نامه شاعر ایرانی‌ به دبیر کل یونسکو

محمد مختاری و پدیده حذف فرهنگی

1400/02/01

اگر محمد مختاری (۱ اردیبهشت ۱۳۲۱ - 12 آذر ۱۳۷۷) زنده مانده بود، اینک در آستانه هشتاد سالگی همچنان در دفاع از فرهنگ و آزادی بیان می‌نوشت. مختاری نه‌تنها به دلیل مرگی تلخ‌ و دردناک که به قتل‌های زنجیره‌ای معروف شد، بلکه به اعتبار آثار و مقالات و شعرها و حضورِ مدامش در عرصه دفاع از فرهنگ و آزادی بیان شناخته می‌شود و از این‌رو بررسی زندگی و کارنامه کاری مختاری که ابعاد گسترده‌ای دارد در قالبِ یک یادداشت نمی‌گنجد. جز انبوهِ مقالات و یادداشت‌هایش که چند سالی است منتشر شده و در دسترس مخاطبان قرار دارد و مختاری در آن به‌صراحت و روشنی از مواضع و افکارش نوشته است، از او نوشته‌های پراکنده‌ای نیز به‌جا مانده است که روحیه و تفکر مختاری را بازتاب می‌دهد. یکی از این نوشته‌ها نامه‌ای است از محمد مختاری به دبیر کل یونسکو.

 

«آقای مایور عزیز! این نامه از شاعری ایرانی است که از پیشنهاد یونسکو برای بزرگداشت صدمین سال تولد نیما، بنیان‌گذار شعر نو ایران، نشاطی یافته است توأم با نگرانی. نشاط از ابتکار فرهنگی یک نهاد جهانی و نگرانی از تبعات سیاسی آن برای یک فرهنگ ملی.» («تمرین مدارا»، ، محمد مختاری)

مختاری در نوامبر سال ۱۹۹۵ در سفری فرهنگی به کانادا و امریکا در کنگره بزرگداشت احمد شاملو شرکت و سخنرانی کرده بود. مسعود نقره‌کار، نویسنده و پژوهشگر، این سفر را چنین نقل می‌کند: «”چشم‌مون روشن” را شنیده بودم اما ”گوشمون روشن” را اولین بار بود می‌شنیدم. محمد مختاری آن‌سوی خط تلفن بود، حال و احوالی کردیم و بعد از یادآوری خاطراتی دور، درباره سفرش به امریکا و کانادا و اروپا گپ زدیم. چند باری دیده بودمش، در دفتر کانون نویسندگان در خیابان مشتاق، در انتشارات توس و خانه یکی از رفقای سازمانی. با سازمانِ جدا‌شده از سازمان فداییان اکثریت که به “۱۶ آذری“ها شناخته می‌شد در زمینه‌های فرهنگی همکاری جانبی داشت، آن‌هم به خاطر روابط عاطفی با برخی از اعضای اهلِ قلم این سازمان. شنیده بودم سرمقاله‌های ”بیداران”، که در قلمرو سیاست و هنر منتشر می‌شد را می‌نویسد. سرمقاله‌ها را با نام مستعار می‌نوشت، سرمقاله‌هایی که نشان از تیزهوشی، درایت و خرد فرهنگی و سیاسی نویسنده‌اش داشت. کارهایی نیز به‌طور پراکنده از او خوانده بودم.» اما آنچه مختاری را در ذهنِ نقره‌کار به قول خودش «خوش نشانده بود»، تعریف‌هایی بود که از هم‌بندی مختاری درباره او شنیده بود: «توی بند ما تنها کسی که آبروداری می‌کرد و قوت قلب بود محمد مختاری بود. جایی که رفقا به خاطر یک بند انگشت پنیر تو سروکله هم می‌زدن وجود آدم متین، آرام و باگذشتی مثل مختاری دلگرمی بود، اصلن دنیاش با دنیای بقیه هم‌بندی‌هامون فرق می‌کرد.»

مختاری پیش از سفر به‌قصد شرکت در کنگره احمد شاملو، به نقره‌کار خبر می‌دهد که به این کنگره دعوت شده است و از او می‌خواهد تا برنامه‌ریزی سفرهای فرهنگی‌اش به امریکا و اروپا را بر عهده بگیرد. «و آمد، نوامبر سال ۱۹۹۶، و به قول خودش با بار کتاب. سه نفر از دوستان برای حضور در کنگره شاملو از اورلاندو به تورنتو رفتند، سخنرانی مختاری را از بهترین سخنرانی‌ها، و شخصیت او را دوست‌داشتنی و متین دیدند. در تورنتو موضوع سخنش”سنخ‌شناسی زبان‌ستیز”، و از همین زاویه پرداختن به زبان شعر شاملو بود.»

و اما صد سالگیِ نیما. حکایتِ نامه محمد مختاری به دبیر کل یونسکو از این قرار است که او به بهانه نیما و صدمین سال تولد این شاعر معاصر، از «حذف فرهنگی» می‌نویسد و به این ترتیب، نامه‌اش به دبیر کل از تعارفاتِ معمول و یک نامه محترمانه اداری، به تحلیلی از مفهومِ «فرهنگ» و نسبتش با سیاست تبدیل می‌شود، همان‌طور که روالِ کار مختاری بود: از هر نشانه و بهانه‌ای بهره می‌جست تا به نقدِ اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بپردازد. از این‌رو دست به نامه‌نگاری با دبیر کل یونسکو می‌زند و ضمنِ تشکر از این تصمیم شایسته در راه اعتلای فرهنگ‌های متفاوت ملی و تفاهم جهانیِ آن‌ها، نگرانی خود را از نحوه اجرای چنین تصمیمی از سوی کمیسیون ملی یونسکو در ایران ابراز می‌‌کند و می‌نویسد:

«شما به‌خوبی می‌دانید و روح عمومی اساس‌نامه سازمان یونسکو نیز بر این مبناست که تفاهم فرهنگی برای حفظ صلح چون خود صلح، بر جلب حمایت همگانی و پایدار و صمیمانه ملت‌ها و هم‌بستگی فکری و اخلاقی کل بشر استوار است. به همین دلیل نیز یونسکو نه یک نهاد سیاسی، که یک سازمان فرهنگی است؛ و طبعا انتظار می‌رود که اهداف و کوشش‌های خود را فارغ از اقتضاها و ترتیبات سیاسی و اقتصادی حکومت‌ها و در حیطه ذهن انسان‌ها پیگیری کند. البته رابطه متقابل فرهنگ که هدف است و سیاست که وسیله است رابطه ناگزیر است. اما تاریخ فرهنگ گواه است که سپردن هدایت اولی به دومی، همواره ضایعاتی جبران‌ناپذیر به‌ویژه در حیطه ذهن انسان‌ها به بار آورده است. سیاست‌ها همیشه تابع مصلحت‌های خویش بوده‌اند. از این‌رو فرهنگ را نیز، مثل هر چیز دیگر پیرو مصلحت‌ها و حتی تبلیغات خود می‌پنداشته و می‌خواسته‌اند. از همین دیدگاه نیز بدان توجه می‌کرده‌اند، یا آن را نادیده می‌گرفته‌اند. آنچه را به زخم‌شان می‌خورده است بزرگ می‌داشته‌اند و آنچه را نمی‌پذیرفته‌اند حذف می‌کرده‌اند.» (همان).

مختاری می‌داند که فرهنگ برای بسیاری از سیاستمداران نامِ دیگر تغییر است و از این‌رو به گورینگ1 اشاره می‌کند که روزگاری گفته بود: «هرگاه نام فرهنگ را می‌شنوم دست به اسلحه می‌شوم.» از منظر مختاری، سالیانی از دیدگاه‌های این‌چنینی گذشته است اما در دوران صلح هم گذر دادن فرهنگ از پیچ‌وخم‌ سیاست‌های محدودکننده به‌منزله راه رفتن بر لبه تیغ است. اگر بر این لبه تیغ کسی نتواند در رشد فرهنگ بکوشد، انتظار طبیعی این است که به حذف آن نیز یاری نکند. بعد، مختاری بحثِ «حذف فرهنگی» در جامعه ما ازجمله حذف نویسندگان و شاعران متجانس با تفکر نیمایی از صنعت رسانه‌ای را پیش می‌کشد: «قصه درازی است که سرتان را یا آن به درد نمی‌آورم. به‌خصوص که امری است درونی؛ و امیدوارم این نامه نیز شکوای یک نویسنده ایرانی به شما تلقی نشود.» (همان). مختاری هر جا از دستش برمی‌آمد به نقد و اصلاحِ امور می‌پرداخت و این نامه را نیز ضمنِ شکایت از اوضاع نابسامان فرهنگی به مسئولیتی اختصاص می‌دهد که یونسکو و نهادهای جهانی بر عهده دارند. او نمی‌خواهد بزرگداشتِ نیما در حد یک مراسمِ تشریفاتی و تبلیغاتی و منحصر به مؤسسات دولتی تقلیل داده شود و به همین دلیل مشارکت فعال در این مراسم را حق همه نویسندگان معاصر ایران و مردمی می‌داند که نیما برای آنان و به زبان‌شان می‌نوشت. جشنی عام که در آن رؤیای حضور آزادانه‌ نویسندگان تضمین و تأمین شود. از این‌رو مختاری تیر آخر را رها کرده و تکلیف را با یونسکو و ادعاهای نهادهای فرهنگی جهانی معلوم می‌کند: «عملکرد انحصاری کمیسیون ملی یونسکو نموداری از صحه گذاشتن بر حذف فرهنگی، و در نتیجه نقض غرض از پیشنهاد بزرگداشت شاعر بزرگ ایران است... هرگاه پای سیاست به میان می‌آید متأسفانه کوشش‌های جهانی برای درک تفاهم و تفاوت‌ فرهنگ‌ها نیز به همان ترتیبات و اقتضاهایی کشیده می‌شود که فرهنگ را در چنبره مرگ و زندگی می‌گرفته است؛ همچنان که ما نیز در این گوشه از جهان به واکنش دردناک تهنیت و تسلیت گرفتار داشته است.» (همان).

محمد مختاری، شاعر و نویسنده مستقل و چپ‌گرا هم‌چنین از «موقعیت اضطراب» نوشته بود که «در آن باید شاهد ضایعات شتابناک این پیکر فرهنگی بود که می‌خواهد با اندام‌هایی بی‌قرار و پراکنده برقرار بماند؛ یا آسیب پی در پی اندام‌ها را در آثار و دستاوردها ترمیم کند.» («آرایش درونی»، محمد مختاری). همان کاری که خودش به گواهِ کارنامه‌اش انجام داد و سرانجام در همان موقعیت اضطراب هم چشم از جهان بست.

 

پی‌نوشت:

1. هرمان ویلهلم گورینگ، از چهره‌های معروفِ حزب نازی در آلمان و فرمانده نیروی هوایی آلمان نازی در دوران جنگ جهانی دوم بود.

 

منابع:

«تمرین مدارا»، بیست مقاله در بازخوانی فرهنگ، محمد مختاری، انتشارات بوتیمار

«آرایش درونی»، یک شعر بلند، محمد مختاری، انتشارات توس


محمد مختاری فدريكو مايور دبيركل يونسكو

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.