بيستويكمِ ارديبهشت ماه سال 1316 در روزشمار زندگي بزرگ علوي، نويسنده و مبارز سياسي سرشناس ايراني، روز سرنوشتسازي است؛ روزي كه اين نويسنده چپگرا همراه دكتر تقي اراني و چند تن ديگر از مبارزان سیاسی آن دوران دستگیر شده، به زندان ميافتد و به هفت سال زندان محكوم ميشود. اينكه چگونه ميتوان امر بیانناپذیر را به سخن درآورد، پرسشي است كه در هر دوره تاريخي ميتوان به آن فكر كرد. شاهدان چگونه ميتوانند امر ناگفتني را به یاد بیاورند و بازگو کنند، همان اقتدار شاهد كه بناست در موضع سخنگو از تجربهاي سخن بگويد كه یا از سر نگذرانده و یا خود در حال تجربه کردن آن فاجعه بوده است. بزرگ علوي اين امر دشوارِ سخن گفتن از امر بيانناپذير را به دوش كشيده و در قامتِ قربانی و در عین حال شاهد در كتابِ «پنجاه و سه نفر» خود كه اثري سراسر سیاسی است، بخشي از خاطرات زندان و ماجراهای همفكران دربندش را ثبت ميكند تا شاهدي بر تكهاي از تاريخ سركوب اين سرزمين باشد. بزرگ علوي، فشار رواني روی همبنديها و رفتار زندانبانان با آنها را در ايام مصيبتبار زندان شرح ميدهد و ماجراي بازداشت و شكنجه و محاكمه پنجاه و سه نفر را با زباني صريح و تند و تلخ روايت ميكند. گزارش او در زمان انتشار با استقبال گستردهاي مواجه شد، چراكه شهادتِ يك قرباني/شاهد از ستم و ددخويي شكنجهگران رضاشاهي بود و از اينرو سروصدای بسيار بهپا كرد.
«با رفتن به خانه دكتر اراني، زندگي سياسي من بدون اينكه خود بخواهم آغاز شد و من را به زندان، تبعيد، دربدري، بيخانماني، غربت، يأس و سرخوردگي كشاند.» بزرگ علوي سياسي شدنِ خود را در همين چند جمله مختصر به آشنايياش با دكتر تقي اراني نسبت ميدهد كه در تابستان سال 1309 با او دوستي نزديكي برقرار كرده بود. بزرگ علوي، اراني را كه از دوستان نزديك برادرش مرتضي بود پيشتر چند باري در برلين ديده بود. بزرگ علوي ميگويد آن سالها »در دو قطب گرفتار بودم. يك قطب صادق هدايت بود و يك قطب دكتر اراني و من مابين اينها در تلاطم بودم. هميشه سعي ميكردم خودم را از سياست كنار بكشم، اما اين سياست بود كه بر من دست ميانداخت.» آن روزها، بزرگ علوي به محافل ادبي با حضور صادق هدايت رفتوآمد داشت و از طرف ديگر با دكتر اراني كاپيتالِ ماركس را ميخواند و با ايرج اسكندري A.B.C کمونیست اثر بوخارين را. سال 1311 با به قدرت رسیدن نازيها در آلمان، برادر بزرگ علوي به شوروي ميگريزد. مرتضي از بهمن 1309 تا مهر 1310 نشريه پيكار را در آلمان منتشر ميكرد و از اعضاي گروه سياسي چپگرايي بود كه اراني هم در آن عضویت داشت. مرتضي در دورانِ استالين قرباني تصفيهحسابهاي سياسي شد، اما رابطه بزرگ علوي با اراني و همفكران او دوام يافت. بزرگ علوی در فاصله سالهای 1309 تا 1311 با دکتر تقی ارانی بسیار نزدیک بود. انور خامهای در خاطراتش مینویسد: «تقی ارانی هنگامی که در آلمان دانشجو بود توسط مرتضی علوی، برادر کلان بزرگ علوی با مارکسیسم آشنا شد و به آن دل بست و سرانجام همچنان که دیده شد، در راه آن سر باخت. تقی ارانی یکی دو سال بعدتر از بزرگ علوی به ایران برگشت و یک سال بعد مجله دنیا را بنیاد گذاشت. اراني و اسكندري و علوي هیئت تحریریه این مجله بودند که هدف آن «روشنگري و آگاه كردن محصلان و جوانان ايراني با تازهترين دستاوردهاي دانش صنعت و هنر» بود، بيآنكه موضعگيري صريح سياسي عليه حكومت داشته باشد چراكه عمدهترين موضعگيري مجله دنيا، افشاي پديده نوظهور فاشيسم و عواقب خطرناك آن بود. در فاصله كار مطبوعاتي و سياسي بزرگ علوي در زمينه نقد فاشيسم و دستگيرياش، او چندين ترجمه از جمله «دوشيزه اورلئان» اثر شیلر را با مقدمهاي از صادق هدايت منتشر ميكند و نخستين مجموعه داستانش با عنوانِ «چمدان» را نيز در 1313 به چاپ ميسپارد. تا اينكه در بيستويكمِ ارديبهشت ماه سال 1316 به اتهام عضويت در فرقه اشتراكي و تبليغ مرام و طبع مجلات مربوط به آن، سر كلاس درس بازداشت ميشود.
گروه اراني در زندان همراه با عدهاي ديگر از زندانيان سياسي آشنا ميشود و به اين ترتيب گروه موسوم به «پنجاه و سه نفر» شكل ميگيرد كه بسياري از اعضاي آن ازجمله بزرگ علوي در سالهاي بعد از شهريور 1320 هسته اوليه حزب توده ايران را تشكيل ميدهند. طرفه آنكه اعضاي اين گروه در زندان با پروندهسازيهاي مشترك به هم ميرسند و پيش از آن تحتِ اين نام موجوديت نداشتند. علوي يك سال بعد از محاكمه به هفت سال زندان محكوم ميشود و چهار سال و چهار ماه از آن را در زندان سپری میکند و اين آغاز زندگي سرشار از مخاطرات و دربدري و تبعيد او است. استبداد رضاشاهی، طبعا گروههای مخالف و منتقد را آنهم با بینش مارکسیستی برنمیتافت و همین امر به دستگیری پنجاه و سه نفر منجر شد و کسان دیگری که با این افراد پیوند داشتند، و در میان آنها کسانی همچون محمود نوایی و صادق چوبک بودند که بهنحوی با این تشکیلات ارتباط داشتند اما برخی از آنها بازداشت نشدند و در عوض کسانی همچون رضا رادمنش که ارتباطی با این گروه نداشت، با این گروه به دادگاه رفت و با آنان زندانی شد. در شهریور 1320 که رضاخان از قدرت برافتاد، زندانیان سیاسی ازجمله پنجاه و سه نفر آزاد شدند و در این میان تنها دکتر تقی ارانی در زندان جان باخت. در 14 بهمن 1318 عضو كليديِ گروه پنجاه و سه نفر، دكتر تقي اراني در زندان به طرز مشكوكي از دنيا ميرود. روايتها از مرگ دكتر اراني متفاوت است؛ برخي معتقدند او بين روزهاي ۱۰ تا ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ به علت بیماری تیفوس در زندان درگذشت. بهداری زندان نیز گواهی دادند که او در اثر ابتلا به بیماری تیفوس که آن زمان بیماری بسیار شایع زندانهای رضاشاه بود، جان خود را از دست داده است. اما برخي اين ادعا را محل ترديد دانستند ازجمله بزرگ علوي كه در كتاب «پنجله و سه نفر» به وجود سم در بدن دكتر اراني اشاره ميكند. او مرگ اراني را از تلخترين وقايع زندگياش توصيف ميكند و مينويسد: «مرگ دکتر ارانی از آن مصیبتهایی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و نام او را شنیده یا یک بار او را در سلولهای مرطوب کوریدورِ (راهرو) سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد... روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ نعش دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، نعش او را معاینه کرد و علایم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ لاشه پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. اینطور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آنکه به من دستور دادهاند که او را درمان نکنم...».
به هر ترتيب، با مرگ دكتر اراني، تعهد سياسي بزرگ علوي تمام نميشود و ادامه پيدا ميكند، تا جايي كه او در سال 1320 با سقوط ديكتاتوري رضاشاه و در حالي كه هنوز در زندان به سر ميبرد، به عضويت كميته مركزي موقت حزب توده درميآيد و به داستاننويسي و نوشتن خاطرات خود از دوران زندان و مبارزات سياسي ادامه ميدهد. علياشرف درويشيان، بزرگ علوي را «بزرگمرد ادبيات ستيز و تعمق» ميخواند، نويسندهاي كه با چشمان پرخون و گوشهايي با پردههاي پاره مينوشت: «نويسنده و هنرمندي كه از عمق فاجعه ميآيد، چشماني پرخون و گوشي با پردههاي پاره دارد؛ درست مانند فردي كه از ميان ويرانههاي بمبارانشده با جسد فرزند دردانهاي روي دست بیرون آمده باشد. پس چنين نويسندهاي در كشاكش زندگي، مبارزه و مرگ قلم ميزند. او در ميان مردم است و ميداند كه بهدرستي، جهان بدون مردم، جهاني بيهوده و ياوه است. گرچه نويسنده تنها از خاطرات خود نمينويسد؛ خاطراتي همراه با فداكاريها و نيز خيانتها، ناچار در آثارش ردي بهجا خواهد گذاشت.» علوی جز «پنجاه و سه نفر» در آثار دیگری همچون «ورق پارههای زندان» هم درباره خاطراتش از آن دوران نوشته است، او اغلب نوشتههای این کتاب را روی ورق پاره، کاغذ قند، کاغذ سیگار اشنو و یا پاکتهایی نوشته که در آنها برایشان میوه و شیرینی میآوردند، آنهم در زندان که نوشتن روی هر ورق پاره یا در دست داشتن مداد جنایتی بزرگ به شمار میرفت، اما بزرگ علوی به هر سختی که بود این خاطرات را ثبت کرد تا روزگاری که در قالب کتاب به بخشی از تاریخ سرکوب این مملکت شهادت دهد.
منابع:
1. یاد بزرگ علوی، به کوشش علی دهباشی، نشر ثالث
2. خاطرات بزرگ علوی، به کوشش حمید احمدی، دنیای کتاب
3. بزرگ علوی، بزرگمرد ادبیات ستیز و تعمق، دنیای سخن، شماره 73، اسفند 1375
4. در سوگ یار هدایت و همکار ارانی، انور خامهای، کلک، آبان و بهمن 1375، شماره 80-83