اردیبهشت را میتوان ماه معلمان نامید چرا که این ماه با نام سه چهره درخشان آموزش نوین در ایران و همچنین مبارزات معلمان در ایران معاصر پیوند خورده است. یازدهم اردیبهشت سالروز درگذشت محمد بهمنبیگی، بنیانگذار آموزش عشایری و برنده جایزه یونسکو برای فعالیتهایش در این زمینه است، دوازدهم اردیبهشت سالروز کشته شدن ابوالحسن خانعلی در تجمع اعتراضی معلمان مقابل مجلس در سال 1340 است و نوزدهم اردیبهشت نیز زادروز جبار باغچهبان است که اگرچه بیشتر با آموزش ناشنوایان به یاد آورده میشود اما او همچنین معلمی پیشرو در جهت حمایت از حقوق معلمان هم بود. آموزش ناشنوایان در ایران در سال 1305 شمسی توسط جبار باغچهبان پایهگذاری شد. جبار باغچهبان با نام اصلی جبار عسگرزاده در نوزدهم اردیبهشت سال 1264 شمسی در ایروان متولد شد و در آذر 1345 از دنیا رفت. او در طول عمرش کارهای مهم و مختلفی انجام داد اما در وهله اول معلم بود، معلمی که همواره برای عقایدش مبارزه کرد و چهرهای جاودان در تاریخ معاصر ایران شد.
جبار باغچهبان، چهره قابل ستایش عرصه آموزش در ایران، کارنامهای درخشان باقی گذاشته است: تشکیل جمعیت حمایت تئاتر و تلاش برای آزادی زنان و انتشار مجله زبان که درواقع زبان معلمین بود. همچنین تاسیس جمعیت حمایت کودکان ناشنوا، تاسیس اولین کودکستان ایرانی در تبریز، ایجاد روش جدید خواندن و نوشتن و چاپ کتابهای مختلف اول برای شاگردان دبستان و سربازان بیسواد و نوشتن کتاب اول برای ترک زبانها که هدفش علاوه بر تعلیم خواندن و نوشتن تعلیم زبان فارسی نیز بود و تدریس به کودکان ناشنوا و ایجاد زبان مصور و تربیت معلم و سرودن اشعار کودکان و تلاش برای تغییر روش تدریس خواندن و نوشتن. در کنار اینها، میتوان به ساخت سمعک استخوانی، تلفن گنگ و گاهنما و انواع بازیهای آموزشی هم اشاره کرد.
باغچهبان در دورانی پرتلاطم زندگی میکرد و زندگیاش نیز بسیار پرافتوخیز بود. از او زندگینامه خودنوشتی باقی مانده که در آن به تصویری از دوران هم میتوان دست یافت؛ تصویری از جامعهای پدرسالار، گرفتار استبداد و خرافات و با نظام آموزشی کهنه که هیچ نسبتی با زمانهاش ندارد. باغچهبان زندگینامهاش را با صراحت کامل و بدون پردهپوشی مرسوم نوشته و خود این نکته گویای تمایز او از محیطی است که در آن به سر میبرد.
دخترش، ثمینه باغچهبان، در ابتدای این کتاب درباره اینکه این زندگینامه در چه شرایطی نوشته شده آورده:
«...آنچه که عجیب مینمود این بود که شروع به نوشتن زندگینامهاش کرده بود. در اتاق خود مینشست و ساعتها آرام و متفکر مینوشت. در این زمان چهره روشن او از سایه تاثر تاریک میشد. این کار از او که هرگز بخود نمیاندیشید و اهل گذشته نبود و همواره با روحی شاد و مبارز برای آینده و در آینده زندگی میکرد بعید مینمود. با وجود این ما که از زمان کودکی جسته و گریخته داستانهایی از زندگانی پرماجرا و طوفانی او شنیده بودیم از این اقدامش خرسند بودیم و در دل آرزو میکردیم که این کتاب هرچه زودتر پایان پذیرد و چاپ شود.»
کتاب البته تمام میشود اما پایان زندگی جبار باغچهبان هم فرامیرسد و زندگینامه خودنوشتش چاپ نمیشود. باغچهبان در زندگینامهاش این هدف را دنبال میکرده که حقیقت را بگوید و از ظلمی که در اطرافش جریان داشته پرده بردارد.
آنطور که خود باغچهبان نوشته، جدش رضا نام داشت و از اهالی تبریز بود. پدرش، عسکر، در شهر ایروان با شغلهای معماری و قنادی زندگی میکرد. خود او نیز در سال 1264 شمسی در شهر ایروان متولد شد. تحصیلاتش سنتی و در مساجد بوده و در پانزده سالگی مجبور به ترک تحصیل میشود.
گذران زندگیاش در آن دروه با همان حرفههای پدرش بود. البته در دوران جوانیاش به طور «قاچاق» در منازل به دختران درس میداد و از خبرنگاران روزنامههای قفقاز و از فکاهینویسان و شاعران روزنامه فکاهی «ملانصرالدین» بود. در سال 1291 شمسی مدیر یک مجله فکاهی در ایروان به نام «لکلک» میشود که پس از شروع جنگ جهانی اول برای نجات از توقیف تعطیل میشود. او در آخرین سال جنگ به ترکیه میرود و با شکست دولت عثمانی آنجا را هم ترک میکند و به زادگاهش برمیگردد:
«در قحطی و مرض و جنگهای محلی که همهجا را فراگرفته بود پس از دست دادن پدر و مادرم، در سال 1298 راه سرزمین پدری خود را در پیش گرفتم و بالاخره پس از گریز از چنگال چند بیماری مهلک و حصبهای که در نتیجه آن انگشتان پاهایم به وسیه تنها طبیبی که در آنجا بود بریده شد، خود را به مرند رساندم و در مدرسه احمدیه آن شهر با سمت آموزگاری مشغول کار شدم.»
این درواقع آغاز فعالیت و خدمات اجتماعی باغچهبان در ایران بود. خودش نوشته از آن زمان به بعد زحمت بسیار کشیده و رنجهای زیادی هم تحمل کرده و توفیقهایی هم به دست آورده است. او با نگاهی به گذشتهاش درباره مهمترین موفقیتی که به دست آورده و بیشترین آسیبی که دیده نوشته:
«بزرگترین موفقیت من اعتمادی است که احساس میکنم مردم به صداقت من پیدا کردهاند و دردآورترین زخمی که خوردهام از تیر شک مردمی بوده که نسبت به آرمانهای ملی و اجتماعی من برای ارضای حس خودخواهی و غرور بیجای خود راو داشتهاند.»
در زندگینامهاش، به روشنی نوع نگاه و جهانبینیاش دیده میشود. نگاهش به معلمی را شرح داده و اصل گفتهاش این است که معلم باید بیاجر و منت کار کند و البته در پی شعار دادن نیست و میگوید در شرایط اجتماعی آن روزگار چنین توقعی داشتن نابهجا بوده است. او در جایی از کتابش درباره تصورش از زندگی و نگاهش به جهان نوشته:
«من تا امروز هرگز در اندیشه کسب مال و گردآوری اندوخته نبودهام و با اینکه در دنیا مالک هیچ ملکی نبودهام معهذا تمام دنیا را از آن خود میدانم و چنین حس میکنم که همه دنیا برای من و به عشق من ساخته و آباد شده و نیز اطمینان دارم که به هرجا بروم هیچ دری به روی من بسته نیست.»
باغچهبان با مرور کودکی و نوجوانیاش و شرح اصول آموزشی پدرش و سپس مکتبخانههای سنتی، نقدی به شیوههای کهنه آموزشی و باورهای غلط میکند و این را ضمن روایت شرح زندگیاش بیان میکند. زندگی باغچهبان پر است از حوادث گوناگون. تلاطمهای اجتماعی و تاریخی آن دوران به شکل مستقیم زندگی او را نیز متلاطم میکرد و شرح این حوادث را مرحله به مرحله آورده است. همچنین او تصاویری جاندار از محیط اجتماعیاش به دست داده است از جمله اولینبار که در مرند به عنوان آموزگار سر کلاس میرود:
«خاطره پرادبار اولین روزی را که وارد کلاس شدم تا به امروز از یاد نبردهام. هوای کلاس به اندازهای تهوعآور بود که به محض ورود احساس سرگیجه کردم. منظره سرهای کچل و بدنهای چرک و کثیف شاگردان قابل توصیف نیست. البته همانطور که بعدها برایم روشن شد بیماری کچلی و تراخم و غیره منحصر به آن مدرسه نبود. حتی در شهرهای بزرگی مانند تبریز و شیراز وضع به همین منوال بود.»
یکی از کارهای روزانه باغچهبان در آن دوران مبارزه با کچلی و بیمارهایهای مختلف شاگردانش بود. باغچهبان از آن دوره به بعد، زندگیاش را وقف معلمی و پایهگذاری شیوههای نوین آموزش میکند و به مرور اهمیت دستاوردهایش شناخته میشود. فعالیتهای باغچهبان در عرصههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قابل بررسی است اما مهمترین وجه چهره او معلمی و آموزش است. باغچهبان در سال 1303 اولین کودکستان ایرانی را در تبریز به نام باغچه اطفال تاسیس کرد و نامش را از عسگرزاده به باغچهبان تغییر داد. تلاش او برای آموزش به افراد کر و لال در همان کودکستان آغاز شد و بعدها به تاسیس مراکز آموزشی مجزا برای ناشنوایان منجر شد.