سازمان فداییان خلق ایران در آغاز چهار نظریهپرداز داشت که هریک در متونی جداگانه به استدلال درباره مبارزه مسلحانه پرداختهاند. یکی از اینها، حسن ضیاءظریفی است که به همراه بیژن جزنی به نسل اول روشنفکران انقلابی مارکسیستی تعلق دارد که رویکرد مبارزه مسلحانه را در مبارزه با استبداد شاه برگزیدند. پژوهشهای تازه میگویند نویسنده جزوهای که با عنوان «تز گروه جزنی» در سال 1351 منتشر شد ضیاءظریفی بوده است. او و دیگر روشنفکران انقلابی همعصرش، به نسلی تعلق دارند که در بستر اجتماعی و سیاسی پس از کودتای 28 مرداد 32 به عرصه رسیدند و شاهد و درگیر شکستها و بنبستهای مبارزه مدنی و سیاسی از طریق حزب توده و جبهه ملی بودند. حسن ضیاءظریفی ده سال از عمر کوتاه سی و شش سالهاش را در زندانهای شاه گذراند و در نهایت در روز 29 فروردین 1354 در یکی از هولناکترین جنایات حکومت شاه چشم و دست بسته به همراه تعداد دیگری از زندانیان بیدفاع در تپههای اوین تیرباران شد.
درباره زندگی و فعالیتهای حسن ضیاءظریفی چند متن در دست است که یکی از آنها کتاب مفصلی است که توسط برادرش نوشته شده و «زندگینامه حسن ضیاءظریفی» نام دارد. درواقع در این کتاب ابوالحسن ضیاءظریفی زندگینامه برادر کوچکتر را پس از مرگش نوشته است. او توضیح داده که در این کتاب به هیچ وجه قصد تحلیل جنبههای سیاسی و اجتماعی جنبش چریکی را ندارد و نوشته که هدفم از نوشتن این کتاب تنها «ادای احترامی است به برادر کوچکم که اسطوره مقاومت بود...».
کتاب یک مقدمه، دوازده فصل و بخشی با عنوان ضمائم دارد. ضمیمه کتاب چند متن از ضیاءظریفی شامل «نامهها»، «چه میگفتم؟»، «حزب توده و کودتای 28 مرداد 32» را دربرگرفته و همچین تعدادی تصویر و سند منتشر شده است. فصل اول با تولد، کودکی و نوجوانی ضیاءظریفی آغاز میشود و سپس به مبارزات دوران دانشجویی او میپردازد. پس از آن، رویکرد به مبارزه قهرآمیز و درواقع نبرد مسلحانه مورد توجه قرار گرفته و فصل چهارم به زندان، شکنجه و بازجویی ضیاءظریفی مربوط است. فصل بعدی به محاکمه در دادگاههای نظامی مربوط است و فصل ششم هم به دوران محکومیت در زندانهای قصر و رشت پرداخته است. عملیات سیاهکل موضوع فصل بعدی است و فصل هشتم با عنوان حبس ابد، به دوران محکومیت در زندانهای کرمان و تهران پرداخته است. فصل نهم به کشتار نه زندانی سیاسی و از جمله ضیاءظریفی در تپههای اوین مربوط است و در فصل بعدی به بازتاب این جنایت در ایران و جهان توجه شده است. سقوط رژیم پهلوی و اعتراف بازجویان و اعتراف جنایتکاران ساواک به کشتن نه زندانی سیاسی در فروردین 1354 موضوع فصل بعدی کتاب است. فصل پایانی اثر هم به اعلام جرم خانوادههای زندانیان سیاسی علیه رژیم پهلوی اختصاص دارد.
در فصل اول کتاب، تصویری از دوران کودکی و شرایط خانوادگی ضیاءظریفی ارایه شده و اشاره شده که رشد کردن در خانوادهای سیاسی چگونه خیلی زود ضیاءظریفی را به عرصه فعالیت سیاسی کشاند. در اینجا، بر اساس روایت یکی از کسانی که همدوره ضیاءظریفی در مدرسه بوده هم توصیفی از شرایط پس از کودتا به دست داده شده و هم به موضع ضیاءظریفی در همان سالهای مدرسه اشاره شده است:
«در صحنه امتحان ششم ابتدایی با او آشنا شدم. در دورانی که دبستان چون زندان و آموزگاران همانند زندانبانان عمل میکردند، حسن با قدرت در برابر ایجاد نابرابری یک آموزگار زبان به اعتراض و شماتت گشود. من شیفته گستاخی و شجاعت شایسته او که همراه با انسانیت بود گشتم... کلاس اول دبیرستان ما مقارن با سال 32-1331 بود که اوج مبارزات سرسختانه مردم ایران علیه رژیم استبداد و استعمارگر بود... حسن در مبارزات دانشآموزان، پیشرو بود. درک وی نسبت به مسایل، آن چنان علمی و محاسبه شده بود که دانشآموزان دیگر صمیمانه به وی احترام میگذاشتند و یا نسبت به وی حسد و کینه به کار میبردند...».
حسن ضیاءظریفی اوایل سال 1332، در حالی که اول متوسطه را میگذراند به عضویت سازمان جوانان حزب توده ایران درآمد و نشریات حزب را در دبیرستان پخش میکرد. در کتاب اشاره شده که ضیاءظریفی تحت تاثیر فضای خانواده نسبت به مسایل سیاسی بسیار حساس بود و تنها ده سال داشته که روزنامههای سیاسی را دنبال میکرده است. او سازماندهی را از همان سالهای دبیرستان آغاز کرد و تواناییاش را در این زمینه از همان دوره نشان داده بود. ابوالحسن ضیاءظریفی نوشته که پس از کودتا خانواده آنها مانند بسیاری دیگر از «خانوادههای میهنپرست» ضربات سختی تحمل کرد:
«در تهران خانواده ما به خاطر مهندس احمد زیرکزاده عموی همسرم که تا آخرین دقایق با شادروان دکتر محمد مصدق بود و بعد خودکشی پدر همسرم مرحوم غلامحسین زیرکزاده در 31 مرداد 1332 سه روز بعد از کودتا، نگران و عزادار بود. در لاهیجان برادران من، حجتاله، ضیاءاله و عطاءاله، فراری بودند و پدر و مادر حیران و متاسف از آنچه که بر سر ملت ما آمده و میتوانست چنین نباشد.»
بعد از کودتا حسن ضیاءظریفی در دبیرستان ایرانشهر لاهیجان درس میخواند. یکی از دوستان و همشاگردیهای او در خاطراتش نوشته:
«...حسن دست از مبارزه برنداشت. او چه در کلاس با درگیریهای صنفی با دبیران و چه به وسیله انشاهای طولانی و مستدل که کلاس را ساعتها وادار به سکوت کرده و پشت و لبهای دبیر ادبیات را میلرزاند، مبارزه را ادامه میداد.»
در یکی از اعتصابات صنفی سال 1335، ضیاءظریفی در حالی که تنها هفده سال دارد بازداشت و به رشت اعزام میشود. به دلیل سن کم او را در دارالتادیب زندانی میکنند. این اتفاق نه تنها ضیاءظریفی هفده ساله را از ادامه مسیر منحرف نکرد بلکه او فعالیت خود را در سازمان جوانان حزب توده که مخفی بود به صورت تشکیلاتی ادامه داد. در شهریور 1338 در کنکور شرکت کرد و با کسب رتبهای برتر به دانشکده حقوق رفت و درس سیاست خواند و در سال تحصیلی 42-1341 فارغالتحصیل شد. ورود ضیاءظریفی به دانشگاه با فعالیتهای دوباره جبهه ملی مصادف بود و در این برهه ضیاءظریفی از فعالان سازمان دانشجویان وابسته به جبهه ملی بود.
حسن ضیاءظریفی به نسلی از روشنفکران انقلابی تعلق داشت که فضای اجتماعی و سیاسی پس از کودتای 28 مرداد 1332 را تجربه کرده و در وضعیت پس از کودتا به طور جدی وارد فعالیت سیاسی شده بودند. این نسل از روشنفکران انقلابی در اواخر دهه چهل تلاش زیادی کردند تا نشان دهند امکان مبارزه سیاسی از طریق روشهای مسالمتآمیز دیگر وجود ندارد و برای درهمشکستن فضای ناامیدی و رخوتی که جامعه دچارش شده تنها راه ممکن مبارزه مسلحانه است. علی رهنما در پژوهش ارزندهاش درباره سازمان فداییان خلق، به روشنی سیر تکوین شکلگیری باور به مبارزه مسلحانه را نشان داده است. او جزنی و ضیاءظریفی را نمایندگان کهن الگوی نسل اول روشنفکران انقلابی میداند.
بیژن جزنی متولد دی ماه 1316 و حسن ضیاءظریفی متولد 20 فروردین 1318، در زمان کودتا حدودا شانزده ساله و چهارده ساله بودند. هنگامی که اللهیار صالح فعالیتهای جبهه ملی را بار دیگر در تیرماه 1339 از سر گرفت جزنی حدودا 23 و ضیاءظریفی 21 ساله بودند:
«این اولین نسلی که درباره نبرد مسلحانه تامل میکرد خاطره نسبتا کمی از حوادث منجر به کودتا و پس از آن داشت. جزنی و ضیاءظریفی مسیر زندگی و تجربیات مشترکی داشتند. هر دو از اعضای خانوادههایی بودند که گرایشهای تودهای داشتند و خود از اعضای سازمان جوانان حزب توده بودند. این دو همچنین به رهبری مصدق در جنبش ملی ملی شدن صنعت نفت علاقه داشتند و با توجه به موضع منفعلانه حزب توده در روز کودتا دچار یاس و سرخوردگی شده بودند.»
پس از کودتا و با ورود دوباره جبهه ملی به صحنه سیاست، ضیاءظریفی و جزنی به امید امکان مبارزه مسالمتآمیز در اوایل دهه 40 وارد شاخه سیاسی دانشجویان جبهه ملی شدند اما «با شکست جبهه ملی از دستیابی به هرگونه نتیجه ملموس و محسوس و در ادامه با تصمیم رهبری جبهه ملی برای پذیرش شکست به کل ناامید شدند.»
ضیاءظریفی و جزنی در چنین بستری و در وضعیت «پساکودتا» و «پسا جبهه ملی» بود که مبارزه سیاسی و مدنی را ناممکن دانستند و تنها مسیر پیش رو برای مبارزه با استبداد تمامعیار حکومت شاه را در مبارزه مسلحانه جستند.
از ضیاءظریفی متنی با اهمیت در میان متون مربوط به سازمان فداییان خلق باقی مانده که البته به «تز گروه جزنی» مشهور است. آنطور که رهنما میگوید، در آبان یا آذر 1351، خانه انتشارات زبان فارسی 19 بهمن که در لندن مستقر بود و به انتشار آثار گروه جزنی میپرداخت، جزوهای حدودا 16500 کلمهای منتشر کرد که به تز گروه جزنی مشهور است اما درواقع این متن نوشته ضیاءظریفی است. او در این متن استدلال کرده که در وضعیت پس از کودتای 28 مرداد، دیکتاتوری شاه وارد مرحله تازهای شده و با سلطه سلطنت مطلقه استبدادی امکان هرگونه فعالیت مدنی و سیاسی از پیش مسدود شده است. او میگوید حکومت تصمیم گرفته «تمامی درها به سوی دموکراسی را ببندد» و هربار که مردم برای گرفتن حقوق قانونیشان تلاشی بکنند با پاسخ زورگویانه و سرکوب رژیم شاه روبرو میشوند. درواقع حکومت شاه دیگر تحمل کوچکترین عمل مخالفانش را هم نداشت و «سرکوب شدید و بیرحمانه»ای که بر جامعه اعمال میشد جامعه را به این باور رسانده بود که «مقاومت از راههای مسالمتآمیز در برابر یک دشمن مسلح و بیمنطق تنها منجر به عقبنشینی و ناامیدی مرارتبار میشود.»
ضیاءظریفی معتقد بود که مبارزه مسلحانه نه خود انقلاب که مسیر رسیدن به انقلاب است. او نه بیرون از میدان نبرد، بلکه از متن آن و بر اساس تجربههای مستقیم خود و تحلیل وضعیت موجود چنین نتیجهای میگیرد. نوشتهاش نشان میدهد که به خوبی به مشکلات و مسایل مسیر پیشرو آگاه است و به درستی پیشبینی میکند که مردم عادی آماده ورود به صحنه درگیری نیستند اما مبارزه مسلحانه میتواند منجر به درگرفتن موج ضداستبدادی در جامعه شود. ضیاءظریفی پیش از آغاز نبرد مسلحانه دستگیر و زندانی شد و امکان حضور فیزیکی در نبرد را پیدا نکرد اما استدلالها و پیشبینیهای او درباره روند مبارزه مسلحانه نشانهای از قدرت تحلیلاش را نشان میدهد. رهنما در اینباره نوشته: «در بیم و امیدی غریب نسبت به آینده، ضیاءظریفی به نشان دادن و توضیح مسیر تفکر خود اصرار داشت پیش از آنکه در نهایت مستقیما از زندان به قبرستان برود. در پنجشنبه، 28 فروردین 1354، هشت سال پس از دستگیری و زندانی شدنش، و حدود شش یا هفت سال بعد از اظهارات پیامبرگونه او، ضیاءظریفی در محوطه پشتی زندان اوین اعدام شد.»
منابع:
- زندگینامه حسن ضیاءظریفی، ابوالحسن ضیاءظریفی، نشر امیندژ
- چپ رادیکال در ایران، علی رهنما، ترجمه پوریا پرندوش، نشر نگاه معاصر