هفت دهه پس از تصویب قانون ملی شدن نفت در ایران، آثار متعددی درباره روند ملی شدن نفت منتشر شده که هریک از زاویهای خاص به موضوع نگریستهاند. در کنار اسنادی که بهمرور در این سالها منتشر شدهاند و هریک گوشهای از واقعیت را روشن کردهاند، برخی چهرههایی که در نهضت ملی شدن نفت حضور داشتهاند نیز خاطرات و روایتهای خود را منتشر کردهاند که این نیز بخشی دیگر از یکی از مهمترین نقاط تاریخ معاصر ایران را روشن میکند. بخشی از این روایتها، در مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی هاروارد منتشر شدهاند. در برخی از این مصاحبهها، موضوعی خاص به یک شکل روایت شده و در برخی دیگر تفاوت در زاویه دید راویان سبب شده که میان روایتهای مختلف اختلافهای گاه پررنگی دیده شود. کنار هم قرار دادن این روایتها و بررسی جامع آنها در کنار اسناد مختلفی که در دست است، واقعیتی ملموستر و جاندارتر از ماجرا به دست میدهد. تاریخنگاری سنتی ما از گذشته در اختیار دبیران بوده و آنها روایتی واحد از تاریخ ارائه میدادند که در اکثر موارد همان روایت غالب و مسلط بوده است، اما از ویژگیهای تاریخ شفاهی یکی هم این است که روایت تاریخی را از شکل کلاسیک و تکبعدی خارج میکند. دموکراسی تاریخ شفاهی در روایت سنتی دبیران دیده نمیشود و درواقع مصاحبههایی که شکلدهنده تاریخ شفاهیاند تاریخنگاری را وارد عرصه تازهای میکنند.
محمد مصدق به سیاق هر چهره تاریخی دیگری، سیمایی پرتضاد دارد و تصویری یکدست از او به دست داده نشده است. در روایت طرفدارانش گاه سیمای بیعیب و نقص قهرمانی اسطورهای را پیدا کرده و در منظر مخالفانش چهره ضدقهرمانی را دارد که به خاطر سادهلوحی یا چه، اسیر دست نیروهای اطرافش بوده است. این تضادها نهفقط در ترسیم چهره تاریخی مصدق، که در روایتهای مربوط به روند ملی شدن نفت هم وجود دارد.
مهدی پیراسته که در دوران پهلوی سمتهای مختلفی داشته و ازجمله در کابینه اسدالله اعلم در وزارت کشور حضور داشت، در مصاحبهاش با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد، ازجمله به مصدق و برخی ویژگیهای شخصیتی او اشاره کرده است. او در جایی از مصاحبهاش از اشتباه مخالفان مصدق میگوید و اینکه چرا بهطور کلی او را رها کردند در حالی که اگر به مصدق نزدیک میشدند او میتوانست در آینده همچنان بهعنوان چهره مؤثر سیاسی حضور داشته باشد. این گفتههای او البته بیشتر معطوف به این است که اگر جریانهای مخالف مصدق به او نزدیک میشدند میتوانستند او را به مسیری دیگر هدایت کنند. درواقع پیشفرض گفتههای پیراسته این است که مصدق نهچندان بر اساس اراده شخصی بلکه بیشتر تحت تأثیر اطرافیانش گام برمیداشته است. پیراسته میگوید: «من حالا گاهی فکر میکنم که شاید اگر ما بهجای مخالفت با دکتر مصدق دور او را گرفته بودیم و نمیگذاشتیم که او یکپارچه در اختیار اطرافیانش قرار بگیرد، اطرافیانی که اصلا صلاحیت نداشتند، شاید ما میتوانستیم برای مملکت مفیدتر واقع بشویم تا مخالفت با دکتر مصدق و برای خودمان هم بهتر بود. برای اینکه بعد از ۲۸ مرداد آنقدر دولتها بد بازی کردند که دکتر مصدق که در موقع ۲۸ مرداد وجههاش را از دست داده بود، دومرتبه وجهه پیدا کرد. اگر دولتهای بعد از ۲۸ مرداد درست عمل کرده بودند و فساد و کثافتکاری و بیاعتنایی به افکار عمومی پیش نیامده بود، شاید دکتر مصدق این وضع [و محبوبیت] را که بعد در افکار مردم و جوانها پیدا کرد، نداشت».
اما برخلاف آنچه پیراسته درباره تأثیرگذاری اطرافیان مصدق بر او میگوید، برخی از نزدیکان دکتر مصدق معتقدند که او چندان تحت تأثیر دیگران قرار نداشت و درواقع کسی نبود که اطرافیانش بتوانند او را گمراه کنند و او راهش را آنطور که خود فکر میکرده میرفته است. برای مثال، احمد زیرکزاده در جایی از مصاحبهاش با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد میگوید: «دکتر مصدق آدمی نبود که کسی بتواند گمراهش بکند. به این معنی که اگر یک راهی را داشت نمیشد برش گرداند و تغییر مسیر بدهد، راه خودش را میرفت و مشاورینش فقط کاری که میکردند در اطراف آن نظریات خودشان را میدادند، او اگر میدید که موافق راهش هست قبول میکرد. موافق راهش نبود قبول نمیکرد. این یک چیزی است که بهطور کلی راجع به مصدق در تمام جریانات کارش باید در نظر داشت.»
غلامحسین مصدق، فرزند دکتر مصدق، نیز در مصاحبهاش با تاریخ شفاهی هاروارد، همین دیدگاه اخیر را البته درباره موضوعی دیگر تأیید میکند. روایت فرزند مصدق نشان میدهد که دکتر مصدق برخلاف نظر پزشکی و در حالی که از نظر جسمی در معرض خطر بوده نخستوزیری را میپذیرد. پذیرش نخستوزیری توسط مصدق، نهفقط مخالفت فرزندش، بلکه تعجب مخالفین و بهت شاه را هم به همراه میآورد. غلامحسین مصدق در جایی از مصاحبهاش میگوید: «... در مجلس بود همه وکلا گفتند که بالاخره راهحلش این بود که یک کسی پیدا شود این نفت را ملی کند و این کار را بکند. جمال امامی هم از مخالفین پدر من بود و مطمئن بود صد درصد که پدر من شانه خالی میکند و قبول نمیکند آنوقت میگفتند مصدق منفی است همیشه حرف میزند همیشه منفی است. جمال امامی هم برای اینکه صد درصد مطمئن باشد که پدر من منفی باشد گفت، آقای دکتر خودتان قبول بکنید این کار را، مسئولیت نخستوزیری را. پدر من گفت، مثل اینکه به من الهام شده بود مثل فنری زود بلند شدم گفتم بله قبول کردم. وقتی به من گفت که قبول کردم گفتم شما چه قبول کردید؟ من وضع فشارخون شما را میبینم، وضعتان را میبینم با این حال چطور میتوانید یک همچین بار سنگینی را بلند کنید؟ گفت دیگر شده جهنم، یا میمیرم یا خوب میشویم». روایت فرزند مصدق نشان میدهد که او در همان گام اول و در پذیرش نخستوزیری آنطور که خود صلاح دیده عمل کرده و به حرف نزدیکان و ازجمله فرزندش اعتنایی نکرده است.
غلامحسین مصدق سالها بعد از حوادث ملی شدن نفت میگوید هنوز هم نمیداند چطور پدرش چنان مسئولیت سنگینی را پذیرفته بود: «ملی شدن نفت بحث شد و پدر من قبول کرد نخستوزیری را. به هر صورت قدرت نداشت نفس بکشد، اینقدر خسته شده بود که خود من مراقب سلامتیش بودم، اینقدر این خسته بود، اینقدر واقعا کوبیده شده بود که همیشه من تعجب میکردم چطور قبول کرد یک همچین بار سنگینی را».
به روایت مهدی پیراسته برگردیم. او میگوید مصدق توسط اطرافیانی که هریک قصد و نیتی مشخص داشتند احاطه شده بود و بهتر آن بود که خود ما او را دوره میکردیم تا بهموقع از او و جایگاهش استفاده کنیم. او میگوید اطرافیان مصدق اجازه نداند که او مسئله نفت را حل کند. نه انگار که بریتانیا، امریکا و شاه مخالفان اصلی ملی شدن نفت بودند. در روایت پیراسته، مصدق این امکان را داشته است که مسئله نفت را، لابد از راه مذاکره با طرفهای خارجی، حلوفصل کند اما کارشکنیهای اطرافیانش و سرسپردگی او به این اطرافیان این امکان را از بین برده است. پیراسته میگوید: «من فکر میکنم حالا که پشیمانم گاهی، فکر میکنم که شاید اگر ما بهجای مخالفت با دکتر مصدق دورش را گرفته بودیم، مصدقالسلطنه برای من قطعی قطعی است که آدم وطنپرستی بود. اما برای من باز هم قطعی است که خودش را هم بیشتر از وطن دوست داشت. اسمش را دوست داشت، وجههاش را دوست داشت. یک مرد وطنپرست نباید که فکر بکند که اگر این کار را بکنم عوام چه میگویند. دکتر مصدق تنها عیبی که داشت به نظر من این بود که خیلی به وجههاش اهمیت میداد. به شما گفتم که با دکتر متین دفتری که داماد دکتر مصدق بود، شوهر خانم منصوره متین دفتری بود، و این دختر هم خیلی مورد علاقه دکتر مصدق بود، بنابراین دکتر متین دفتری خیلی نزدیکش بود، و به من گفت که، احمد مصدق، خصوصی به من گفت، احمد مصدق یعنی پسر دکتر مصدق به متین دفتری گفته بود، یعنی به شوهر خواهرش، که اگر پاپا بداند که سر من، یعنی سر پسرش را میبرند زیر پاهایش میگذارد یک وجب میرود بالا و مردم بیشتر برایش دست میزنند، این کار را میکند. این تنها نقطهضعفی بود که دکتر مصدق داشت. و حال اینکه مرد وطنپرست باید اولا واقعبین باشد، بهعلاوه اگر گاهی لازم باشد فحش حتی ترور حتی غارت و همهچیز را به خودش بخرد برای وطنش کار بکند. اگر ما رفته بودیم دور دکتر مصدق شاید اینقدر تحت نفوذ اینهایی که نگذاشتند مسئله نفت حل بشود قرار نمیگرفت. اگر مسئله نفت در زمان دکتر مصدق حل شده بود ۲۸ مرداد به وجود نمیآمد. اگر ۲۸ مرداد به وجود نمیآمد روش دیکتاتوری [شاه] که بعدا دیدیم منجر به چه شد در ایران به وجود نمیآمد و دکتر مصدق یک لنگری میماند. یک کسی بود برای ترمز، اما متأسفانه ما این کار را نکردیم. حالا من بعضی وقتها فکر میکنم که کاش ما این کار را کرده بودیم که رفته بودیم دور دکتر مصدق و میدان نمیدادیم به اینهایی که دکتر مصدق را احاطه کرده بودند که هرکدامشان معلوم نبود که عامل چه سیاست خارجی هستند و چهکار میکنند. همین اینها باعث شدند که نگذاشتند دکتر مصدق نفت را حل بکند و مصدق را میترساندند از اینکه مردم ممکن است از شما برگردند».
پیراسته میگوید معلوم نبود اطرافیان مصدق عامل چه سیاست خارجی بودند و چهکار میکردند. امروز اما کاملا معلوم است که مخالفان داخلی ملی شدن نفت و در رأس آنها شاه اسیر و بازیچه کدام سیاست خارجی بودند. اسنادی که در سالهای اخیر از طبقهبندی خارج شدهاند بهروشنی نشان میدهند که بریتانیا و امریکا هیچ قصدی برای مذاکره واقعی پیرامون ملی شدن نفت نداشتند و خواسته اصلیشان سرنگونی دولت مصدق بوده و از شاه نیز چنین میخواستند.
غلامحسین مصدق در جایی دیگر از مصاحبهاش در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد، میگوید انگلیسیها میخواستند سیدضیاء را به نخستوزیری برسانند و ظاهرا برنامهریزیها انجام شده بود و شاه نیز در جریان بوده است. تصمیم مجلس برنامه را به هم میزند و خبر نخستوزیری مصدق که به شاه میرسد برافروخته میگوید «او که بنا نبود». غلامحسین مصدق در مصاحبهاش میگوید: «... یکدفعه شاه پرید و گفته بود، او که بنا نبود. این حرف را خود شاه گفته بود که یکی آنجا بود برای من تعریف کرد. گفت، اعلیحضرت بلند شد و گفت او که بنا نبود. خوب حالا شده است. بعد به کراهت حکم نخستوزیری پدر مرا صادر کرد و همیشه هم از اول میدانست که پدر من زیاد موافق با دستنشانده خارجی نیست در ایران، همین خودش دستنشانده خارجی بود و هم بابایش بود و از اول هم مخالفت کرده بود».
غلامحسین مصدق میگوید پدرش موافق دستنشاندههای خارجی نبود. این جمله اگرچه واضح و ساده به نظر میآید، اما انگار بخش اعظم روند ملی شدن نفت در همین جمله نهفته است. هدف اصلی مصدق از ملی شدن نفت نه نفع اقتصادی حاصل از آن، بلکه دقیقا همین بود که او موافق دستنشاندههای خارجی نبود.
این نکتهای است که در مصاحبه احمد زیرکزاده با تاریخ شفاهی هاروارد هم دیده میشود. در جایی از مصاحبه او میگوید: «همان اولیهایی که نهضت نفت را راه انداختند قضیه اینکه چقدر از نفت گیرشان میآید و درآمد نفتی چقدر خواهد بود اینقدر برایشان مهم نبود. آنچه برایشان مهم بود این بود که آنها متوجه بودند، بودن نفت که اقتصاد اصلی ایران است در دست خارجی، این یک عامل نفوذ بزرگی در دست خارجی است و باید این عامل نفوذ را از بین برد و نفت را باید از چنگ خارجی بیرون آورد. این را به هر قیمتی میخواستند. حالا اگر اصلاً نفت هم نمیفروشند نفروشند، این قضیه اقتصاد بدون نفت در دنبال این فکر پیداشده که ما آقا نفت را نمیخواهیم، برای اینکه حقیقتا اصل این بود که این عامل نفوذ که خواهینخواهی اگر شرکت نفت در تحت قدرت خارجی باقی میماند خواهینخواهی آن قدرت خارجی با داشتن این عامل اقتصادی بزرگ در دست مسلما بر ایران و سیاست ایران اثر میگذاشت و نفوذ پیدا میکرد، این را از بین ببرند؛ و اینها این را میخواستند قبل از هر چیزی، قضیه اینکه درآمد نفت چقدر باشد عامل دوم بود؛ و آنها البته فکر میکردند همینطوری که مکزیک نفت خودش را ملی کرد، خوب، مکزیک هم چند سال نفتش را نفروخت دیگر، بازار هم نداشت و بالاخره موفق شد. گفتند خوب ما هم موفق میشویم».
غلامحسین مصدق نیز در بخشی از مصاحبهاش، به همین نکته اشاره میکند و میگوید دکتر مصدق معتقد بود که از هر طرف برویم به کشورهای خارجی برمیخوریم و نخستوزیری را پذیرفت تا این وضعیت را تغییر دهد. او به نقل از پدری میگوید: «... بالاخره ما برویم جلو این نفت باید ملی بشود برگردد به ایران و دست خارجیها کوتاه بشود. من هرچه که میبینم، میبینیم که میخورد به خارجیها. ما تا مادامی که این نفت را داریم حسابی مستقل نیستیم تمام وزرایمان را انگلیسیها انتخاب میکنند، وکلایمان را اینجا، پادشاهمان را انگلیسها درست میکنند خارجیها میکنند استقلال ما این نفت است، این به خاطر نفت است این نفت را که گرفتیم از دستشان دیگر خودمان مستقل هستیم و صاحب نفت هستیم و همه کار میتوانیم بکنیم و قبول کرد».