دکتر پرویز ناتلخانلری در سال 1292 در تهران متولد شد. او تحصیلات ابتدایی، متوسطه و دانشگاهیاش را تا مقطع دکتری در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران گذراند. درواقع او در سال 1322 بهعنوان دومین فارغالتحصیل دوره دکتری زبان و ادبیات فارسی، از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد و از همان زمان به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و 35 سال به تدریس ادامه داد. خانلری از نسل دوم استادان برجسته دانشگاه تهران بود. او پژوهشگر ادبی، نویسنده، شاعر، مترجم و البته مدیر مجله «سخن» بود و در کنار اینها پستها و سمتهای مختلفی هم داشت که برخیشان نظیر وزارت فرهنگ حائز اهمیت زیادی بودند. خانلری چهرهای است که هم بسیار ستایش شده و هم مورد نقد قرار گرفته است. اما آنچه در زندگی او عجیب به نظر میرسد، این است که او برخلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد، سرنوشتی همراه با فقر داشت؛ او در فقر متولد شده بود و علیرغم سمتهای مختلفی که در طول حیاتش بر عهده گرفته بود، تا پایان عمر همواره زندگی معمولی داشت. خانلری در اول شهریور ماه 1369 در 77 سالگی در تهران درگذشت.
دکتر پرویز ناتلخانلری از درخشانترین چهرههای فرهنگی و ادبی معاصر است اما آیا میتوان او را از مهمترین روشنفکران معاصر ایرانی هم دانست؟ خانلری به دلیل سطح عالی تحصیلاتش و تسلط بر سنت ادبی فارسی و آشنایی با ادبیات غرب و نیز به گواه آثار متعددی که در طول حیاتش تألیف یا ترجمه کرده بود میتواند در شمار روشنفکران معاصر ایرانی قرار بگیرد. از سوی دیگر اما، در چند دهه گذشته بهخصوص در فاصله دهه چهل تا اواخر دهه پنجاه، عنوان روشنفکر بهطور خاص به کسانی اطلاق میشد که فاصلهشان را با حاکمیت حفظ میکردند و فراتر از آن منتقد قدرت هم بودند. خانلری اما چهرهای فرهنگی و دانشگاهی بود که سمتها و عناوین مهمی داشت؛ از سناتوری گرفته تا وزارت فرهنگ و از این حیث اگر حفظ فاصله با قدرت و ادغام نشدن در حاکمیت را بخشی از ماهیت کار روشنفکری در نظر بگیریم خانلری بیرون از دایره روشنفکری جای میگیرد.
عناوین و فعالیتهای خانلری را بهطور خلاصه میتوان اینچنین دستهبندی کرد:
استاد زبان و ادبیات فارسی، مدیر مجله سخن، رئیس بنیاد فرهنگ ایران، دبیر کل فرهنگستان ادب و هنر ایران، دبیر کل سازمان پیکار با بیسوادی و رئیس پژوهشکده فرهنگ، سناتور و وزیر فرهنگ.
آنچه از این عناوین برمیآید این است که در زندگی خانلری دو وجه مختلف کاملاً آشکار بوده است: بخشی که دارای وجهی سیاسی است و بخشی دیگر که چهره فرهنگی او در آن آشکار است و همین بخش دوم است که باعث ماندگاری او شده و درواقع اهمیت خانلری به چهره ادبی و فرهنگی او بازمیگردد. هرچه هست، آنچه امروز از خانلری بهجامانده، میراث پرباری است که هم در ادبایی که شاگرد او بودند نمایان است و هم در آثاری که خود او در سالهای حیاتش منتشر کرده بود. زهرا خانلری، همسر او، درباره این دو وجه فعالیتهای او گفته بود:
«خانلری در خدمات علمی و اجتماعی خود، دو جنبه مختلف و متمایز داشت، در وهله اول جنبه ادبی و فرهنگی بود که در هر مقام و مرتبتی که بود هیچگاه آن را دستکم نمیگرفت و دیگر جنبه سیاسی... او این عادت همیشگی خود را که پشت میز کار خود، در کتابخانه نشستن و کتاب خواندن و یادداشت برداشتن بود، تا واپسین ماههای زندگانی خود، حفظ کرد.»
خانلری از سال 1322 مجله سخن را منتشر کرد و در سال 1325 مدتی سرپرستی اداره تعلیمات عالیه و ریاست دبیرخانه دانشگاه تهران را بر عهده داشت و در همان حال، اداره انتشارات و روابط فرهنگی دانشگاه تهران را نیز تا سال 1330 سرپرستی کرد. او در سال 1327 با استفاده از فرصت مطالعاتی خود به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن و انستیتو فونتیک پاریس، درباره زبانشناسی و فونتیک زبان فارسی مطالعاتی انجام داد و دوره زیباییشناسی را نیز در دانشگاه آزاد پاریس گذراند. او در سال 1329 به تهران بازگشت و به کار تدریس در دانشگاه تهران ادامه داد و در سال 1330 نخستین کرسی تاریخ زبان فارسی را در دانشکده ادبیات تهران تأسیس کرد. از این حیث جایگاه او به لحاظ علمی و فرهنگی بسیار معتبر است. اما حضور خانلری در عرصه سیاست، از همان دوران این تصور را درباره او به وجود آورد که او بسیار متمول است و زندگی بیدغدغهای داشته است که تصوری کاملاً اشتباه بوده است. آنچه خانلری درباره زندگیاش گفته بود گویاترین تصویری است که میتوان از وضعیت زندگیاش به دست آورد:
«در هر حال سرنوشت من از آغاز، فقر و تنگدستی بود. کودکی و جوانی را با تهیدستی به سر بردم و در این سر پیری هم دیگر مجالی برای تغییر تقدیر نیست در همان عسرت به سر میبرم. سرنوشتم این است: فقر! عجب اینکه از همان آغاز جوانی که دو دست لباس بیشتر نداشتم (که یکی از پارچه وطنی کازرونی بود) همه مرا متمول میشمردند و این خود زحمت و تکلفی برای من در زندگی بود. با یک دست کتوشلوار راه میرفتم و میگفتند چقدر مرتب لباس میپوشی و چقدر توجه به سر و وضعت داری!»
خانلری در خانوادهای متولد شد که همواره با مسئله معیشت روبرو بودند. به قول خودش، پدرش عقل معاش نداشت و از این نظر همواره در عذاب بودند:
«تا پدرم زنده بود زندگی ما با مبلغ ناچیزی که بهعنوان بازنشستگی یا مستمری یا شهریه از وزارت خارجه میگرفت تأمین میشد. این مبلغ جزئی را هم پدرم که عقل معاش نداشت نمیتوانست عاقلانه خرج کند. نان نداشتیم و او برای من و خواهرانم معلم نقاشی سرخانه میآورد. تابستانها ما را به ییلاق امامزاده قاسم میبرد. اما غالباً نان و آب را نسیه از بقال سر گذر میگرفتیم. شهریه مرتب نمیرسید و پدرم که جز آن درآمدی نداشت ناچار شهریه را نزد یک سمسار بازار پیشفروش میکرد و تومانی یک قران کمتر میگرفت. گاهی هم ظرفهای مسی را نزد بقال محله گرو میگذاشت. با مردن او شهریه قطع شد و من و خواهرانم بهکلی بیوجه معاش ماندیم.»
خانلری به هر ترتیبی بوده تحصیلات متوسطه را به پایان میرساند و در سال 1311 وارد دانشسرای عالی و دانشکده ادبیات دانشگاه تهران میشود. در آنجا با ذبیحالله صفا، محمد معین، علیاکبر خطیبی، حسین خطیبی و ... همدوره شد. او در بخشی دیگر از خاطراتش درباره سختیها و مسائل دوران تحصیلش نوشته:
«... با زحمتی، دوره دبیرستان را تمام کردم و در دانشسرای عالی اسم نوشتم، در اینجا دیگر مجالی بود که درصدد شغلی برآیم تا لااقل پول توجیبیام را دربیاورم. در دبیرستان تمدن که در خیابان نادری آنوقت دایر بود، همانجا که بعد اسمش را خیابان شاه گذاشتند و بعد از انقلاب هم اسم دیگری پیدا کرد که به یادم نیست، در آن دبیرستان که تا کلاس نهم داشت شغل معلمی را پذیرفتم و از کلاس چهارم ابتدایی تا کلاس نهم را درس میدادم، حقوقم ابتدا ساعتی دو ریال (دو قران و دهشاهی) بود. بعد کمکم زیاد شد و به ساعتی چهار قران رسید، روی هم ماهی نزدیک به بیست تومان درآمد داشتم... دانشکده را به این طریق طی کردم، وقتی بود که با صادق هدایت و مسعود فرزاد و مجتبی مینوی آشنا شده بودم، آنها عصرها در کافه با هم ملاقات میکردند و من هم به آنجا میرفتم. اما غالباً پول چایی نداشتم و عذر میآوردم که میل ندارم یا تازه یک جا بودم و چای را آنجا خوردهام.»
عجیب اینکه این وضعیت برای سالهای طولانی با خانلری بوده است. زندگی او حتی وقتی به استادی دانشگاه میرسد یا بعدتر وقتی عهدهدار پستهای مهمی میشود، هیچوقت از نظر مالی متحول نمیشود و اگرچه دیگر فقیر نبوده اما حتی وقتی سمتهای مهم سیاسی داشته است هنوز درگیر بدهی و قرضهایش بوده است و درواقع همواره زندگی ساده و مختصری داشته است:
«... در تیرماه سال 41 دولت علم تشکیل شد و من به وزارت فرهنگ منصوب شدم. حقوق وزیر ماهی دو هزار و پانصد تومان بود معادل حقوق دانشگاه که نمیگرفتم. بعد از چند ماه گفتند که برای ترمیم حقوق وزیران از طرف شاه ماهی دو هزار تومان مقرری معین شده است که روی هم ماهی چهار هزار و پانصد تومان میشد. البته مقداری از این مبلغ صرف مخارج تشریفات از قبیل انعام و عیدی مستخدمان فرهنگ و پیشخدمتهای نخستوزیری و دربار و رانندگان مقامات عالی و غیره میشد. تا ماههای آخر وزارت هنوز وجوه سفتههایی را که برای تتمه بدهی خانه بر عهده داشتم میپرداختم.»
نادر نادرپور نیز درباره وضعیت زندگی و خصوصیات شخصی خانلری گفته بود:
«از لحاظ خصوصیات اخلاقی، وی مردی بود صبور، مهربان و باگذشت، به مال و منال دنیا چندان دلبسته نبود و تا آنجا که من میدانم، پس از نزدیک به شصت سال کار و کوشش و تصدی برخی مقامات، از او جز مقداری کتاب و خانهای که ظاهراً حاصل زحمات و قلمزدنهای خود او و همسر اوست، چیزی بر جای نمانده است، باغچه کوچکی نیز در چهارراه حسابی داشت که به دورانهای جوانی او و زمانی که دانشیار دانشگاه بود، تعلق داشت و از سالهای آخر دهه بیست، گاهی با دوستانش در آنجا جمع میشدند، نمیدانم امروز باقی است یا نه، به مقام بیمیل نبود و به وزیری و سناتوری رسید، اما از مقام سوءاستفاده نمیکرد.»
در دروان بعد از انقلاب خانلری دستگیر شد و نامش در کنار کسانی دیگر ذیل عنوان غارتگر اموال ملی آمد در حالی که او در سالهای پایانی عمرش تنها از طریق حقالتألیف کتابهایش زندگی میکرد. او در آن سالها در بخشی از خاطراتش نوشته بود:
«سهشنبه یازدهم اسفند. کی حدس میزدم که در این آخر عمر به این تنگدستی دچار شوم؟ هرکسی سرنوشتی دارد. این سرنوشت را لازم نیست به آسمان و زمین نسبت بدهیم. کاملاً معلول وضع اجتماعی هر فرد و روابط او با جامعه است.»
منابع:
- احوال و آثار دکتر پرویز ناتل خانلری، منصور رستگار فسایی، انتشارات طرح نو، چاپ اول 1379.
- از دفتر خاطرات دکتر پرویز ناتل خانلری، مجله ایرانشناسی، سال پنجم.
- قافلهسالار سخن: خانلری، گروه نویسندگان، نشر البرز.