کرامت دانشیان در سال 1325 در شیراز و در خانوادهای فرودست متولد شد و در سحرگاه 29 بهمنماه سال 1352 در میدان چیتگر تهران اعدام شد. دانشیان در زمان اعدام کمتر از سی سال سن داشت و اتهامش برنامهریزی برای گروگانگیری ولیعهد بود. دانشیان پس از گرفتن دیپلم و انجام خدمت سربازی بهعنوان سپاهی دانش در یکی از دهات آمل، به مدرسه عالی سینما و تلویزیون رفت که مدرسهای تازهتأسیس بود. در پایان سال اول تحصیل در این مدرسه، فیلمی بر اساس زندگی مردم دولتآباد شهرری ساخت که فیلمی آشکارا سیاسی بود و نشان میداد که چطور نفتکشهای پر از نفت از کنار مردم فرودست و بیغولههای زحمتکشان میگذرد اما مردم فقیر هیچ بهرهای از این ثروت ملی ندارند. دانشیان در این مدرسه دوام نیاورد و پس از بیرون آمدن از آنجا به راهی رفت که پیشتر صمد بهرنگی نشانهگذاریاش کرده بود. او به یکی از روستاهای نزدیک مسجدسلیمان رفت و در آنجا معلم شد. کمی بعد در همین روستا دستگیر شد و پس از یک سال از زندان آزاد شد و به شیراز رفت و درنهایت دوباره دستگیر شد و به همراه گروهی دیگر محاکمه و دستآخر اعدام شد.
نحوه لو رفتن و دستگیری دانشیان در آغاز نقطهای مبهم بود اما بعدها و با انتشار خاطرات و مصاحبههایی که اینک به تاریخ شفاهی گروه دانشیان-گلسرخی تعلق دارد گرههای مبهم ماجرا گشوده شد اگرچه هنوز جزییات دقیق این اتفاق نامعلوم است و بخشی از واقعیت در اسناد منتشرنشده ساواک وجود دارد.
عباس سماکار، که یکی از اعضای گروهی بود که به همراه دانشیان و گلسرخی دستگیر و محاکمه شدند، در خاطراتش که با عنوان «من یک شورشی هستم» منتشرشده درباره لو رفتن دانشیان مینویسد:
«ساواک یکی از پلیدترین نقشهها را در رابطه با او به پیش برده بود. از همان وقتی که میگفت تحت تعقیب است، ساواک، مقدمهچینی میکرده است که از طریق امیر فتانت به او نزدیک شود. یوسف بعد تعریف کرد که چگونه امیر فتانت پس از آن تعقیبها، و در زمانی که کرامت فکر میکرده که ساواک دیگر دست از سر او برداشته، به او نزدیک میشود و بهعنوان رابط چریکها او را برای سازمان فدائی عضوگیری میکند و برای جلب اعتماد او، همواره دستاولترین خبرهای عملیاتی و اعلامیههایی که از چریکها به دست ساواک میافتاده را به او میداده تا رابطهاش با سازمان فدایی را اثبات کند. یوسف توضیح داد که علت اعتماد اولیه کرامت و خود او به امیر فتانت هم این بوده است که او در سال 48 با هر دوی آنها مدتی زندانی کشیده و خیلی خوب هم مقاومت کرده بوده است. منتهی ساواک بعد از زندان، میتواند او را به همکاری بکشاند، و از این طریق برای دیگر مخالفین خود توطئه بچیند و دام بگستراند».
سماکار و دانشیان پیش از دستگیری با هم رابطه داشتند و پس از دستگیری و در زندان هم مدتی با هم در یک سلول بودهاند. سماکار و دانشیان هر دو در مدرسه سینما درس میخواندند و البته دانشیان پس از یک سال، درس خواندن در این مدرسه را بیفایده میداند و رهایش میکند. سماکار درباره جدایی دانشیان از مدرسه سینما نوشته:
«کرامت در آن شرایط شدیدا تحت تأثیر صمد بهرنگی بود، و اعتقاد داشت که فیلمسازی، با توجه به سانسور و کنترل همهجانبه بر رادیو و تلویزیون بیفایده است و باید مانند صمد به دل روستاها رفت و به بچههای مردم درس داد. به همین دلیل، به درسهای مدرسه سینما بیتوجهی میکرد و بهندرت به مدرسه میآمد و حتی در امتحانات نیز شرکت مرتبی نداشت. آخر سال هم یک فیلم آشکارا سیاسی ساخت که عملا موجب اخراجش از مدرسه شد. البته او ظاهرا نمرات کافی برای قبول شدن در سال اول را به دست نیاورد؛ ولی، هرکس که با مدرسه ما، دانشجویان آنجا و روحیه، توان ذهنی و هوش و تمایلات سیاسی کرامت آشنایی داشت میتوانست بهراحتی بفهمد که قبول شدن در امتحانات برای او کار سادهای بود. بهویژه، از آنجا که مدرسه ما مانند دیگر مدارس عالی، با هدف یک سیاست کلی آموزشی به وجود نیامده؛ بلکه، به خاطر تأمین پرسنل فنی و حرفهای برای گسترش شبکه تلویزیونی که بهتازگی در ایران تأسیس شده بود، امتحانات درسهای شفاهی از آن اهمیتی برخوردار نبود که کارهای عملی ما در زمینه فیلمسازی داشت. و چون کرامت نسبت به بسیاری از فیلمهای موجود از نظر کمی و کیفی دارای ارزش بیشتری بود، اخراج او از مدرسه سینما عملا راهحلی بود که مسئولین مربوطه در مقابل یک فیلمساز آشکارا سیاسی، و کم کردن شر او از سر تشکیلات بیدروپیکر تلویزیون یافته بودند».
دانشیان در دورهای که اوج استبداد شاه بود و تمام روزنهها یکی پس از دیگری بسته میشدند و ساواک میخواست بر همهچیز سیطره داشته باشد، قید مدرسه سینما و آیندهاش در تلویزیون را زد اما با اینحال در همان یک سالی که در مدرسه سینما بود به گفته سماکار متمایز از دیگران بود و به هنر و ادبیاتی معتقد بود که بازتابی از واقعیتهای جامعه بودند:
«دانشیان اصولا آدم باشخصیت و بسیار مؤثری در اطرافیانش بود. زمانی که او در مدرسه ما درس میخواند، چنان رفتار و سکناتی داشت که مثلا همه برایشان مهم بود که او هم مانند بقیه به حرف یک استاد و یا خوشمزگی یک دانشجو بخندد. بدون استثناء همه برای او احترامی بیش از حد یک دانشجوی همردیف خود قائل بودند و او را بسیار باشخصیتتر و باسوادتر از بقیه میدیدند. کرامت اصلا آدم خشکی نبود. در جنگی که در آن زمان بین ما بهعنوان جبهه هنر متعهدیها، و با دیگران بهعنوان هنر برای هنریها وجود داشت و او هم جزو جبهه ما به شمار میآمد، من بارها دیده بودم که برخوردش در این زمینه فارغ از هرگونه خشکاندیشی و حرکتهای قالبی است».
خسرو گلسرخی،کرامت الله دانشیان و برخی دیگر از متهمان در دادگاه
دانشیان همانند دیگر همفکرانش و برخلاف روایتی که بهخصوص در این سالها به آن دامن زده شده، همواره میل به زندگی داشت. او از اعماق برآمده بود اما زندگی را جایی بیرون از توسعه آمرانه شاه و زرقوبرقهای هنری و ادبی میدید که دربار میخواست بهجای واقعیت جامعه جا بزند. او در وصیتنامه کوتاهش با امضای «فدایی مردم»، از «نور زندگی» میگوید، از «زندگی نوین و سعادتمند»ی که به همه مردم تعلق خواهد داشت:
«مردم ستمکشیده ایران همیشه فرزندان جانبرکف خود را در راه مبارزه بسیار از دست دادهاند. این شرط هر مبارزه و جنبشی است. فداکاریها، ازجانگذشتگیها، و مقاومتها کمر دشمن را خواهد شکست. و این خامترین خیال است که مدام فرزندان مردم در اثر خیز انقلابی کشته شوند. این خیال باطل فقط در ذهن دشمن مردم میتواند وجود داشته باشد. جنبش اوج خواهد گرفت، همهگیر خواهد شد و کارگران، کشاورزان و اقشار تحت ستم، زندگی نوین و سعادتمند را صاحب خواهند شد. مرگ، ناچیزترین هدیه ما برای پیروزی مردم است. هر مرگ دریچهای است که بهروی تباهی بسته میشود. و هر مرگ دریچه اسرار است که به روی دروغ، فحشا، فقر و گرسنگی بسته خواهد شد. و آنگاه دریچهای باز خواهد شد که از آن نور زندگی بتابد. به این نور تن بسپاریم، به این نور».