سرانجام در میانهی دههی ۱۳۹۰، خاطرات او منتشر شد. خاطراتی که محصول تلاشها، دیدارها و پرسشهای محققانه یک روزنامهنگار-امیرهوشنگ افتخاریراد- با او بود.
مطالعه خاطرات بازرگانی از آن جهت اهمیت دارد که ما را از روایتهای کلیشهای درباره موسسان مجاهدین خلق دور میکند. در روایت کلیشهای که توسط برخی راویان تکرار شده، موسسان این سازمان بهخصوص محمد حنیفنژاد، کاراکترهایی بهشدت مذهبی و دارای زاویهای جدی با ایدئولوژی مارکسیستی معرفی شدهاند. در این روایات، گرایش بخشی بزرگی از چریکهای مسلمان به مارکسیسم در دههی پنجاه، از سلوک و رفتار بنیانگذاران آن سوا میشود اما بهمن بازرگانی در خاطراتش در بازخوانی تجربۀ تأسیس سازمان، در ارائۀ تصویری تازه از کاراکتر رهبر اسطورهای آن محمد حنیفنژاد، در بررسی علل گرویدن بخشی از اعضای سازمان از جمله خودش به مارکسیسم، در روایت تصفیههای درونتشکیلاتی سال ۱۳۵۴ و بالاخره در نگاهی دوباره به استراتژی مبارزۀ مسلحانه، حرفهایی متفاوت برای گفتن دارد.
خاطرات بازرگانی با عنوان زمان بازیافته، روایتیست از زندگی سیاسی او با تمرکز بر عضویتش در سازمان و سپس هفت سال تحمل زندان. بهمن بازرگانی دانشجوی دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران بود که سال ۱۳۴۴ مستقیماً توسط حنیفنژاد عضوگیری شد. او بر خلاف باور رایج دربارۀ مذهبی بودن مؤسسین سازمان، از یک خانوادۀ مذهبی دوآتشه برنیامده بود. در دوران دانشجویی بیش از آنکه به مذهب علاقهمند باشد به بحثهای «اگزیستانسیالیستی» و «نهیلیستی» علاقه داشته و دو سال پس از پیوستن به سازمان، یعنی در سال 13۴۶ هنگامی که مسئولیت یک حوزه به او داده شده، شروع به نماز خواندن کرده در خاطراتش میگوید که اگر در همان سالها با بیژن جزنی روبهرو شده بود، شاید جذب گروه او میشد و اینکه، در ابتدای کار، حنیفنژاد «به مهمترین نکتهای که توجه داشت، مبارز بودن بود نه مذهبی اسطقسدار بودن... درصد نسبتاً قابل ملاحظهای از کادرهای قدیمی مجاهدین چندان مذهبی نبودند.»
بازرگانی همچنین روایتهای دست اول، متفاوت و قابل تاملی درباره حنیفنژاد، فرمانده چریکهای مسلمان دارد که باورهای رایج درباره او را دستکاری میکند. بر خلاف بسیاری از خاطرات اعضای این سازمان که حنیف را در مقام یک اسطوره معرفی کردهاند و انحراف این سازمان در سالهای بعد را بیربط با اهداف و عملکرد او دانستهاند، بازرگانی در جایجای کتابش بنیانی را که توسط حنیف نهاده شده، در سوگیریهای بعدی مجاهدین خلق از جمله گرایش آن به مارکسیسم و حتا عملکرد این سازمان پس از انقلاب مؤثر دانسته است. در خاطرات بازرگانی میخوانیم که حنیفنژاد میخواست «تلفیقی از اصول اعتقادی اسلام و مارکسیسم» درست کند و بر این باور بود که آموزشهای مارکسیسم در رابطه با مبارزۀ طبقاتی و استثمار و ارزش اضافه با اسلام تناقضی ندارند و قابل حل هستند. بازرگانی حنیفنژاد را با حسن صباح، رهبر فرقۀ اسماعیلیه، مقایسه میکند: «مجاهدین و حنیف در رأس آنها، نه مذهبی سنتی بودند و نه مذهبی مدرن (مثل شریعتی و بازرگان). برای مجاهدین و حنیف نقش سازمان در دگرگونی انقلابی جامعه اساسی بود و مذهب یا ایدئولوژی بدون سازمان ارزش انقلاب نداشت؛ درست مثل دوران حسن صباح.»(ص۹۷) به روایت بازرگانی، حنیف یک سازمان «توتالیتر» ایجاد کرد که در آن «ایدئولوژی» جای «اجتهاد» را پر کرده بود؛ سازمانی که «بیشباهت به فضای رمان ۱۹۸۴ جرج اورول» نبود. بازرگانی در توصیف انتقادی کارنامۀ حنیف و ارتباط آن با حوادث سالهای 13۵۴ و 13۶۰ نیز میگوید: «در کلۀ کادرهای سازمان این را کاشته بود که سازمان همهچیز آنهاست. یعنی مهمتر از دین و وطن و شرافتشان است. اگر کسی این را متوجه نباشد نمیتواند جریانات تقی شهرام یا جریانات سال شصت را متوجه شود.»
نقطه قوت خاطرات بازرگانی آنجاست که تنها به بیان سیر وقایع نپرداخته و در پاسخ به پرسشهای تحلیلی افتخاریراد تلاش کرده، دلایل گرویدن نسلش به مبارزه چریکی را برشمارد و بعد به انتقاد از خود برخیزد. مثلا بازرگانی درباره علت گرایش اعضای مجاهدین خلق از اسلام به مارکسیسم دو دلیل میآورد، اول اینکه معیار برای عضوگیری در سازمان، بیش از مذهبی بودن، مبارز بودن بوده و دوم اینکه در تعلیمات سازمان، بیش از آنکه مذهب پررنگ باشد، مبارزه با شاه، سرنگونی او و تأسیس حکومت انقلابی و ضدسرمایهداری اصل بوده است. در خصوص تسلط تقی شهرام بر سازمان و تلاش او برای پاکسازی مذهبیون نیز بهمن بازرگانی معتقد است که مهمترین عاملی که به کمک شهرام آمد، ویژگی «برانگیختگی همگانی» سازمان بود. ویژگی برانگیختگی جمعی که بعدها در انقلابهای ایدئولوژیک مسعود رجوی تکرار شد و ریشه در اعتقاد سفت و سخت اعضا به مفهوم سازمان و رهبری آن داشت.
بازرگانی استراتژیست سازمان در سالهای نخستین پیدایی آن بود و مهمترین استراتژی این سازمان در این دوران، جنگ چریکی شهری بود. بازرگانی برای تبیین این استراتژی، آثار متنوعی را از چریکهای شهری امریکای لاتین و چریکهای ویتنامی ترجمه کرده و در جزوۀ «جنگ چریکی» سازمان تدوین کرده بود؛ جزوهای که بسیاری با مطالعۀ آن، چریک شده بودند. اما بازرگانی در سال ۱۳۵۵ در زندان استراتژیای را که خود مبلّغ آن بود زیر سؤال برد و مبارزۀ مسلحانه را رد کرد. حوادث سال 13۵۵ شکست جنگ چریکی شهری و مرگ چریکهای اسطورهای مانند حمید اشرف و بهرام آرام در این سوگیری تجدیدنظرطلبانۀ بازرگانی بیتأثیر نبود. بازرگانی میگوید که «با مشاهدۀ تناقض میان تجربه و پیشبینیهایی که ناشی از تئوری اولیه بود به این نتیجه رسیده بودم که این راهش نیست.» (ص۲۴۷)
بهمن بازرگانی در این خاطرات، در انتقاد از خود و نسلش بیپروا و صادق است. او تلاش کرده اسیر اسطورهها نشود. با این همه او در جایجای سخنانش، سعی دارد که تفاوت همنسلانش را با نسل امروز برجسته کند و از جوانان امروز بخواهد که کارنامۀ نسلش را درک کنند؛ خصوصاً آنجایی که خطاب به افتخاریراد، میگوید: «نوع رابطۀ نسل ما با آرمان آن زمانمان ــ حال آن آرمان هرچه که بود ــ فرق میکرد با رابطۀ نسل شما با آرمانتان. شما آرمانتان را دارید، فردیتتان را هم دارید. نسل شما را نمیتوان مثل جنگ دوم جهانی به جنگ فرستاد و بیست میلیون نفرتان را به کشتن داد. اما نسل ما از همان سنخی بود که بهراحتی آماده بود خود را در کورۀ مذاب انقلاب و جنگ بیندازد. رابطۀ نسل شما با محمدخاتمی فرق میکرد با رابطۀ نسل ما با رهبرانمان و آرمانمان. ما حل شده در ارگانیسمهای جمعی بودیم، به همین جهت بود که نسل ما برداشتی فردگرایانه از آزادی نداشت.» (ص۲۷۳) مطالعه خاطرات بازرگانی ما را با زندگی و زمانهي چنین دست جوانانی آشنا میسازد که بازرگانی یکی از آنهاست.
منبع:
زمان بازیافته: خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی، امیرهوشنگ افتخاریراد، انتشارات اختران