با ورود نیروهای متفقین به ایران در شهریور 1320 در جنگ دوم جهانی و به عبارت بهتر با اشغال ایران، رضاشاه مجبور به استعفا میشود و با ورود محمدعلی فروغی روند انتقال سلطنت از رضاشاه به محمدرضا شاه به آرامی اتفاق میافتد. انگلستان اصرار دارد که رضاشاه از ایران خارج شود و شاه دیکتاتور و قدرقدرت ایران علیرغم میلش چارهای جز تن دادن به اراده انگلستان ندارد. او میترسد اگر تبعید را نپذیرد دستگیر و محاکمه شود و سرنوشتی بدتر نصیبش شود. رضاشاه با کمک نیروهای انگلیسی از راه زمینی به بندرعباس منتقل میشود و سرانجام به جزیره موریس تبعید میشود. پس از گذشت حدود سه سال از تبعید رضاخان، او در روز چهارم مرداد سال 1323 فوت میکند. شاه سابق سکته قلبی کرده بود و وضعیت ایران در آن زمان به گونهای بود که خبر فوت او بازتاب چندانی در ایران نداشت. مرگ رضاشاه اگرچه در آن زمان چندان انعکاسی در ایران نداشت، اما بعدها دستکم چندباری جنازه او بدل به مسئلهای جنجالی شد. رضاشاه در تبعید و به دور از قدرت مرد. اما تصویری که از روزهای تبعید او در دست است، تصویری روشنتر از چهره واقعی او به دست میدهد؛ تصویر مستبدی که تا لحظه مرگ نیز همچنان مردم ایران را رعیتی فاقد قدرت تعقل میدانست.
پس از کنار رفتن رضاشاه از سلطنت، او ابتدا با کشتی به بمبئی در هندوستان منتقل شد و سپس با کشتی اقیانوسپیما به جزیره موریس که آن زمان از مستعمرات انگلیس بود تبعید شد. بر اساس اسناد و خاطرات به جا مانده از آن دوران، رضاشاه و اطرافیانش در زمانی که در جزیره موریس به سر میبردند، مدام تلاش داشتهاند از این جزیره رها شوند و به کشوری چون کانادا منتقل شوند. با وخامت حال رضاشاه و شدت گرفتن بیماری و به دلیل کمبود امکانات پزشکی در جزیره موریس و البته با کوششهای دولت ایران، سرانجام موافقت میشود که او به آفریقای جنوبی، دیگر مستعمره انگلیس، برود.
در این سالها همواره تصویری جعلی از رضاشاه وجود داشته است و آن اینکه او با نگاهی بلندمدت موجب توسعه ایران شد و با برنامه نوسازیاش چهره ایران را متحول کرد. نوسازی آمرانه رضاشاه تبعات زیادی داشت و مسائل متعددی به ایران تحمیل کرد که بررسیهای متعددی درباره آن وجود دارد اما جدا از این، تصویر عامیانه رضاشاه تصویر شاه مقتدری است که در جامعه آشفته ایران نظم به وجود آورد و به امور مختلف سروسامان داد.
اما تصویر واقعی رضاشاه تصویر فردی است که تا لحظه مرگش فردی به شدت مستبد بود و البته تندخویی و استبداد او فقط برای مردم ایران وجود نداشت و حتی در تبعید هم خوی استبدادی او وجود داشته است.
علی ایزدی، آجودان مخصوص رضاشاه و از کارمندان وزارت دربار و منشی مخصوص اشرف پهلوی، در تمام دوران تبعید همراه رضاشاه بوده و از میان مصاحبهها و خاطرات به جامانده از او میتوان تصویری از دوران تبعید و مرگ رضاشاه به دست آورد. البته توجه به این نکته ضروری است که ایزدی در تمام آنچه درباره رضاشاه و دوران تبعید او گفته و نوشته همواره این قصد را داشته که به تطهیر چهره او بپردازد اما با اینحال میتوان از نوشتههای او به نکات قابل توجهی هم دست یافت.
علی ایزدی در بخشی از مصاحبهای که با پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد داشته، میگوید رضاشاه تبعیدش از ایران را هم از چشم خارجیها میدیده و هم از چشم ایرانیها چرا که فکر میکرده اگر ایرانیها میل نداشتند، خارجیها نمیتوانستند این طور وسیله فراهم بکنند که او از ایران خارج شود. او میگوید در دورانی که رضاشاه بیرون از ایران بوده همچنان اخبار ایران را هر روز پیگیری میکرده: «یکی از کارهایی که اعلیحضرت میکردند که شاید کسی باور نکند صبح که ساعت ۹ میآمدند در سالن مینشستند و رادیو را باز میکردند رادیو تهران را که در تهران خبر چیست؟ چه میگویند؟ چه نمیگویند؟ چه جور میگذرد روزگار، و تأسف میخوردند به وضع مملکت و اوضاعی که پیش آمده بود و به من میگفتند که فلانکس اگر من بودم هیچوقت نمیگذاشتم این مسائل پیش بیاید و حالا هم مثل اینکه بیشتر از این نباید انتظار داشت از ایرانیها. برای اینکه اگر که علاقه داشتند به اینکه مملکتشان را یک سروصورتی داشته باشد اصرار در رفتن من نمیکردند و وضعی پیش نمیآوردند که من ناچار بشوم مملکت را ترک کنم».
رضاشاه در تبعید هم همچنان مردم ایران را رعیتی میدیده که قدرش را ندانستهاند و صلاح خودشان را تشخیص نمیدادهاند. رضاشاه به همان شیوهای از قدرت کنار رفت که به قدرت رسیده بود اما مقصر اصلی برکناریاش از سلطنت را همان مردمی میدانسته که در سالهای حکومتش هرطور میخواست با آنها رفتار کرد.
ایزدی در مصاحبهاش درباره تصور رضاشاه از اینکه چرا ایرانیها در تبعید او نقش داشتهاند توضیحاتی میدهد و اتفاقاً توضیحات او در نوع خود جالب است. رضاشاه فکر میکرده ایرانیها چون موجوداتی تنبل و تنپرور بودهاند از او حمایت نکردهاند و مانع تبعید او نشدهاند: «چون معمولاً اعلیحضرت رضا شاه خیلی آدم سخت مرتبی بودند و از مردم تقاضا میکردند که کار خودشان را مرتب بکنند و سخت کار بکنند، این بود که خیال میکردند که بیشتر این انگیزه آنهاست که اعلیحضرت نباشند و مردم راحت و آسوده و هر کاری دلشان میخواهد بکنند. مثل اینکه دیدیم که وقتی که اعلیحضرت رضاشاه رفتند مملکت از هم پاشیده شد و از بین رفت دیگر».
در مصاحبه تاریخ شفاهی هاروارد، ایزدی به مرگ رضاخان هم پرداخته است. او مرگ شاه سابق را اینچنین تصویر کرده است: «ناخوش شدند ایشان. ایشان قریب دو ماه ناخوشی قلبی پیدا کردند که دکتر هم میآمد و میرفت و بعد یواش یواش حالشان رو به بهبود رفت، قدری هم راه میرفتند بیرون و با من هم صحبت میکردند و میگفتند که خوب بالاخره ناراحتی است و برای همه میآید... ولی چیزی که هست یک دفعه که شب خوابیده بودند صبح دیگر بلند نشدند معلوم شده بود به کلی فوت شدند دیگر و دکتر هم به من میگفت که آن ناراحتی قلبی که دارند ایشان ممکن است یک دفعه یک اتفاقی برایشان بیفتد».
علی ایزدی در خاطراتش به طور مفصلتر به دوران تبعید و مرگ رضاشاه پرداخته است. او در جایی از خاطراتش نوشته: «آثار ضعف و کسالت در اعلیحضرت روز به روز نمایانتر میشد. قیافه ایشان هر روز از روز پیش افسردهتر و شکستهتر مینمود. خوب به یاد دارم یکی از روزها بعدازظهر که ایشان طبق معمول و عادت دیرین خود مشغول قدم زدن در باغ بودند و من در خدمت ایشان بودم، همینطور که نگاهم متوجه ایشان بود، یکباره در برابر خود شبح ضعیف و نحیفی از اعلیحضرت مشاهده نمودم. پس از اینکه مدتی قدم زدند ناگهان به درختی تکیه کردند و صدا زدند یک صندلی برای ایشان بیاورند و پس از اینکه روی صندلی نشستند فرمودند: چه ضرر دارد یک چایی بخورم.»
فردای آن روز رضاخان برای اولینبار راه رفتن صبح را ترک میکند و جلوی ایوان روی صندلی مینشیند. وقتی ایزدی پیش او میرود رضاشاه از درددل شکایت میکند. ایزدی میگوید میخواسته دکتر خبر کند اما رضاشاه مخالفت میکند و پاسخ رضاشاه به ایزدی خواندنی است: «مقصود تو را نمیفهمم، اگر تو تصور کنی عمری که در خدمت کشور صرف نشود به درد میخورد اشتباه کردهای. من ملامحمد جعفر نیستم که بخورم و بخوابم. من در تمام عمر از بیکاری و آسایش گریزان بودم و هر وقت که نمیتوانستم کار مفیدی انجام دهم آن وقت بود که احساس ناراحتی و درد و الم در خودم حس میکردم. اشخاصی که از نزدیک مرا میشناختند شاهدند، قبل از کودتا جز انزوا و گوشهگیری و تأسف به وضع مملکت هیچگونه آمیزش و مشغولیاتی نداشتم. نه، تو ابداً خیال نکنی که من بیماری جسمی داشته باشم. من در نهایت سلامتی هستم.»
ایزدی میگوید رضاخان دستش را به قلب و کبدش میکشد و میگوید کوچکترین عیب و اختلالی در اعضای بدنش وجود ندارد. او اما از قول خودش میگوید که به خوبی حس میکرده که اعلیحضرت به سختی نفس میکشیده و رنگش کاملاً پریده بوده و ارتعاش خفیفی در دستهایش پیدا بوده است.
تصویری که ایزدی از رضاشاه به دست میدهد تناقضی آشکار دارد با آنچه خود او در جایی دیگر از خاطراتش نقل میکند. ایزدی میگوید یک روز صبح پس از اینکه شمس پهلوی موریس را ترک میکند رضاخان دچار اضطراب و دلتنگی میشود. بعد فردای آن روز، ساعت پنج صبح در حالی که ایزدی هنوز از رختخواب بیرون نیامده صدای در اتاقش را میشوند و خیال میکند یکی از مستخدمین است و میگوید وارد شوید. ناگهان رضاخان را میبیند که داخل اتاق میشود و ایزدی سراسیمه میخواهد برخیزد و لباس رسمی بپوشد که رضاخان میگوید لازم نیست. رضاخان اندکی سکوت میکند و در این چند لحظه ایزدی فکر میکند چه اتفاقی افتاده که رضاخان صبح زود و به شکل ناگهانی به اتاقش آمده است. بعد رضاخان میگوید: «پس نوکرهایی که بنا بود از تهران برای ما بفرستند چه شد؟ فوراً کاغذ بردار و یک تلگراف با حضور من برای وزیر دربار تهیه کن و بنویس: اولاً والا حضرتها به طرف تهران عزیمت کردند و ترتیب لازم برای مراجعت آنها بدهید... تلگرافی هم از طرف من برای خود اعلیحضرت همایونی تهیه کن و بنویس: اینها که آمدند تنهایی و تأثر من زیاد شده، نوکرهایی که بنا بود از تهران به موریس بفرستید هنوز نیامدهاند.»
علی ایزدی از یکسو میگوید وقتی رضاخان احساس درد میکرده، در برابر آمدن پزشک و معاینه مقاومت میکرده است. رضاشاه در لحظه بیماری و در حالی که درد جسمانی داشته همچنان به فکر ایران و سعادت مردم ایران بوده و نمیخواسته پزشک او را معالجه کند اما از سوی دیگر در تبعید و دور از ایران، دغدغهاش این بوده که خبری از نوکرهایی که باید از ایران برایش میفرستادند نیست و میخواهد هرچه زودتر نوکرهایش از ایران به موریس بروند. ایزدی میگوید نبودن نوکرهای ایرانی در ابتدای تبعید به موریس «بلیه بزرگی» برای آنها بوده است.
ماجرا این بوده که از تهران چند نفر نوکر و آشپز همراه رضاخان بودهاند. ایزدی میگوید آنها از لحظهای که در کشتی مشخص میشود مقصد جزیره موریس است میخواهند برگردند اما به «احدی اجازه بازگشت به تهران داده نمیشد» و در نتیجه آنها هم به اجبار به تبعید میروند. اعتراض آنها در موریس در نهایت باعث میشود به تهران برگردند. بلیه بزرگ رضاشاه و همراهانش در تبعید به روایت علی ایزدی این بوده: «وقتی اجازه بازگشت آنها به تهران داده شد، با اینکه میدانستند به جای آنها از تهران مستخدمین دیگری خواستهایم، تأمل نکردند تا آن مستخدمین برسند و کار خود را رها کرده به تهران حرکت کردند و به جای آنها موقتاً از مستخدمین بومی موریس به خدمت گماردیم.»
از سوی دیگر علی ایزدی میگوید رضاشاه در ابتدا بیماریاش را انکار میکرده و نمیخواسته دکتر او را ببیند و حرف از سعادت مردم ایران میزده اما وقتی درد او بیشتر میشود و بیماری جدی میشود، فشار میآورد که اجازه دهند به کانادا منتقل شود: «بیماری اعلیحضرت موجب شده بود که ایشان برای عزیمت به کانادا و ترک موریس بیشتر اصرار نمایند. مجدداً به من امر فرمودند که راجع به این موضوع با مأمورین وارد مذاکره شوم و من هم از آن روز همه روز مرتباً مشغول این مذاکره بودم و پس از چند روزی بالاخره اظهار امیدواری کردند که شاید بتوانید به وسیله کشتی که قریبا از موریس به طرف آفریقا حرکت خواهد کرد و فرماندار موریس سربید کلیفرد و خانم ایشان هم با آن قصد مسافرت دارند وسایل مسافرت اعلیحضرت را نیز فراهم آورند.»
اما یکی دیگر از بهترین تصویرهای رضاخان هنگامی که میفهمد باید به موریس برود، توسط سر ریدر بولارد و سر کلارمونت اسکراین در کتاب «شترها باید بروند» ارائه شده است. در جایی از این کتاب، به روشنی میتوان دید که رضاخان قدرقدرت و مستحکم که هیچ چیز تکانش نمیداده چگونه به یکباره به فردی ترس خورده و حقیر تبدیل شده است: «تصمیم گرفته شده که اعلیحضرت همایونی و اعضا خانواده سلطنتی که همراه هستند، همگی به یکی از جزایر متعلق به انگلستان به نام موریس تشریففرما شده و در آنجا به صورت مهمان دولت ما تا چند ماه آینده اقامت فرمایند. شاه گفت: موریس؟ موریس؟ موریس کجاست، من تاکنون اسم آن را نشنیدهام تو اصلاً درباره چی صحبت میکنی؟ ... چون آنها هیچگونه اطلاعاتی راجع به جزیره موریس نداشتند، از روی نقشه کوچک کتابخانه کشتی محل موریس را به آنان نشان دادم که به صورت نقطه کوچکی در فاصله یک اینچ و نیمی سمت راست قاره آفریقا قرار داشت. با مشاهده محل جزیره، آهی کشید و گفت: آفریقا؟! ما را بین شیرها و سوسمارها خواهید برد؟».
منابع:
- مصاحبه علی ایزدی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد.
- رضاشاه: خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی، علی ایزدی، به اهتمام غلامحسین میرزاصالح، نشر طرح نو.
- شترها باید بروند، کلارمونت اسکراین، ریدرویلیام بولارد، ترجمه حسین ابوترابیان، نشر نو.