دکتر حسین فاطمی از مهمترین چهرههای تاریخ معاصر ایران است که نقشی پررنگ در ملی شدن صنعت نفت ایران داشت. حسین فاطمی در دوران جوانی به فرانسه رفت و پس از کسب دکترای حقوق سیاسی با تز «وضعیت کار در ایران» از دانشگاه پاریس و اخذ دیپلم روزنامهنگاری در شهریور سال ۱۳۲۷ به ایران بازگشت. فاطمی، روزنامهنگار و وزیر امور خارجه دولت دکتر مصدق بود که در اواخر سال 1328 و در پی تشکیل جبهه ملی، در کنار مصدق قرار گرفت و روزنامهاش را به ارگان جبهه ملی بدل کرد. او با این روزنامه افکار و عقاید جبهه ملی را منتشر میکرد. فاطمی اولین کسی بود که پیشنهاد ملی شدن نفت ایران را در خانه محمود نریمان ارائه کرد و دکتر مصدق بارها به این موضوع اشاره کرده است. به جز نقش سیاسی فاطمی، او به عنوان روزنامهنگار هم چهرهای قابل توجه است و مقالات او جایگاهی مهم در مبارزههای ملی شدن صنعت نفت و مبارزه با سلطنت داشت. از فاطمی که مدیرمسئول روزنامه «باختر امروز» بود با عنوان «شهید نهضت ملی ایران» یاد میشود. در طول چند دههای که از سقوط دولت مصدق میگذرد، روایتهای متعددی درباره دولت مصدق و چهرههای مهم دولت او منتشر شده است که بخشی از این روایتها مربوط به دکتر فاطمی است. حسین فاطمى در پى کودتاى ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ موقتاً بازداشت شد و در پى شکست این کودتا آزاد شد اما سه روز بعد در ۲۸ مرداد مخفى شد تا سرانجام در ششم اسفند ۱۳۳۲ بازداشت و در ۷ مهر سال ۱۳۳۳ به حکم دادگاه نظامى به اتهام اقدام براى برکنارى شاه و اقدام بر ضد سلطنت مجرم شناخته شد و در ١٩ آبان سال ١٣٣٣ اعدام شد.
عکسی از حسین فاطمی هنگام دستگیریاش به جا مانده که مردان نظامی ردهبالا احاطهاش کردهاند. از عکس پیداست که خوشحالاند؛ شکار را به دام انداختهاند و حالا نوبت لبخند زدن و بالا گرفتن سرها مقابل دوربین است. در میانه قاب حسین فاطمی ایستاده است. با شمایلی متفاوت از آنچه همیشه از او دیده شده است. با ریشی بلند و دستانی در هم فرو کرده؛ هیچ شباهتی به وزیر خارجه دولت مصدق ندارد. بیشتر شمایل انقلابیهایی را دارد که مبارزه فرصتی برای تراشیدن ریشها باقی نگذاشته است. حسین فاطمی زندگی پر فرازونشیبی داشت. زندگیاش پر بود از حوادثی که شاید هر کدام از آنها کافی است تا چهرهای سیاسی برای همیشه در تاریخ ثبت شود.
فاصلهای چند ماهه میان سقوط دولت مصدق در 28 مرداد 32 تا دستگیری حسین فاطمی در اسفند آن سال وجود دارد. این فاصله چند ماهه نه ناشی از اتفاق یا تصادف که دقیقا ناشی از تفکر و شیوه عمل سیاسی فاطمی است. با سقوط دولت مصدق، فاطمی برخلاف دیگر اعضای کابینه تسلیم نشد و مخفی شد. سابقه سیاسی فاطمی تا لحظهاش پیش از مخفی شدندش، نشان میدهد که این تصمیم متفاوت او، یعنی تسلیم نشدنش، نه ناشی از ترس که به خاطر ادامه دادن مبارزه بوده است. به عبارتی مخفی شدن فاطمی نه به قصد جان به در بردن که دقیقا مترادف تسلیم نشدن و تداوم مبارزه بوده است.
مشی فاطمی در آن اواخر حتی موجب اختلافش با مصدق هم شده بود. غلامحسین مصدق در جایی از گفتوگویش در مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد درباره کودتای 28 مرداد به نکتهای اشاره میکند که این اختلاف را نشان میدهد:
«خاطرم هست که روز ۲۵ مرداد که شبش قرار شد کودتا بکنند و پدر مرا بگیرند. نتوانستند بگیرند رفتند سراغ دکتر فاطمی در شمیران. دکتر فاطمی را گرفتند با زیرکزاده و حقشناس، بیچارهها را. اینها را گرفتند و بردندشان حبس، و فاطمی را ریختند تو خانهاش حتی از ساواک ریختند تو خانهاش حتی شنیدم که با زنش هم کاری کردند چی کردند توهین کردند به بچهاش و کتک زدند و اینها. خیلی مثل دیوانه. حالا این شب ۲۵ مرداد بود. شنبهشب، بین شنبه و یکشنبه بود، روز ۲۵ یکشنبه بود شب ۲۵ مرداد بود. من هر روز صبح زود ساعت ۶ میرفتم پهلوی پدرم. فشارخونش را میگرفتم یک آمپول بکوزین به او میزدم میآمدم، این کار من بود. صبح که ساعت شش رفتم پهلوی پدرم ساعت شش ونیم هفت ربع کم دکتر فاطمی مثل دیوانهها از شمیران آمده آزاده شده آمده موهای سرش راست روی سرش، جوشی هم بود دیوانه، داد زد و رفت پهلوی پدرم. وقتی از پیش پدرم آمد بیرون گفت "غلام.." دستش را بلند کرد عصا هم دستش بود چون از وقتی که عمل کرده بود عصا دستش بود. دستش را بلند کرد گفت "غلام، این مماشات پدر تو آخر ما را به اعدام میکشد." فاطمی آمده بود پهلوی پدر من که الان برو پشت راديو و عزل شاه را بخوان پشت رادیو که شاه رفته تمام شده و فرار کرده، مملکت را گذاشته. شاه رفته ولی نمیدانستیم شاه کجا رفته شاه غیبش زد يکدفعه چون به او گفته بودند که تو برو رامسر اگر دیدی که گرفت این چیز، این نقشهای بود که هندرسن و اشرف و اینها با آلن دالس ريخته بودند که شاه فرار کند برود به رامسر و اگر این کودتا گرفت و نصيری آمد و خلع سلاح کرد دستگاه منزل پدر مرا، آنوقت آنها برگردند. اگر نشد شاه اینجا فرار کند برود.نشد و شاه فرار کرد رفت با ثریا فرار کردند. با خانم آمدند به بغداد و از بغداد آمدند به رم.. پدرم گفت «شاه کجا رفته؟ شاه کجا رفته؟» که هیچ خبر دیگری نداشت و فاطمی میگفت که شما الان بیا پشت راديو و این را بگو. پدرم گفت، نه من نمیتوانم این کار را بکنم، من قسم وفا به شاه خوردم، من قرآن قسم خوردم، من برای کسی قسم نمیخوردم.» من که نمیتوانم بروم پشت رادیو فریاد بزنم که شاه مجبور شده فرار کرده و رفته و مملکت جمهوری شده. من که نمیتوانم این کار را بکنم. نکرد پدر من که فاطمی اوقاتش تلخ شد و به من گفت "غلام این مماشات پدر تو ما را آخر به اعدام میکشاند." و همین هم شد اتفاقاً. اعدامش کردند.» (مصاحبه غلامحسین مصدق در پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول).
روایتی مشابه با روایت غلامحسین مصدق درباره این مسئله وجود دارد که توسط احمد زیرکزاده بیان شده است. زیرکزاده که از مؤسسین جبهه ملی و عضو فراکسیون نهضت ملی در مجلس هفدهم بود، در مصاحبهاش با ضیاء صدیقی از پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد میگوید: «بیستوهشت مرداد آقا خاطرات زیادی دارم برای اینکه حقیقتاً آن روز فراموشنشدنی است. صبح که ما آنجا بودیم البته هیچ واقعه، انتظار هیچ قضیهای نبود. آنجا بودیم و کمکم سروصدا اخبار رسید و مرتب هم همینطوری که بارها شنیدهاید. به دکتر مصدق یادآور شدند رفقا که آیا بایستی از مردم کمک خواست. اقلاً به رادیو بگوییم که به مردم بگویند یک همچین خبری هست، ولی دکتر مصدق به هیچوجه حاضر نبود و اجازه نداد و من نمیتوانم صد درصد بگویم. ولی به ذهنم میآید که در همین روز بود که من از مرحوم دکتر فاطمی شنیدم که از اتاق دکتر مصدق بیرون آمد، گفت که این مرد ما همه را به کشتن میدهد. بالاخره من این حرف را از دکتر فاطمی شنیدم.» (مصاحبه احمد زیرکزاده در پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد).
شاهین فاطمی، استاد اقتصاد و برادرزاده حسین فاطمی درباره تصمیم فاطمی به مخفی شدن معتقد است که «دکتر فاطمی آدم تسلیمپذیری نبود. یک آدم بهاصطلاح سرکشی بود در تمام زندگیش و در آن موقع هم آماده جنگ و جدال بود. کسی نبود که برود خودش را معرفی کند. در هر صورت فرقی نمیکرد. او هم خوب میدانست. حتی در آخرین دیداری که من با دکتر فاطمی داشتم، قسمت اولش را عرض کردم که چرا گفت حاضر نیست امضا کند و عذرخواهی کند. بخش دومش این بود که در هر صورت من اگر از بیمارستان هم بیرون بیایم مرا خواهند کشت. تصادف اتومبیل خواهد شد. هزار امکان ممکن است وجود داشته باشد. بنابراین من ترجیح میدهم که روی حرفم بایستم و مقاومت کنم. حرفش هم درست بود. مسلم است که فاطمی را میکشتند. دشمن زیاد داشت. خیلی زیاد داشت، مخصوصاً بین افسران. آنها که بازنشسته شده بودند از چشم دکتر فاطمی میدیدند. درواقع دوستان دکتر فاطمی و جبهه ملی چه در آن زمان و چه بعد سعی کردند همهچیز را به گردن دکتر فاطمی بیاندازند که آقا ما تقصیر نداشتیم. مصدق به حرف دکتر فاطمی گوش میداد و دکتر فاطمی بود که تندرو بود. البته این را هم باید قبول کرد که دکتر فاطمی در آن سن و سال تندخو بود و مسلما تدبیر و دوراندیشی یک فرد پنجاه شصتساله هفتادساله را نداشت. ولی با وجود این در هر صورت تمامیت دکتر فاطمی همین بود که بود و حاضر هم نبود که کوتاه بیاید و تا دقیقه آخر هم ایستاد و دیدیم که به چه سرنوشتی هم گرفتار شد.» (شاهین فاطمی، ناگفتههایی از زندگی حسین فاطمی).
لطفالله میثمی هم در گفتوگویی به اختلاف میان مصدق و فاطمی اشاره میکند و میگوید:
«اختلاف روزهای آخر که در ۲۵ و ۲۶ مرداد بین مصدق و فاطمی به وجود میآید از فرار شاه شروع میشود. حتی فاطمی قید میکند حالا که این سرباز فداکار (شاه خودش را سرباز فداکار وطن مینامید) فرار کرده است، باید خانواده سلطنتی را محاکمه کنیم که امکان برگشت وجود نداشته باشد. مصدق در آن زمان بر شورای سلطنت تکیه داشت و اینکه باید شورای سلطنت تشکیل شود و ملغی کردن سلطنت امکانپذیر نیست و حتی در همان جلسه زمانی که فاطمی حرف از ملغی شدن سلطنت میزند، مصدق در پاسخ میگوید با کدام قانون؟ و فاطمی در پاسخ با فریاد میگوید: با قانون انقلاب. مصدق بعدها به دکتر صدیقی و چند نفر دیگر از وزرا میگوید که برای این کار راه قانونی پیدا شود. یعنی این قضیه رد نمیشود بلکه دکتر مصدق به دنبال راه قانونی است.» (لطفالله میثمی، نهال انقلاب در فریاد فاطمی کاشته شد).
با دستگیر شدن فاطمی در ششم اسفندماه، خبر دستگیری او «در یکی از خانههای تجریش» در روزنامه اطلاعات چاپ شد: «به طوری که شنیده شد سروان جلیلوند بهوسیله یک زنی به نام فاطمه که چادر به سر داشته اطلاع پیدا میکنند که دکتر حسین فاطمی در یکی از خانههای واقع در امامزاده قاسم شمیران مخفی شده است. افسر مزبور ساعت سه صبح امروز به فرمانداری مراجعه کرده، به اتفاق سرگرد علیاکبر مولوی و چند نفر مأمور به شمیران میرود، دکتر فاطمی را دستگیر میکند».
ظاهرا در خبر آمده بوده که این زن نمیدانسته فردی که مخفی شده حسین فاطمی است. شاهین فاطمی درباره این اتفاق و خانهای که حسین فاطمی در آن مخفی شده بود گفته:
«متعلق بود به دکتر محمود محسنی. دندانپزشک عضو حزب توده بود که الان هم در آلمان هست. این دکتر و زنش مجبور شدند از ایران بروند. یک خانه حزبی بوده. آن زن هم درست نوشتند... آن زنی که... دکتر فاطمی هیچوقت از اتاقش بیرون نمیآمد. آنها هم که میرفتند همیشه در را میبستند. یک روز تصادفی در بسته نبوده و دکتر فاطمی میآید لب حوض و آن همسایه میبیند که یک آدم ریشوی با رب دوشامبر آنجا هست فکر میکند یک تودهای کسی آنجا پنهان شده. یک قوم و خویش داشته همان تیمسار مولوی معروف بوده در شهربانی. مدتها میگذرد. یادش میرود به او بگوید. تا یک روز میگوید. آنها هم میگویند یک روز برویم ببینیم کیست. ولی آن روز که رفته بودند آنجا با جیپ و وارد اتاق شده بودند اصلاً نمیدانستند که این دکتر فاطمی است. او خودش خودش را معرفی کرده بود قبل از اینکه آنها بکشندش بعد بگویند مقاومت کرده، کاری کرده. بنابراین آن قسمت زن چادری و اینها درست است. کسی بوده که در همسایه این خانه زندگی میکرده».
نقش و اهمیت فاطمی در ملی شدن صنعت نفت انکارنشدنی است. فاطمی نگاه واقعبینانهتری به حکومت شاه و وضعیت اجتماعی ایران داشت و بر اساس همین نگاه واقعبینانه بود که در دهه سی گفته بود بر اساس «قانون انقلاب» باید کار شاه را یکسره کرد.