در نخستین بیانیه کانون نویسندگان ایران که مربوط به اردیبهشت 1347 است و به امضای 49 نفر از نویسندگان و شاعران و روشنفکران ایران رسیده، دفاع از آزادی بیان و دفاع از منافع صنفی اهلقلم بهعنوان محورهای بنیادین کانون ذکر شده است. این بیانیه از یکسو سند مهمی است در نمایان کردن میزان اختناق و سانسور در سالهای دهه چهل و پنجاه و از سوی دیگر سندی درخشان از مقاومت روشنفکران ایرانی در برابر حکومت شاه است. کانون نویسندگان ایران اگرچه از آغاز توسط دولت به رسمیت شناخته نمیشود و موانع زیادی برای شکلگیریاش به وجود میآید، اما با این حال چندین جلسه در خانه بهآذین، آلاحمد، بیضایی و تالار قندریز و بزرگداشتی هم برای نیما یوشیج در دانشگاه تهران برگزار میشود. بعدتر، «شبهای شعر خوشه» به همت احمد شاملو برگزار میشود و تعداد بسیاری از شاعران را گرد هم میآورد. کانون در دو سال اولیه فعالیتش دستاوردهای زیادی کسب کرد که شاید مهمترینش ایجاد همبستگی و دور هم جمعکردن نویسندگان و شاعران بود اما با افزایش اختناق و سانسور و زندانی شدن برخی اعضای کانون و همچنین مرگ آلاحمد در عمل امکانی برای فعالیتهای کانون باقی نماند و بهاجبار دوره سکوت هفتسالهاش آغاز شد. پس از این اما شروع دوباره فعالیت کانون با اقدامی تاریخی همراه است. برگزاری «شبهای شاعران و نویسندگان» در پاییز 1356 که بسیاری آن را نقطه عطفی در مبارزات پیش از انقلاب میدانند.
«آزادی اندیشه و بیان تجمل نیست، ضرورت است: ضرورت رشد آینده فرد و اجتماع او.»
از نخستین بیانیه کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران بهرغم همه فراز و فرودهایش همچنان پابرجاست اگرچه امروز نیز موانع متعددی برای فعالیت دارد. اردیبهشت امسال کانون نویسندگان ایران 53 ساله شد و بهواقع میتوان گفت نهادی که بیش از پنج دهه پیش توسط نویسندگان و شاعران و روشنفکران مستقل و مخالف سانسور تشکیل شد، دیگر به دوران پختگیاش رسیده، اگرچه با موانع بیرونی و اختلافهای درونی متعددی روبرو است. درباره ایده اولیه تأسیس کانون نویسندگان و روند شکلگیریاش چند روایت وجود دارد که اختلافهایی هم در آنها دیده میشود اما دو نکته بدیهی است: نخست اینکه کانون نویسندگان ایران در پاسخ به سیاستهای فرهنگی حکومت شاه بهخصوص در دوران هویدا شکل گرفت و درواقع پاسخی بهضرورت دوران بود و از سوی دیگر آنچه همه آن نویسندگان و شاعران را گرد آورد مخالفت و مبارزه با سانسور بود.
«چند هفتهای میشد که رادیوی دولتی اعلام کرده بود بهزودی کنگره ملی نویسندگان ایران... در حضور علیاحضرت شهبانو... تشکیل خواهد شد. البته ما نسل معترض آن روزگار، بیگفتوگو میدانستیم که در این کنگره شرکت نخواهیم کرد و میدانستیم که دولتیان نیز همین موضعگیری ما را میدانند، پس در اصل از ما دعوت نخواهند کرد. اما دلمان میخواست امتناعمان به سکوت سپرده نشود، بلکه آشکار گردد. من با بعضی رفقای گروه طرفه، اسماعیل نوریعلاء، احمدرضا احمدی، نادر ابراهیمی، بهرام بیضایی و چند تن دیگر این پیشنهاد را مطرح کرده بودیم که بنشینیم بیانیهای بنویسیم و همه امضاء کنیم که ما در این کنگره شرکت نخواهیم کرد، زیرا وقتی آزادی قلم که شرط لازم نویسندگی است تأمین نشود نویسندهای در کار نخواهد بود».
این بخشی از «سرگذشت کانون نویسندگان ایران» به قلم محمدعلی سپانلو است. سپانلو در اینجا به اتفاقی اشاره میکند که در روایتهای مختلف مؤسسان کانون بهعنوان موضوعی حائز اهمیت ذکر شده است. سیاستهای فرهنگی حکومت شاه بهخصوص در دهه چهل بر دو پایه استوار بود؛ از یکسو سانسور و سرکوب روشنفکران بیوقفه انجام میشد و از سوی دیگر حکومت میخواست چهرهای فرهنگی از خودش به جهان معرفی کند. در میانه دهه چهل، دولت به تمام ناشران دستور میدهد که هر کتابی که قصد انتشار دارند باید پیش از انتشار به اداره نگارش وزارت فرهنگ و هنر نشان دهند.
منصور کوشان در «حدیث تشنه و آب» درباره سیاستهای فرهنگی دوران هویدا میگوید که دولت او تلاش میکرد «چهره فرهنگی خوشایندی» از ایران ارائه کند و برای رسیدن به این هدف یعنی «نمایش جامعه متجدد، پوشاندن چهره سانسور و نبودن آزادی» رییس دولت نیاز دارد به نهادی نمادین از تجدد که اعتباری جهانی داشته باشد و از اینروست که حکومت تصمیم میگیرد انجمنی بزککرده تشکیل دهد.
حسن میرعابدینی در «صدسال داستاننویسی ایران» ضمن اشاره به مسئله سانسور، به تصمیم دولت برای دور هم جمعکردن نویسندگان و شاعران اشاره میکند. او میگوید در همین زمان حکومت با قصد «متحدالفکر کردن» اهلقلم و نیز «پرورش هنر رام دستآموز و کینتوزی نسبت به هنرمندان پویا و اندیشههای راهگشا»، خبر تشکیل نخستین کنگره نویسندگان و شاعران را منتشر کرد. در مقابل، 49 نفر از نویسندگان هر نوع کنگره دولتی را تحریم کردند. آنها در بیانیهشان با تأکید بر اصول آزادی عقیده و بیان و مخالفت با سانسور نوشته بودند: «برای آنکه چنین کنگرهای بتواند بهصورت واقعی تشکیل شود و به وظایف خود عمل کند، پیش از آن بایستی اتحادیهای آزاد و قانونی که نماینده و مدافع حقوق اهلقلم و بیانکننده آراء آنها باشد وجود داشته باشد و این اتحادیه تشکیلدهنده چنان کنگرهای و نظارتکننده بر آن و دعوتکننده شرکتکنندگانش باشد نه دستگاههای رسمی حکومت.»
غلامحسین ساعدی نیز در بخشی از مصاحبهاش در پروژه «تاریخ شفاهی هاروارد»، به همین قصد حکومت برای دور هم جمعکردن نویسندگان و شاعران اشاره کرده و گفته: «وزارت فرهنگ و هنر یک برنامهای ترتیب داده بود که تمام شعرا و نویسندگان و هنرمندان را زیر بال خودش بکشد. بعد نامه فرستاد و از همه دعوت کرده بود، تقریبا که این قضیه را به یک صورت خاصی منتفی بکنند که اشخاص منفرد نباشند و همه را به طرف خودشان بکشند و زیر بال خودشان بگیرند. بعد همه مخالفت کردند. یک روز من در انتشارات نیل بودم چون یک کاری از من درآمده بود و آنها جلویش را گرفته بودند و من خیلی عصبانی بودم و همینطور بدوبیراه میگفتم و بددهنی میکردم. یک آقایی آنجا بود گفت فلانی کی هستند. بعد گفتند مثلا اسمش این است. آمد طرف من...»
ساعدی میگوید آنکه اسمش را پرسیده، داود رمزی بود که پیش میآید و سر صحبت را ساعدی باز میکند: «او گفت اِله و بله شما چرا از سانسور ناراحت هستید، کاری ندارد، ترتیبش را میدهیم شما با خود هویدا صحبت بکنید. بعد دو روز بعدش او زنگ زد، او شماره تلفن مرا گرفته بود، و گفت قضیه اینطوری است و هویدا گفت که همه بیایند که من ببینم موضوع چیست. یک عده از ما هم دور هم جمع شدیم».
به روایتِ ساعدی، آلاحمد و براهنی و سیروس طاهباز و تعدادی دیگر دور هم جمع میشوند تا درباره موضوع با هم مشورت کنند و در نهایت تصمیم میگیرند با هویدا وارد مذاکره شوند. ساعدی میگوید: «بعد بلند شدیم رفتیم نخستوزیری. دقیقا یکساعتی ما به انتظار نشستیم و هویدا از ما خیلی با احترام و اینها استقبال کرد.» در جلسه تمام موارد مربوط به سانسور را میگویند و به قول ساعدی، آلاحمد «بدجوری» به هویدا حمله میکند. ساعدی درباره نحوه برخورد آلاحمد با هویدا میگوید: «مسئله را درست عین نوشتههای خودش مطرح کرد. مثلا مسئله شمشیر و قلم، شما شمشیرتان در مقابل ما شکست میخورد و اینها. هویدا گفت من اینها را نمیخواهم بشنوم و ما از این چیزها خودمان هم خواندیم».
سپانلو هم به شیوه دیگری به مواجهه آلاحمد با هویدا پرداخته است. او در «سرگذشت کانون نویسندگان ایران» نوشته که آلاحمد پس از محکوم کردن سیاست فرهنگی رژیم، یکی از آن «جملههای تیپیک خود» را به هویدا گفته است: «شما نماینده امرید و من نماینده کلام. امر وقتی میتواند بر کلام مسلط شود که در این مملکت دو نفر حکومت کنند، یا محمدبنعبدالله یا ژوزف استالین. شما کدامشان هستید؟» در روایت سپانلو آمده که هویدا در برابر این پرسش و احتمالا برای اینکه از پاسخ تن بزند تنها میگوید «اختیار دارید» و میگذرد.
به روایت ساعدی از تاریخ شفاهی هاروارد برگردیم. ساعدی میگوید، هویدا پیشنهاد میکند که یک نفر را انتخاب کنند که بتوانند با او حرف بزنند. از طرف جمع ساعدی انتخاب میشود و او میگوید مدتها به دفتر نخستوزیری میرفته تا صحبت کنند: «مذاکرات خیلی جالب بود. آنها هی میخواستند که ماستمالی بکنند میگفتند که نه اینجوری که نمیشود باید یک کاری بکنیم. من هم میگفتم خوب مثلا باید چکار کنیم؟»
ساعدی مطالبات نویسندگان و شاعران را اینگونه توضیح میدهد: «ما میگفتیم اصلا کتاب نباید سانسور شود. برای چه میآیند میبرند؟ شاید همین کار ما خودش به تشدید سانسور یکجور خاصی کمک کرد. یعنی به این معنی که اینها رفتند دنبال راه و چاه. و یک یا دو نفر در آنجا شرکت کردند. یکی از آنها احسان نراقی بود و دیگری ایرج افشار».
ساعدی میگوید اینها «همینجور» به جلسات اضافه شدند و او اعتراض میکند که این آقایان از کجا آمدهاند و اگر اینگونه است که جلسه با نویسندگان معترض بیدلیل است. ساعدی وساطت را نمیپذیرد و زیر باز نمیرود و جلسات را ترک میکند. ساعدی با حالت اعتراض آنجا را ترک میکند و به کافه فیروز میرود و به دیگران میگوید که «اصلا چیزی نمیشود». طبق روایت او، در اینجا ایده تشکیل کانون شکل میگیرد: «آن موقع یکدفعه به فکر افتادم که ما یک تشکیلاتی ترتیب بدهیم. هسته کانون نویسندگان آنجا بسته شد.»
ساعدی میگوید به این ترتیب نویسندگان تصمیم میگیرند کانون نویسندگان را تشکیل بدهند و یک مدتی در تالار قندریز جمع میشوند. طبق روایت او، تعداد شرکتکنندگان در جلسات در حدود 60 نفر بوده است. و بعد، «دوباره حمله شروع شد و بعضیها را گرفتند و بعضیها را زدند و بعضیها را هم تهدید کردند.» ساعدی میگوید تحت این فشارها بود که دیگر امکان هیچ فعالیتی برایشان وجود نداشت.
رضا براهنی بعدها گفت که نمیتوان ایده شکلگیری کانون را به شخص خاصی نسبت داد. منصور کوشان نیز در «حدیث تشنه و آب» درباره مذاکرات در دفتر نخستوزیری و تشکیل کانون نویسندگان مینویسد: «پس از نشستهای جلال آلاحمد، غلامحسین ساعدی و چند نفر دیگر با امیرعباس هویدا در دفتر نخستوزیری در سال 1345 و به نتیجه نرسیدن بر سر مواضع دو طرف در ارتباط با سانسور و یحتمل پذیرش شاخهای از انجمن قلم، سرانجام نخستین پایههای نهاد شاعران، داستاننویسان، نمایشنامهنویسان، پژوهشگران، منتقدان و مترجمان به نام کانون نویسندگان ایران، با حضور بیش از چهل نفر از نویسندگان و هنرمندان، در خانه آلاحمد، در جلسهای با ریاست سیمین دانشور تشکیل میشود که پس از امضای متن درباره یک ضرورت بهآذین، نخستین کانون نویسندگان ایران شکل میگیرد و شاخه انجمن قلم به خودی خود منحل میشود».
منابع:
- «حدیث تشنه و آب»، منصور کوشان، نشر باران.
- «سرگذشت کانون نویسندگان ایران»، محمدعلی سپانلو، نشر باران.
- «صدسال داستاننویسی ایران» (جلد اول و دوم با تجدیدنظر کلی)، حسن میرعابدینی، نشر چشمه.
- مصاحبه با غلامحسین ساعدی در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد.