ظهر روز پانزدهم بهمن ماه سال ۱۳۲۷، محمدرضا شاه پهلوی با اتومبیل رولزرویس سیاهرنگش وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد تا در مراسم بزرگداشت سالگرد تأسیس این دانشگاه شرکت کند. پیش از ورود شاه، شرکتکنندگان بلندپایه دولتی وارد دانشگاه شده بودند و برای استقبال از شاه صف کشیده بودند. چندین خبرنگار و عکاس نیز مترصد تهیه عکس و خبر از حضور شاهانه در دانشگاه تهران بودند. اتومبیل شاه سر ساعت سه بعدازظهر به دانشکده حقوق رسید. بهمحض پیاده شدن او از اتومبیل، صدای گلوله بلند شد. ضارب، ناصر فخرآرایی که یک هفتتیر در دست داشت، در چند قدمی شاه بهسوی او تیراندازی میکرد. اما گلولهها به طرز معجزهآسایی، یا به شاه اصابت نکرد و یا کاری نبود. ساعتی بعد شاه از رادیو تهران پیامی را خطاب به مردم فرستاد و از سلامتیاش خبر داد. هوا هنوز تاریک نشده بود که با اعلام حکومت نظامی، بازداشت فعالان سیاسی در تهران آغاز شد. آیتالله کاشانی به بیروت تبعید شد، مصدق در احمدآباد تحت نظر قرار گرفت و قوامالسلطنه مجبور به سفر به اروپا شد. روزنامههای مخالف دربار توقیف شدند و با پیدا شدن شواهدی از ارتباط ضارب با حزب توده، حکومت این ترور را مستمسکی قرار داد برای سرکوب این حزب و غیرقانونی اعلام کردن آن. مأموران حکومت نظامی شبانه به دفاتر حزب توده و منازل اعضای اصلیاش هجوم بردند و دهها نفر را بازداشت کردند. این اما همه تبعات ترور شاه نبود. بیست روز بعد، شاه درحالیکه هنوز آثار گلوله بر صورتش هویدا بود، هیئت دولت، سران فراکسیونهای مجلس و برخی رجال سیاسی قدیمی را به کاخ مرمر فراخواند. شاه در این جلسه رشته سخن را به دست گرفت و از «وضع فوقالعاده درهمریخته» و «شیرازه ازهمگسیخته» کشور نالید و بعد علت چنین وضعیتی را به قانون اساسی مشروطه مربوط کرد که در آن توازن قوا میان قوای مجریه و مقننه برقرار نشده است. شاه سپس از عزم خود گفت برای تشکیل مجلس مؤسسان و اصلاح قانون اساسی و افزایش اختیارات مقام سلطنت.
بازی «حمومک مورچه داره» ناجی شاه شد!
واقعیتها درباره چگونگی ترور شاه در سال ۱۳۲۷، علت نجات شبیه به معجزه او و عوامل پشت پرده آن هنوز بهدرستی مشخص نشده است. گشتی در میان خاطرات شفاهی رجال سیاسی و روزنامههای آن سال درباره ترور شاه، میتواند در شناسایی این حادثه مفید و مؤثر باشد. شاه، خود درباره چگونگی حادثه ترور روایت دقیقی به دست داده است. در کتاب «مأموریت برای وطنم» نوشته محمدرضا پهلوی دراینباره میخوانیم: «در آن روز لباس نظامی بر تن داشتم، و هنگامی که از اتومبیل پیاده شدم، و در شرف ورود به دانشکده حقوق و محل انعقاد جشن بودم، ناگهان صدای شلیک گلوله رسید و تیرهایی به جانب من شلیک شد. با اینکه بهظاهر عجیب جلوه میکند سه گلوله به کلاه نظامی من اصابت کرد و آسیبی به سر من وارد نیامد ولی گلوله چهارم از سمت راست گونه، وارد و از لب بالایی و زیر بینی من خارج گردید. شخصی که به من سوءقصد کرده و بهعنوان عکاس به آن محل راه یافته بود، دو متر بیشتر با من فاصله نداشت و لوله تپانچه خود را به سینه من نشانه رفته بود. من و او هر دو، روبروی هم قرار گرفته بودیم و کسی نزدیک ما نبود که بین ما حائل باشد و از اینرو میدانستم که هیچ مانعی برای اینکه تیرش به هدف برسد، در پیش نداشت. عکسالعملی که در آن لحظه از خود نشان دادم هنوز در خاطرم هست. فکر کردم که خود را بر روی او بیندازم ولی فورا متوجه شدم که اگر به طرف او جستن کنم نشانهگیری او را آسان خواهم کرد و اگر فرار کنم از پشت سر هدف قرار خواهم گرفت. ناچار شروع به یک سلسله حرکات مارپیچی کردم تا مطابق یک تاکتیک نظامی طرف را در هدفگیری گمراه کنم. ضارب مجددا گلوله دیگری شلیک نمود که شانه مرا زخمی کرد. آخرین گلوله در لوله تپانچه او گیر کرد و خارج نشد، و من احساس کردم که دیگر خطری متوجه من نیست و زندهام. ضارب با غضب بسیار اسلحه را بر زمین زد و خواست فرار کند ولی از طرف افسران و اطرافیان من محاصره شد و متأسفانه به قتل رسید.»[1]
روایت شاه و تصمیمش برای انجام حرکات مارپیچ برای زنده ماندن، چنانکه خود نیز اشاره کرده، عجیب و غیرواقعی مینماید اما سایر شاهدان عینی در آن روز نیز، روایت مشابهی را ارائه کردهاند. سالها بعد محسن موحد، روزنامهنگار باسابقه، در خاطراتش گزارش مشابهی از لحظه ترور شاه آورد و حرکات مارپیچ او برای گریز از گلولههای ضاربش را تائید کرد. به روایت محسن موحد: «صدای آژیر اسکورت شاه به گوش رسید. اتومبیل شاه درست مقابل در دانشکده حقوق توقف کرد. شاهپور غلامرضا در سمت چپ را برای شاه باز کرد اما سرهنگ دفتری جلو دوید و در سمت راست را باز کرد. در نتیجه شاه از سمت راست پیاده شد. هنوز به جلوی اتومبیل نرسیده بود که صفیر گلوله حاضرین را دچار وحشت کرد. دکتر سیاسی غش کرد و روی پلهها افتاد و هیئت وزیران خود را به مدخل دانشکده رسانده و پناه گرفتند. دفتری به زیر ماشین شاه رفت. در یک چشم بههم زدن اطراف شاه خالی شد. شاه مثل بازی حمومک مورچه داره مینشست و برمیخاست و رقص پا میکرد. پنج گلوله بهسوی شاه شلیک شد اما گلوله ششم در اسلحه گیر کرد. عکاس جلو آمد، دوربین و اسلحه خود را به طرف صورت شاه پرتاب و سپس از طرف شمال بهسوی چمن شیبدار فرار کرد. نمیدانم چه کسی اول به او شلیک کرد که به پای ضارب خورد و او در سراشیبی غلطید. بعد، افراد گارد با سرنیزه و قنداق تفنگ به جانش افتادند و چند لحظه بعد کشته شد.»[2]
کودتای آرام شاه و رزمآرا
خبر ترور ناموفق شاه بهسرعت در شهر پیچید. هنوز هوای تهران روشن بود که حکومت نظامی در پایتخت برقرار شد و بگیر و ببندها آغاز گردید. ترور نافرجام شاه، بهجای اینکه موقعیت سلطنت و نظامیان را تضعیف کند، آرایش سیاسی را به نفع فرادستان سیاسی تغییر داد. شاه و رئیس ستاد ارتشش، سرلشگر رزمآرا، فرصت را برای تسویهحساب با مخالفانشان مناسب دیدند. شاه از مدتها قبل از واقعه دانشگاه به دنبال سرکوب حزب توده ایران بود و رزمآرا نیز میخواست مخالفان سیاسیاش را از میدان به در کند و به نخستوزیری برسد. به روایت بابک امیرخسروی، عضو سابق کمیته مرکزی حزب توده ایران، همان شب ۱۵ بهمن، دولت طی اعلامیهای در تهران و حومه، حکومت نظامی اعلام کرد و سرلشگر خسروانی، معاون ستاد ارتش، فرماندار نظامی تعیین شد. در اعلامیه جداگانه درباره حزب توده ایران، به این بهانه که: «اينك صرفنظر از اغفال مردمان ساده و ترویج مرام اشتراکی در بین نوباوگان زمینه انقلاب را در کشور فراهم میسازند... سازمان حزب مزبور در تمام کشور منحل» اعلام گردید. شبانگاه، باشگاه و مراکز حزب توده در تهران، اشغال شد. محدودیتهای سیاسی، در روزهای بعد جنبه قانونی هم پیدا کرد. در روز ۱۹ بهمن، وزیر فرهنگ لایحه مطبوعات و مجازات مرتکبین جرائم مطبوعاتی را برای محدود کردن روزنامهها به مجلس برد.»[3]
علاوه بر شاه، رزمآرا نیز از ساعات پس از ترور، به مخالفان سیاسیاش حمله برد. ساعد، نخستوزیر وقت در خاطراتش درباره تلاش رزمآرا برای توقیف و تبعید رجال سیاسی، چنین گزارشی را به دست داده است: «همان شب رزمآرا به خانه من آمد و گفت سوءقصدكننده از عمال آیتالله كاشانی بوده است... در نتیجه كاشانی برای ما مشكوك شده، او را گرفتهایم و میخواهیم محاكمه كنیم. من محاكمه كاشانی را صلاح ندیدم و بهتر دیدم كه او را تبعید كنیم ... رزمآرا گفت من سیدضیاء و قوامالسلطنه را هم اجباراً توقیف كردم! چون به نظر میرسد كه آنها هم در ماجرا دست داشتند! من كه احساس میكردم جریان از جای دیگر است... به حضور اعلیحضرت تلفن كردم و استدعا كردم كه سیدضیاء و قوام را آزاد كنند...رزمآرا میخواست... با دستگیری و به زندان انداختن شخصیتهای با نفوذ راه را برای نخستوزیری خود هموار سازد.»[4]
پشت پرده ترور: کاشانی؟ حزب توده؟ یا رزمآرا؟
با آنکه میتوان انبوهی از اسناد، مدارک، نقلقولها و اظهارنظرهای متفاوت و ضدونقیض دربارۀ ترور شاه در 15 بهمن 1327 یافت و ارائه کرد؛ اما هنوز، واقعیت ترور و هویت ناصر فخرآرایی روشن نشده است. ابتدا انگشت اتهام بهسوی آیتالله کاشانی نشانه رفت. چون هفتهنامه «پرچم اسلام»، هوادار آیتالله کاشانی بود و ضارب بهعنوان خبرنگار این روزنامه در محل حضور یافته، کار کاشانی بوده و به همین خاطر آیتالله را مدتی به حبس انداختند و بعد به قلعه فلکالافلاک و لبنان، تبعید کردند هرچند که این فرضیه خیلی زود باطل شد و کاشانی هم به ایران بازگشت. متهم دیگر حادثه ترور شاه، حزب توده ایران بود که بیشترین ضربه را از این واقعه خورد. هم غیرقانونی اعلام شد و هم اعضای ارشدش زندانی شدند. البته، چنانکه بابک امیرخسروی روایت کرده، «نه در اعلامیه دولت، در رابطه با انگیزه برقراری حکومت نظامی، نه در اعلامیه دولت به مناسبت انحلال حزب توده ایران و نه در گزارش دولت به مجلس شورای ملی، اشارهای به مشارکت حزب توده ایران در حادثه سوءقصد به شاه نشد».[5]
اگرچه نقش حزب توده در ترور شاه در سال ۱۳۲۷ افشا نشد اما واقعیت آن است که دو عضو آن نورالدین کیانوری مسئول کل تشکیلات و عبدالله ارگانی، از توطئه برای کشتن شاه مطلع بودند. ارگانی که دوست صمیمی فخرآرایی بود، پس از این ترور، دستگیر و ابتدا به اعدام محکوم شد. اما با رازداری، اطلاع یک عضو کمیته مرکزی یعنی کیانوری را از ماجرای ترور مخفی کرد. او سالها بعد روایت این ماجرا را هنگام تبعید در جزیره خارک برای یکی از رفقای تودهایاش، مرتضی زربخت چنین بازگو کرد: «من در حوادث ۱۵ بهمن دست داشتم و ماجرا از این قرار بود که روزی ناصر فخرآرایی که بچه محلمان بود و از کودکی با من دوست بود و میدانست که من تودهای هستم به سراغم آمد و گفت من خبرنگار روزنامه پرچم اسلام هستم و میتوانم در تشریففرماییها بهعنوان مخبر و عکاس حضور داشته باشم و به همین مناسبت قادرم در داخل دوربین عکاسی يك اسلحه کمری بگذارم و بهعنوان عکس گرفتن، از اسلحه برای ترور شاه استفاده کنم. آیا حزب توده موافق است که من دست به چنین اقدامی بزنم؟ گفتم میپرسم و به تو پاسخ میدهم. دکتر کیانوری مسئول حوزه ما بود. او را بهتنهایی دیدم و مطلب را با او در میان گذاشتم. بهدقت گوش داد و گفت در این زمینه با کسی مطلب را نگو تا به تو جواب بدهم. هفته بعد مرا خواست و گفت دست بکار شو. فخرآرایی... به ارگانی اطلاع میدهد که چهارم آبان شاه به امجدیه خواهد آمد و در نظر دارم برنامه را اجرا کنم. ارگانی به کیانوری اطلاع میدهد. کیانوری میگوید بیا روز ۴ آبان به امجدیه برویم و از نزديك شاهد ماجرا باشیم. در ساعت مقرر میروند به امجدیه برای خرید بلیط ورودی، لکن در آنجا باخبر میشوند که شاه به مناسبتی در مراسم حضور نخواهد یافت. گویا کیانوری گفته بود: بخشکی شانس!... بار آخر ۱۵ بهمن بوده که آن حادثه رخ میدهد همان شب از طرف فرمانداری میریزند منزل ارگانی و هادی پسر عمو و شوهر خواهر او را بجای ارگانی میگیرند. ارگانی میگوید... آمدم منزل دیدم میگویند ریختند پسرعمو را بردند. چون مطمئن شدم که فخرآرایی را در محل کشتهاند، برای نجات پسرعمویم و رفع سوءتفاهم خودم را به فرمانداری نظامی معرفی کردم.»[6]
البته کیانوری، کمیته مرکزی حزب توده ایران را از این نقشه از پیش معلوم، بیاطلاع گذاشته و تنها بهصورت کلی درباره دیدگاه حزب توده درباره ترور شاه از آنها، نظر خواسته بود. بهجز کیانوری سایر اعضای ارشد حزب توده از این توطئه بیاطلاع بودهاند.
اما حزب توده تنها متهم پشت پرده ترور شاه نبود و نیست. از همان ساعتِ ترور، انگشت اتهام بهسوی رزمآرا، رئیس ستاد ارتش نیز بلند شد. بهخصوص اینکه رزمآرا به صورتی غیرعادی در مراسم دانشگاه غایب بود. آنچنان که دکتر علی اکبر سیاسی رئیس دانشگاه تهران روایت کرده، غیبت رزمآرا، باعث تعجب درباریان شده بود: «در مراسم 15 بهمن و نظایر آن همیشه رئیس ستاد ارتش هم حضور داشت ولی آن روز در این مراسم نبود. خوب به یاد دارم که قبل از ورود شاه، محمود جم وزیر دربار، متوجه این غیبت شده و به من گفت: رئیس ستاد کجاست؟ شاه الان تشریف میآورند او هنوز نیامده است. بعدها از وجوه مختلف تعبیر و تفسیری که درباره این سوءقصد نسبت به شاه به عمل آمده است یکی این بود که رزمآرا، در توطئه دست داشته و در دفتر خود منتظر بوده تا پس از دریافت خبر موفقیتآمیز بودن سوءقصد، فوری زمام امور را به دست گیرد.»[7] به روایت حسین فردوست، غیبت رزمآرا، شک شاه را نیز برانگیخته بود: «محمدرضا از رزمآرا پرسید که شما چرا در مراسم دانشگاه نبودید؟ رزمآرا جواب داد: وقتی شما در محلی هستید من باید در محل کار خود دستورات مراقبتی و حفاظتی بدهم. محمدرضا گفت: این بار که دستورات شما را اجرا نکردند!»[8]
علاوه بر همه این گمانهزنیها، شاه شخصا علاقه داشت این ترور را به عوامل خارجی و دولت انگلستان نسبت دهد. آنچنانکه، اسدالله علم در خاطراتش آورده، شاه معتقد بود میان فخرآرایی و سفارت انگلیس ارتباط بوده است: «صحبت سوءقصد که شد، شاه گفت: دوستدختر ضارب دختر سرباغبان سفارت انگلیس بوده است. عرض کردم: من نیز این داستان را شنیدهام. در آن روزها، انگلیسها و آمریکاییها نسبت به شاه مشکوک بودند، ولی آیا سوءظنّشان در حدی بود که چنین توطئه احمقانهای را بر علیه جان اعلیحضرت ترتیب بدهند؟ آیا سپهبد رزمآرا، رئیس ستاد ارتش وقت، پشت این توطئه نبود؟ او تنها مسئولی بود که در روز کذایی خودش را در اتاقش حبس کرده بود؛ او و ناصر قشقایی. شاه دنباله مطلب را نگرفت و مدتی به فکر فرو رفت. سپس گفت: البته متوجه هستی که کمونیستهای انگلیسی هم چهار سال قبلش قصد جان مرا کرده بودند.»[9]
پشت پرده این ترور هرچه که بود، بیشترین نفع را برای شاه داشت. او توانست با فضای سیاسی ایجادشده ناشی از اینکه هدف یک ترور کور قرار گرفته، مخالفان سیاسیاش را سرکوب کند و قدرت حقوقیاش را در قانون اساسی افزایش دهد. گلولههای فخرآرایی به شاه کاری نشدند اما زمینه را برای انحلال حزب توده و بازیگری سیاسی فعال شاه فراهم آوردند.
1.مأموریت برای وطنم، محمدرضا پهلوی، ص ۱۳۴
2.پنج گلوله برای شاه، گفتوگوی محمود تربتی با عبداله ارگانی، ص ۲۷
3.نظر از درون به نقش حزب توده ایران، بابک امیرخسروی، صص۲۰۱ تا ۲۰۳
4.خاطرات سیاسی، محمد ساعد مراغهای، ص۱۵۰
5.نظر از درون به نقش حزب توده ایران، بابک امیرخسروی، ص۲۰۱
6.همان، صص۲۱۳تا۲۱۴
7.گزارش یک زندگی، علیاکبر سیاسی، ص۲۱۴
8.ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات حسین فردوست، صص ۱۶۵تا ۱۶۷
9.گفتوگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیراسدالله علم) ج۱، ص۱۹۰