چند ماه پس از ترور نافرجام محمدعلیشاه قاجار، در دوم تیرماه سال 1287 خورشیدی، نیروهای قزاق روسی به فرماندهی کلنل ولادیمیر لیاخوف و به دستور محمدعلیشاه، مجلس شورای ملی را به توپ بستند. بعد از این واقعه برخی از سران مشروطهخواه مانند میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، دستگیر و به باغشاه شدند و در آنجا به طرز دردناکی به قتل رسیدند. این واقعه تلخ و قتلِ جهانگیر خان چنان در تاریخ معاصر ما اهمیت یافته که به ادبیات ما هم راه یافته است. رمانِ «شکوفههای عناب» نوشته رضا جولایی سراغ قتل فجیع جهانگیر خان، روزنامهنگار آزادیخواه رفته و روایتی از سرنوشتِ دردناک او به دست میدهد. گرچه نویسنده در رمانهایش به واقعیتِ این برهه تاریخی پایبند است اما بار قصه روی شخصیتهایی است که در واقعیت تاریخی حضور ندارند و زاده تخیل نویسندهاند. در سالگرد قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، از خلالِ ادبیات و بازخوانیِ اسناد و نوشتههای تاریخی مانده از آن دوران، نیمنگاهی به این واقعه داریم.
تاریخ معاصر سرشار از ستم، بیعدالتی، خشونت است. و آنطور که جولایی میگوید شاید بهندرت بتوان ادوار کوتاهی را پیدا کرد که مردم این مُلک چند صباحی نفس راحتی کشیده باشند. رمان «شکوفههای عناب» متأثر از همین دیدگاه است که از شَر و ظلم تاریخی انباشته شده و بهروایت جولایی «بازنگری عمیق تاریخی، اجتماعی و مردمشناسانه نیاز داریم تا بتوانیم خاطرههای جمعی چند هزار ساله را تجزیه و تحلیل کنیم که یقینا به دانشی گسترده و زمانی طولانی نیازمند است. شاید مسیر صواب را پیدا کنیم.» شَری که جولایی در آن دوران تصویر میکند، سه راوی دارد: یکی قزاقی است به نام یاور طیفور، جاهل لمپنی که برای رسیدن به مقاصدش از هیچ رذالتی رویگران نیست. داوود خان، که در گذشته بنا بوده و بعد حین ساختن حوضی برای صدراعظم در پی حادثهای دست از کار و کاسبیاش میکشد، از سر اتفاق دستیار عکاسی میشود و از روزنامه «صور اسرافیل» سَر درمیآورد. زاویه دید او و نظرگاهی که دارد موجب میشود این وقایع را از منظر دیگری ارزیابی کنیم. او یکی از کسانی است که هیچ نسبتی با آزادیخواهی که در روزنامه موج میزد ندارد و همین روحیه باعث میشود در روز واقعه مخفیگاه جهانگیر خان را فاش کند. بوریس، راوی دیگر رمان ستوان روسی است که در بریگاد قزاق در ایران خدمت میکند و خودش در روز قتل جهانگیر خان یک پای قضیه است. رمان نیروهای شَر را حول محور این سه شخصیت پیش میبرد و نشان میدهد. نویسنده معتقد است: «تقابل با شَر، از طریق شَر منجر به زایش شَر جدیدی میشود. تقابل با خشونت از طریق خشونت منجر به گستردگی خشونت میشود. شاید از طریق توسل به خرد و مهر بتوان به تسلسل شر پایان داد. شاید.» و برای اینکه چنین مفری را بگشاید یک راوی زن اضافه میکند که همسر جهانگیر خان است و در او خبری از کینخواهی و خشونت نیست. زرینتاج، همسر میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل در بخشی از رمان به بخشایش اشاره میکند و میگوید: «بخشایش است که شَر را دور میکند از جانمان و کینه را. جهان را بخشیدم. شاید حضور زخمخورده و خسته ما زنده شود به مهر.» این تاریخِ شَر در رمان با ماجرای به توپ بستن مجلس شورای ملی به دستور محمدعلی شاه قاجار آغاز میشود و در ادامه به قتل فجیع جهانگیر خان در باغشاه میرسد که مامونتوف، خبرنگار روس که در زمان اعدام جهانگیر خان در ایران بود، آن را چنین روایت میکند: «سر گذشت این دو تن (میرزا جهانگیر خان و ملک المتکلمین) بسیار ساده بود. امروز ایشان را به باغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداختند. از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و این زمان، دژخیم سومی خنجر در دلهای ایشان فرو کرد.» (راه سواران آزادی، یادی از: جهانگیرخان صور اسرافیل، رکن الدین خسروی، صفحه 814).
در رمان، جز میرزا جهانگیرخان که قهرمان روایت است و چند آدم واقعی دیگر، باقی شخصیتها خیالی هستند. حتی زرینتاج خانم، که هیچ ردی در تاریخ از او وجود ندارد. نویسنده میگوید روایت یکی از فجیعترین قتلهای تاریخ ایران را با چند تصویر در ذهن نوشته است: تصاویری از میرزا جهانگیر خان و نوشتههایش در صور اسرافیل. و چند تصویر از قبر این روزنامهنگار و حول و حوش آن که این رمان بلند را ساخته است. «سر قبر جهانگیرخان و ملک رفتهام. میدان بهارستان و مسجد سپهسالار و سرچشمه و خیابانها و کوچههای اطراف آن، محله قدیمی عودلاجان و محلههای بازار را هم بارها سیاحت کردهام. داخل باغشاه را هنوز از نزدیک ندیدهام؛ اما عکسهایی از باغشاه و انبار محبوسین در دست است. جنگلهای سیبری و مسکو و دژ نظامی در قفقاز را در تخیل شکل دادهام. شیراز را هم به مدت پنج سال خوب تماشا کردهام.» نویسنده معتقد است گاه یک کلمه کافی یا دیدن یک تصویر میتواند مایه نوشتن فصلی از یک رمان باشد، مثل تماشای عکسهای آنتون سوروگین از آن واقعه، همان عکسی که در باغشاه از محبوسین برداشته شده و چهره کسانی را تصویر میکند که فردای آن روز قرار است پای چوبه اعدام بروند و با مرگ ملاقات کنند.
با اینکه رمان حول محور شخصیت جهانگیر خان و تفکرش و بهخصوص قتل عجیب او میچرخد، اما نویسنده از نوشتنِ جزئیات مربوط به آن دوران غافل نمانده است. زندگی مردمان در دوران قاجار، مشخصات اجتماعی و شهریِ آن دوران بهخصوص در تهران و شیراز، زندگی روزمره مردم کوچهبازار که مبتنی بر واقعیات آن دوره است و بهنوعی تاریخ اجتماعی آن دوران را هم میسازد. و درواقع زمینهای را تصویر میکند که میرزا جهانگیر خان شیرازی را به جهانگیر خان صور اسرافیل بدل میکند و او را به صرافت راه انداختن روزنامهای به نام صور اسرافیل میاندازد که جانش را گرفت. در رمان جز اینها، سروکله شخصیتهای مهم فرهنگی و سیاسی هم هویدا میشود: کسانی همچون عارف قزوینی، درویش خان و قمر و البته علیاکبر دهخدا که حضور پررنگتری از دیگر چهرهها در این رمان دارد و جای شگفتی نیست چراکه دهخدا یکی از اعضای موثرِ روزنامه صور اسرافیل بود و از نزدیکان و دوستانِ میرزا جهانگیر خان. حتی بهقولِ نویسنده «رمان بر پایه مسمط دهخدا شکل گرفته که بر اساس خوابی نوشته شد.» جالب است که خودِ جهانگیر خان هم مرگ زودرس را در نامهای چنین نقل کرده است: «عقیده مرا بهخوبی میدانید که دلبستگی به زندگی و عمر نداشتم و همیشه مرگ باشرف و افتخار را از زندگی بد بهتر میدانستم، زیرا همواره شنیدهاید که میگفتم مکررات خواب و خوراک اهمیتی ندارد و از این تکرار آدم حساس خسته و کسل میشود. امروز سعادت و اقبال فرزندان ایران بسته به تکمیل معنی مشروطیت است. ولی فرزند امالخالقان که ننگ تاج و تخت چند هزار ساله ایران است برای استقلال کامروایی سبعانه خود میخواهد این سعادت ما را به یک بدبختی و ذلت دائمی مبدل نماید. از دیروز تا به حال نقشهای که ترسیم کرده آفتابی شد. فردا ما به فداکاری حاضر میشویم. اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید، زیرا که در راه آزادی ایران یک افتخاری برای شما و فرزندان شما به یادگار گذاشتم. مردن که از لوازم طبیعت است، آدم باید بمیرد، چرا با درد و مرض مرده باشد و به جانبازی از تألم زندگی بد در یک چشم بههمزدن نمیرد.» (تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهری ملکزاده، جلد دوم).
کسروی، از مشهورترین تاریخپژوهان دوره مشروطه درباره سازش تزار و انگلستان مینویسد که فرصت مناسبی برای محمدعلیشاه فراهم آورد تا آزادیخواهی و آزادیخواهان را با هم ریشهکن کند. روز یکشنبه، 9 ذیقعده 1325، اوباشان و جیرهخواران محمدعلیشاه به سوی مسجد سپهسالار یورش میبرند و مجلس را گلولهباران میکنند اما بر اثر مقاومت جانانه آزادیخواهان جا میزنند، عقب مینشینند و در میدان توپخانه همراه با قزاقها برای حمله مجدد تدارک میبینند. «اوباشان هر کسی را که با کلاه ماهوت کوتاه به سر و سرداری به تن میدیدند، مشروطهخواه شمارده و به آزارش میپرداختند و جیب و بغلش را تهی میگردانیدند. با دستور پیشوایان خود به اداره روزنامهها ریخته آن را تاراج میکردند و تابلوها را آورده در میان میدان آتش میزدند. صور اسرافیل مینویسد که یکی از سردستهگان ایشان فریاد میزده میگفت مجلس را خراب میکنیم و قالیهای آنجا را میدهیم پالان الاغهای ورامین کنند.» (انقلاب مشروطه ایران، احمد کسروی، صفحه 512 ).
دوم تیر ماه 1287 شمسی، محمدعلیشاه کودتا دست میزند. قزاقها با فرماندهی لیاخوف، مسجد سپهسالار و مجلس ملی را به توپ میبندند و با انحلال مجلس، درهمکوبیدنِ انجمنهای انقلابی و تعطیلی روزنامهها، دوران استبداد صغیر آغاز میشود. معروف است که محمدعلیشاه قبل از هر اقدام مهمی استخاره میکرد. این بار هم پیش از کودتا به استخاره روی میآورد. و لابد استخاره آن روز خوب آمده بود و چنین دهشتناک دست به کودتایی علیه دستاوردهای مشروطه زد. «میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل، ملکالمتکلمین و قاضی ارداقی که در هنگام گلولهباران در مجالس متحصن بودند با شکافتن دیوار پشت مجلس به پارک امینالدوله پناه میبرند، امینالدوله به آنها پناه میدهد ولی پنهانی محمدعلی میرزا را مطلع میکند. قزاقها هجوم میبرند و انواع خفت در حقشان معمول میدارند.» (گیلان در جنبش مشروطیت، ابراهیم فخرایی، صفحه 83). به هر ترتیب، آنان از این پناهگاه بیاعتبار میگریزند و به خانه سید حسن حبلالمتین پناه میبرند اما با اینکه سید حسن به گرمی از آنان استقبال میکند، از ترس آنکه مبادا به اهل خانه آسیبی برسد ناگزیر از آنجا هم بیرون میآیند تا اینکه قاسم آقا میرپنج آنها را شناسایی و دستگیر میکند. کسروی مینویسد: «هنگامی که جهانگیر خان و ملکالمتکلمین همراه با قزاقها از مقابل سفارت انگلیس میگذشتند یک دسته ارمنی و اروپایی ایستاده بودند. میراز جهانگیر خان ایشان را که دید آواز برداشت: ما آزادیخواهانیم... قزاقی از پشت سر شوشکه به پشت سر او فرود آورد که خون روان گردید و گفتار ناانجام ماند. سپس آنان را به باغشاه بردند.» (تاریخ مشروطیت، احمد کسروی، صفحه 650).
فردای کودتا، میرزا جهانگیر خان و ملکالمتکلمین را در باغشاه به حضور محمدعلیشاه میبرند، او پس از توهینهای بسیار فوراً دستور اعدامشان را صادر میکند. «جهانگیر خان در وقت کشته شدن گفته بود: زنده باد مشروطه و اشاره کرده بود به زمین و گفته بود: ای خاک ما برای حفظ تو کشته شدیم!» (تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، صفحه 162).
منابع:
- شکوفههای عناب، رضا جولایی، نشر چشمه.
- راه سواران آزادی، یادی از: جهانگیرخان صور اسرافیل، رکن الدین خسروی، چیستا، شماره 50، خرداد ۱۳۶۷.
- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهری ملکزاده، انتشارات سخن.
- تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، انتشارات امیرکبیر.
- گیلان در جنبش مشروطیت، ابراهیم فخرایی، انتشارات علمی و فرهنگی (نشر کتابهای جیبی).
- تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، انتشارت آگاه.