هوشنگ گلشیری هنوز چهل سال ندارد که از دیگریِ خود مینویسد. او در مقالهای با عنوانِ «من زندگی نکردهام، میخواهم دیگری باشم» به سال 1350 از نویسندهای سخن میگوید که با نوشتن از تجربیات و کشفهایش دوپاره شده و پارهای از خودِ دیگریشده را به دست چاپ میسپارد. دیگری که در سایه مانده و کمین کرده تا انزوای نویسنده را به پایان برساند و او را از دوزخ خود بیرون بکشد. انگار نویسنده، سایهنویسِ خود شده باشد. گلشیری زمانی که از زندگی دیگرش مینویسد تازه «کریستین و کید» را به چاپ سپرده و البته دو سال پیش از این، مشهورترین اثر خود را که دیگر یکی از مهمترین داستانهای ادبیات ایران نیز هست، «شازده احتجاب» را منتشر کرده است. هوشنگ گلشیری، نویسنده جریانساز ایرانی که تا هنوز هم سبک و سیاقِ داستاننویسی او محل بحث و جدل اهل ادبیات است، در 25 اسفند 1316 در شهر اصفهان به دنیا آمد و سالیان درازی در آن شهر زیست و در این دوره علیه نگرش مرکزمحور، با پافشاری مجله دورانساز «جنگ اصفهان» را راه انداخت که توانست نگاه پایتختنشینان را به جایی دور از مرکز جلب کند و میتوان گفت اصفهانِ آن دوره بهنوعی پایتخت ادبی ما شد. گلشیری علاوه بر کارنامه ادبی پربارش، حضور فعالی در محافلِ ادبی-روشنفکری ازجمله کانون نویسندگان ایران داشت و در تمام عمرش علیه سانسور مبارزه کرد و برای آزادی بیان نوشت. او در 16 خرداد 1379 در 62 سالگی، دنیای زندگان را ترک کرد.
هوشنگ گلشیری از در مقاله «من زندگی نکردهام، میخواهم دیگری باشم» که اوایل دهه پنجاه در شماره 17 مجله «فرهنگ و زندگی» به چاپ رساند، از سایهنویسی سخن میگوید که با خود نویسنده یکی شده است. به بیانِ دیگر، از دیگری شدن نویسندهای که سایهای در کمین او، به جایش سخن میگوید و در او مستحیل میشود. این شبحِ نویسنده امکانات بسیاری به نویسنده میدهد، از جمله چند بار زیستن و درکِ دیگران.
«برای آنکه پارهای از خود را (اعم از تجربهها و یا کشفهای بهصورترسیدهاش را) مینویسد و به چاپ میرساند، دوپاره شدن، آنهم با هر داستان یا هر شعر، ضرورتی است. پارهای هم اوست، منی دیگر شده که میتواند مثلاً عقاید بورخس سال 1945 را رد کند و یا بپذیرد.» اینکه بورخس را در عینِ خلق موجودات داستانی، خود توسط دیگرانی خلق میشود که آدمهای داستانش، افسانهها و یا حتی اشیائی هستند که بهوفور در داستانهایش یافت میشوند. «آیا نمیشود گفت که بورخس بهناگهان درمییابد که خود نیز مخلوق دیگران است: آدمهای داستانش، افسانهها، اشیاء، پدری کور؟ بورخس نیز سرانجام کور شده است. دیگری شده است. دیگری بودن یا شدن، همین.» و بهزعمِ گلشیری شاید این در مورد همه نویسندگان صادق باشد. «اما اینجا در مورد بورخس باید گفت که او این احساس دیگری بودن یا شدن را در لحظات آفرینش در آدمها و اشیاء داستانیاش دمیده است. سادهتر اینکه چون بورخس در جریان خلق، دیگری است، یا میخواهد دیگری بشود، همچون دیگری بیندیشد و یا احساس کند: مثلاً سنگی بشود بر گذرگاهی و یا یک گاچو و یا یک دشنه یا جادوگری در آتشگاهی متروک، اشخاص داستانهای او نیز چنیناند.» گلشیری مینویسد پاره دیگر چیزی است به قالب کلام و در دست این و آن که در ازای چند تومانی مالک آن شدهاند تا آنجا که خود را محق میدانند تا به هیأت خواننده و یا منتقد بر جایجای آن انگشت بگذارند و یا در قفسههای از پیش آماده بچینند.
«و آنگاه که همه بیش و کم این پاره دوم را فراموش کردند باز این نویسنده و شاعر است که به سراغش میرود و همچون فرزند گمشده بازش مییابد و یا همچون کتابی مستعمل بر پیشخوانی. دیداری است با غریبهای آشنا که نه زمان بلکه دیگران بر چهرهاش داغها نهادهاند. آخر این آفریدۀ ذهنی خلاق، یا دیگران و در دیگران زیسته است و اکنون دیگر چهرهاش مسخ شده، همچون یاری دیرین که در روسپیخانه بازش یابیم و آب توبه بر سرش بریزیم. راستی این روسپی که چنین ارزان و چنین بهکرات با دیگران بوده است کیست؟
- خوب، بنشین عزیزم، آنجا. عذر میخواهم که اول نشناختمت.
دیداری است یا مصیبتی، آنهم با مخلوقی که جریان خلقش در حیطه کلام جریانی ناگهانی و خلقالساعه نبوده است، یا حتی نسخهای برابر اصل از آدمی دیگر؟... مصیبتی است.»
این دیگری شدن نزدِ گلشیری چنان اهمیت دارد که آن را با مفهوم جاودانگی پیوند میزند. او معتقد است جاودانگی هنگامی دست میدهد که انسان ترکیبی بشود از اشیاء دیگر و «شاید آنکه نمیتواند دیگری باشد، آنکه در دایره بسته خویش میماند، درمیماند، میمیرد. چراکه بهتکرار نزیسته است، در اشیاء دیگر، در آدمهای دیگر و شاید نویسنده نیز چون توانسته است در آن ستاره دور بزید... میتواند و باید جاودانه باشد.»
گلشیری این دیگری شدن را امکان زیستن چندباره و بهکرات میداند، فرقی ندارد استحاله یک آدم در آدم دیگری، یا یک آدم در یک شیء، او را به سکهای بیست سنتی بدل کند یا همه جهان. مسئله دیگری شدن است و بس. و گلشیری برای آنکه کُنه ذهن خود را آشکار کند از بورخس نقلقولی میآورد:
«میدانم که آنجا، پنهان در میان سایهها
آن دیگری کمین کرده است که وظیفهاش
به پایان رساندن انزوایی است که این دوزخ را میتند و میبافد
خون مرا طلبیدن است، و بر سفره مرگ من پروار شدن.»
او همچنین تمثیلی میآورد از این دیگری شدن: فرض کنید چند نفر شاهد حادثهای هستند که همه با هم سوگند خوردهاند تا به کسی از آن حادثه مرگبار چیزی نگویند، یا از ترس پلیس و دادگاه همه آثار را از میان بردارند و پاک کنند. پس جنازه را به آب میسپارند و مایملک مقتول حادثه را در جیبهایش جای میدهند، گویی هریک تکهای از او را با خود دارند، یا همه اویند. اینکه بورخس میگوید «فکر میکنم باید سعی کنیم که انواع چیزها باشیم، یا به هر طریقی انواع چیزها را درک کنیم»، منظور دیگری شدن برای درکِ چیزها و آدمهای دیگر است. درست مانند آنکه نویسنده حین خلق شخصیتهایش خود تحت تأثیر آنها به شخص دیگری بدل شود. از اینروست که گلشیری کور شدنِ بورخس را هم نوعی دیگری شدن میداند. «آیا کور شدن بورخس، آنهم وقتی پدرش در آخر عمر کور بود، خود عنصری از متافیزیک با خود ندارد، نمونهای برای دیگری شدن؟ و این البته با منطق جادویی که یکی از مختصات ادبیات امریکای لاتین است سخت جور است که بورخس، تن بورخس، در همان فضایی دم میزند که آدمهای داستانیاش.» و گلشیری میپرسد: راستی نکند که بورخس محصول رؤیای پدر کور خود باشد؟ و شاید بشود گفت: «آنکه در مورد بورخس مینویسد بیشتر در مورد خودش و آثار خودش مینویسد. راستی را که گاه میترسیم نکند کور شویم، یا من میترسم.»
منبع: باغ در باغ، مجموعه مقالات هوشنگ گلشیری، جلد اول، نشر نیلوفر، چاپ اول: پاییز 1378.