«هر جا ظلم هست، مقاومت و مبارزه هم هست... یورش قهرمانانه چریکهای از جان گذشته به پاسگاه سیاهکل در گیلان بار دیگر بهروشنی تمام نشان میدهد که مبارزه مسلحانه تنها راه آزادی مردم ایران است... ما چریکهای فدایی خلق با حمله به پاسگاه کلانتری قلهک و اعدام فرسیوی جنایتکار نشان دادهایم که راه قهرمانانه سیاهکل را ادامه خواهیم داد...». این بخشی از اعلامیه شماره یک چریکهای فدایی خلق است که در آن واقعه سیاهکل بهعنوان نقطه عطفی مطرح شده است. نوزدهم بهمنماه 1349 یک گروه چریکی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در استان گیلان حمله کردند و این اتفاق به یکی از مهمترین نقاط تاریخ جنبش چپ در ایران تبدل شد. واقعه سیاهکل اگرچه شکست خورد اما به آغاز عینی روندی در مبارزه علیه حکومت شاه بدل شد و پنج دهه پس از واقعه همچنان واجد معنای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است.
درک معناهایی که در واقعه سیاهکل نهفته است بدون در نظر گرفتن قبل و بعد از این واقعه ممکن نیست. به عبارتی سیاهکل قبل و بعدی دارد که حتی از خود واقعه هم مهمترند. در سالهای اخیر با انواعواقسام روایتهایی روبهرو بودهایم که واقعه سیاهکل را بیرون از بستر تاریخیاش بررسی کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که چریکهای جنبش فدایی مبارزه سیاسی را تنها در شکل مبارزه مسلحانه میدیدهاند و درکی از دیگر راههای مبارزه سیاسی نداشتهاند. انگار در اوج استبداد حکومت شاه، چریکها از میان انتخابهای متنوعی که پیش رویشان وجود داشت تنها مبارزه مسلحانه را دیدهاند و بدون طی کردن روندی تاریخی یکدفعه به سراغ مبارزه مسلحانه رفتهاند و خیلی زود هم شکست خوردهاند. در این روایت، جنبش فدایی به عملیات مسلحانه عدهای اندک تقلیل داده شده و چریکها هم بهعنوان تروریست معرفی شدهاند. جالب اینکه پس از واقعه سیاهکل، دستگاه سرکوب و ایدئولوژیک شاه نیز عملیات چریکها را عملیات تعدادی تروریست و جنایتکار مینامید. پنج دهه پس از سیاهکل، هستند کسانی که همچنان مانند دم و دستگاه سرکوب شاه فکر میکنند و همان روایتهای برآمده از ساواک را با افتخار بهعنوان روایت تاریخی ارائه میکنند. پنج دهه پیش سرکوب و سانسور حکومت نهتنها نتوانست برچسب دلخواهش را به سیاهکل بچسباند بلکه هرچه بیشتر تلاش کرد کمتر به دست آورد. اما پنج دهه پس از سیاهکل، بهجای بازخوانی انتقادی این واقعه هنوز کلیشههای دمدستی و نخنمای حکومت شاه تکرار میشود. البته در همان دوران گزارشهای برخی سفارتخانهها نیز شبیه به همین روایتها بود و همه ماجرا را در حد حملهای تروریستی میدید. روایتی که میکوشد عملیات سیاهکل را به حادثهای مسلحانه و در شکل وقیحانهترش به عملیاتی تروریستی فروکاهد، دقیقا شبیه به روایتهایی است که مثلا سفارت بریتانیا از واقعه به دست داده بود؛ روایتهایی بدون در نظر گرفتن ریشههای تاریخی و بستر اجتماعی واقعه، روایتی پادرهوا و عامیانه به سبک پاورقینویسهای مجلات عامهپسند. جدا کردن واقعه تاریخی از بستر تاریخی و اجتماعیاش بازتابی از ذهنیتی است که درکی عامیانه از تاریخ دارد که در بهترین حالت به نتیجهای مشابه با دستگاه سرکوب شاهنشاهی رسیده است.
خانه تیمی حمید اشرف پس از حمله ساواک
حمید اشرف در «یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه»، تحلیلی از یک سال مبارزه چریکی به دست داده و در آغاز و پیش از آنکه به دلایل شکست عملیات سیاهکل بپردازد، توصیفی از وضعیتی به دست داده که جنبش فدایی در آن شکل گرفت:
«در شرایطی که گروههای سیاسی بهواسطه اعمال فشار نیروهای پلیسی از هرگونه حرکت سازنده بازداشته شده بودند و هرگونه فعالیت نیروهای اپوزیسیون با خشونت تمام متوقف میگردید و انبوه عظیم ترس و خفت بر تودهها و حتی روشنفکران سنگینی بازدارندهای به وجود آورده بود گروه جنگل فعالیت خود را آغاز کرد. ما عملا به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هر نوع سازمان وسیع و گسترده بهمنظور بسیج تودهها، به علت کنترل شدید پلیس مقدور نیست. لذا به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه بهطور خاص و ساده ایجاد برخوردهای مسلحانه، ضربه زدن به دشمن بهمنظور در هم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران، و نشان دادن تنها را مبارزه یعنی مبارزه مسلحانه به خلق میهنمان بود.»
ندیدن خفقان حاکم در دهه چهل و پنجاه و تروریستی نامیدن جنبش فدایی، روی دیگر همان روایت مبتذلی است که در سالهای اخیر در حال ساخت گذشتهای جعلی از دوران حکومت شاه بوده است. هر دوی این روایتها تاریخ را به شکل چند تصویر از گذشته به یاد میآورند. اگر از این روایتهای عامیانه یا به تعبیری عامهپسند فاصله بگیریم و به سراغ روایتهای ادبی و هنری آن دوران برویم تصویر دقیقتری از تاریخ به دست میآوریم. درباره تأثیر واقعه سیاهکل بر ادبیات و هنر پس از خودش زیاد گفته و نوشتهاند اما توجه به روایتهای ادبی و هنری پیش از واقعه سیاهکل هم اهمیتی حیاتی در درک وضعیتی دارد که جنبش فدایی در آن شکل گرفت. شعر کوتاه «طرح» نمونهای روشن در روایت وضعیت آن دوران است:
«شب با گلوی خونین
خوانده است
دیرگاه.
دریا
نشسته سرد.
یک شاخه در سیاهی جنگل
بهسوی نور
فریاد میکشد».
این شعر احمد شاملو پیش از واقعه سیاهکل منتشر شده بود و در آن روزها با اقبال زیادی هم مواجهه شده بود. ادبیات و هنر روایتی صادقانه و راستین از زمانهشان به دست میدهند و جزئیات و ظرایفی که در روایت ادبی و هنری وجود دارد در روایتهای تاریخی یا گزارشهای اجتماعی دیده نمیشوند. مثالهای متعددی میتوان زد که نویسندگان و شاعران و هنرمندان پیش از وقوع واقعهای سیاسی و اجتماعی نشانههایی زودرس از آن را در روایتهایشان به دست دادهاند و این به این دلیل است که نویسنده و هنرمند با نگاهی تیزبین و بر بستر تضادهای و تناقضهای اجتماعی اطرافش اثرش را خلق میکند. حالا مثلا اگر امروز کسی بخواهد گذشته را جور دیگری روایت کند و با فراموش کردن برخی عناصر و پررنگ کردن عناصری دیگر تصور ذهنیاش را به واقعیت گذشته تحمیل کند، روایتهایی که روح زمانه را بازتاب دادهاند همچنان تصویری درستتر و دقیقتر از گذشته به دست میدهند. در اواخر دهه چهل و دهه پنجاه، داستان و شعر فارسی بازنمایی روشنی از روح زمانه ارائه دادهاند و وضعیتی در آستانه انفجار را تصویر کردهاند. شعر شاملو و داستانها و نمایشنامههای ساعدی نمونههای درخشانی از روایت وضعیت در آستانه انفجار است و البته در کار بسیاری دیگر از چهرههای ادبی و هنری آن دوران هم میتوان چنین روایتهایی را مشاهده کرد. سیاوش کسرایی که اتفاقا به حزب توده، از مخالفان جنبش چریکی، نزدیک بود در شعری نوشته بود که «سگ رامی شدهایم، گرگ هاری باید». ادبیات و هنر در آن سالها آشکارا تصویری از ضرورت «عمل» به دست دادهاند و برخلاف تصور راویان مبتذل تاریخ این ضرورت تنها در داستانهای بهرنگی یا شعرهای گلسرخی روایت نشده و حتی میتوان رد آن را در کارهای ممیز هم دید.
حمید اشرف یک سال پس از واقعه سیاهکل نوشته بود که «گروه با توجه به این موضوع که ممکن است در هر لحظه از عمل نابود شود کار خود را آغاز کرد». حتی خود چریکهایی که عملیات سیاهکل را سازمان دادند فکر نمیکردند این عملیات چقدر میتواند برای حکومت سنگین باشد. اشرف در تحلیل زودهنگام واقعه نوشته بود:
«... فرماندهی دسته کوهستان هیچگاه پیشبینی نمیکرد که دشمن چنین نیروی عظیمی را برای نابودی دسته کوچک 8 نفری کوه گسیل دارد. فرماندهی دسته کوه، در نهایت، انتظار داشت که نیروهای گروهان ژاندارمری گیلان و تمام نیروهای پلیس و ارتش در منطقه بسیج شوند و با استفاده از دهها هلیکوپتر به جستوجو پردازند. در حالی که عملا چنین شد و سپهبد اویسی -فرمانده ژاندارمری کل- شخصا در سیاهکل ستاد عملیات تشکیل داده عملیات را رهبری میکرد. غلامرضا- برادر شاه- هم برای بازرسی و سرکش به سیاهکل اعزام شده بود.»