زمان یکی از شکستناپذیرترین عناصر زندگی انسان است. زوال، مرگ و پایان ماحصل گذر زمان است و میل به جاودانگی، میلی در برابر این ناکامی. رجوع به معنویت و فعالیتهای هنری از جمله راهکارهایی برای اغنای نیاز جاودانگی و مقابله با زمان است که به نحوی در طول تاریخ آزمون خود را پس داده. حقیقت یک هنرمند واقعی از زمان شکست نمیخورد یا به بیان دیگر زمان همیشه به نفع هنرمندان واقعی عمل میکند. فرهاد از این دست هنرمندان است.
اگر هنرمند را مهمترین ضمیمهی اثر هنری بدانیم، او خود به خود از زندگی مادیاش جدا میشود و با اثر هنریاش حرکت میکند و اگر خالقی راستین و توانا باشد، با مخلوقش (اثر هنری) نامیرا میشود و اثر هنری حقیقی با گذر زمان ابعاد گستردهتری پیدا میکند و مورد بازنگری و بازخوانی و تأویلهای مختلف قرار میگیرد و در کنار اثر هنری، هنرمند هم منزلتی اسطورهای پیدا میکند و ورای نقاط ضعف و قوت شخصیت واقعی و ورای آن شخصیتِ حقیقی اجتماعیاش، تبدیل به واقعیتی پایدار میشود. و چه عجیب و بحثبرانگیز که فرهاد را میتوان به عنوان پدیده شاخص و افسانهای در موسیقی معاصر ایران بررسی کرد.
کم کار کرد، در بخش عمده کارنامه کاریاش صرفاً خواننده بود و چندان اهل مصاحبه و سخنرانی نبود و عملاً از زبان خودش اطلاعات دست اول کمی موجود است. در حقیقت آن میراثی که از او مانده کمتر از سی «ترانه» است که به جز مواردی اندک، نه آهنگسازی و نه ترانهسرایی بر عهده خودش نبوده است. اغلب این ویژگیها در موسیقی پاپ نقطه ضعف محسوب میشود. نکته مهم دیگر اینکه در این جنس موسیقی کسانی چنین منزلتی پیدا میکنند که مثل خنیاگران کهن مؤلفِ تمامی امور خودشان هستند یعنی سرودن، ساختن، نواختن و خواندن همگی را خودشان انجام میدهند اما فرهاد این چنین نبود.
فرهاد امروز جایگاهی در فرهنگ ایران دارد که حتا اگر با نیت اسطورهزدایی به سمت او برویم و به عنوان مثال بخواهیم از همین زاویه که او در بخش عمده آثارش یک خواننده صرف بود وارد بشویم، باز هم خدشهای به شمایل او وارد نمیشود. چنین مواردی کمتر در فرهنگ معاصر ما موجود است. اما چرا فرهاد چنین منزلتی پیدا کرد؟ در پاسخ این سؤال ساعتها میتوان بحث کرد اما به زعم من فرهاد کاری را که باور نداشت انجام نداد و به همین سادگی «فرهاد» شد.
بدون اینکه کسی از او بخواهد او ترانه «وحدت» را در ستایش پیامر اسلام خواند و به رغم اینکه مسلمانی معتقد و اهل عبادت بود، وقتی چند سال بعد از انقلاب در دولت اصلاحات از او خواستند که اثری اینگونهای تولید کند تا مجوز فعالیت رسمی بگیرد، نپذیرفت. اگر ترانهای را دوست نداشت، اجرا نمیکرد، هر چقدر هم که نام آهنگساز یا ترانهسرا بزرگ بود. زندگی سادهای داشت و اتفاقاً زندگی هنری سادهای را رقم زد، اما برای ثانیه به ثانیه آنچه از او منتشر شد و باقی ماند فکر و ایده داشت و با دقت بسیار آنها را اجرا کرد.
فرهاد از همان ابتدا تصمیماتش در یکسری مسائل جدی بود. مثل بیمیلی به مصاحبه و بیاهمیت شمردن فعالیت رسانهای. در بزنگاههای مهمی سکوت کرد. وقتی هایده و هوشمند عقیلی فرهاد، شماعیزاده و فروغی را متهم به غربزدگی و خیانت به موسیقی اصیل ایرانی کردند، سکوت کرد، در صورتی که این مناقشه در چندین شماره مجله «اطلاعات» (شهریور ۱۳۵۳) ادامه پیدا کرد و هنرمندان بسیاری از جمله مهرپویا، پوران و نادر گلچین چه موافق و چه مخالف، تنور بحث را داغ کردند، ولی فرهاد سکوت کرد. در سالهای خاموشی و سکوت در ایران مدام پیگیر مجوز بود ولی باز هم مصاحبه نکرد. معترض بود، از مواضع هنریاش ذرهای کوتاه نمیآمد اما اهل جنجال نبود. اصولی برای خودش تعریف کرده بود و از آنها کوتاه نیامد. همین.
درست که شرایط سختی را بعد از انقلاب تجربه کرد که با یکی دو «آری» ساده به طور کل مشکل حل میشد، اما چنین نکرد. زندگی هنری او فراز و فرود خاصی نداشت. خودش هم سودای موسیقایی عجیبوغریبی نداشت و در پی خلق اثری پر طمطراق نبود. ناگزیر خانهنشین بود و سعی میکرد با کلمات و ابیات چند شعر زیبا آنقدری کلنجار برود تا بتواند چیزی که موزیکالیته درستی دارد خلق کند و ماحصلش شد «برف».
فرهاد خیلی روشن و شفاف زندگی کرد. اصلاً ادعایی در موسیقی نداشت، ولی به صحت و سلامت و پاکیزگی موسیقی و هنر اصرار داشت و به خاطر همین پاکیزه زندگی کرد. فرهاد پاکیزه بود؛ آوازش پاکیزه بود، موسیقیاش پاکیزه بود و نامش نیز پاکیزه بود و پاکیزه ماند. و این سلامت شخصیتی و هنری او را بر مرکب زمان مسلط کرد و بعید است تاریخ بتواند این سوار را پایین بکشد.