نبرد با کتابفروشان

سعید نفیسی و عشق افراطی‌اش به جمع‌آوری کتاب

1400/03/18

سعید نفیسی در هجدهم خرداد ماه 1274 در تهران متولد شد و در آبان سال 1345 از دنیا رفت. نفیسی از نسل اول اساتید دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود و از شاخص‌ترین چهره‌های آن نسل هم به شمار می‌رفت. او بسیار پرکار و پرنویس بود و در طول سال‌های حیاتش کتاب‌ها و مقالات متعددی منتشر کرد. نفیسی، زبان‌شناس، ایران‌شناس، تاریخ‌نگار، داستان‌نویس، شاعر و مترجمی بود که به‌جز ایران در چند کشور دیگر هم به تدریس پرداخته بود و در کشورهای دیگری نیز شناخته می‌شد و مشهور بود. نفیسی در خانواده‌ای اسم‌ورسم‌دار پرورش یافت اما در تمام عمرش بسیار ساده زندگی کرد. یکی از ویژگی‌های زندگی نفیسی، علاقه وافر او به جمع‌آوری کتاب بود که این نکته در خاطرات و روایت‌های بسیاری از هم‌نسلان او تکرار شده است.

 

عکسی تیره‌وتار از سعید نفیسی به جا مانده که خودش در گوشه‌ای از کادر، بالای نردبان دیده می‌شود و روبرویش از زمین تا سقف کتاب‌هایی بی‌نظم و ترتیب روی هم کپه شده‌اند. نفیسی لباسی رسمی به تن دارد و در نگاه اول این‌طور به نظر می‌رسد که او در انبار یک کتابفروشی قدیمی به دنبال کتابی خاص می‌گردد. آنجا اما نه انبارِ کتابفروشی یا کتابخانه که خانه خود نفیسی است و کتاب‌ها هم همه به خودش تعلق دارند و تازه این تنها بخشی از کتاب‌های اوست که در سال‌های مختلف جمع‌آوری کرده است.

سعید نفیسی بسیار پرکار و پرنویس بود و درباره وجوه مختلف کاری‌اش بسیار نوشته‌اند اما یکی از ویژگی‌های او که در تمام عمر و حتی شبی پیش از مرگش هم با او بود، علاقه وافرش به کتاب بوده است. به قول ایرج افشار نفیسی به معنای واقعی «کتاب‌باز» بود. همسر نفیسی در خاطراتش نوشته که یکی از عمده مسائل زندگی مشترکشان کتاب‌های نفیسی و افراط او در خریدن و جمع‌آوری کتاب بوده و حتی می‌گوید برای آنکه مانع کتاب خریدن او شود مجبور بوده به نبرد با کتابفروشان برود چراکه از نبرد با نفیسی چیزی عایدش نمی‌شده:

«چون نمی‌توانستم جلوی خرید کتاب‌های اضافی او را بگیرم، مجبور می‌شدم با کتابفروش‌ها نبرد کنم. اما اعتراف دارم که همیشه شکست با من بود. در این باره داستان‌های مضحک دارم که یکی از آن‌ها را در این فرصت بازگو می‌کنم. کتابفروش دوره‌گردی بود که لااقل هفته‌ای سه بار با بسته‌های کتابش پشت در منزل ما به انتظار برگشت آقا به منزل ساعت‌ها وقت صرف می‌کرد و می‌نشست، زیرا مطمئن بود که ناامید برنمی‌گردد. توسط مستخدم منزل به او چندین بار تذکر دادم که خداوند روزیت را جای دیگر حواله کند، دست از سر این خانه بردار، زیرا در این خانه چهار بچه مدرسه‌برو هستند و پول اضافی برای خرید کتاب باقی نمی‌ماند و آنچه که تو فروش می‌کنی کسری از سهم بچه‌هاست، ولی کو گوش شنوا. روزی برای کاری از خانه خارج می‌شدم با او و ستونی از کتابهایش مصادف شدم. خودش روی سکوی خانه نشسته بود کتاب‌هایش را که تسمه بسته بود روی زمین زیر پایش قرار داشت، بی‌اختیار با خشونت فریاد زدم مگر من به تو قدغن نکردم حق نداری برای فروش کتاب به این خانه بیایی و در همان حال هم لگد محکمی به بستة کتاب‌هایی که روی زمین بود زدم که تسمة دور آن‌ها که گویا شل هم بود باز شد و کتابها پخش زمین شد. چندین جلد از آن‌ها را که شاید خطی هم بود با پا به میان جوی آب روان وسط کوچه انداختم. مردک بیچاره به دنبال آن‌ها می‌دوید و فریادزنان می‌گفت آخر خانم من تقصیر ندارم، استاد خودشان سفارش داده‌اند. البته از آن روز به بعد دیگر به در منزل واقع در کوچه نیامد، ولی در خیابان سر کوچه منتظر استاد می‌شد».

ایرج افشار از حریص بودن نفیسی در جمع‌آوری کتاب می‌گوید. او نفیسی را از کتاب‌بازان نامی ایران می‌نامد که از هر دست کتاب و نوشته و مجله، مربوط و نامربوط به رشته‌های تخصصی خود، جمع می‌کرد. افشار می‌گوید نفیسی حدود پنجاه سال از دوران زندگی‌اش را به کار جمع کردن کتاب گذراند و کتابخانه‌اش نظم و آرایشی هم نداشت؛ «خودش می‌دانست که هر کتاب کجاست و بزودی می‌توانست آنچه را می‌خواهد پیدا کند، اما گاهی هم موفق نمی‌شد –مخصوصاً در جستن کتاب‌هایی که مورد استفاده خودش نبود و برای دیگران می‌خواست».

آن‌طور که افشار می‌گوید، مایه نخستین کتابخانه نفیسی مجموعه کتاب‌هایی بوده که از پدرش علی‌اکبر ناظم‌الاطباء به او رسیده بود و پس از آن خودش به خریدن کتاب پرداخت و سعی می‌کرد آثاری را که رایگان توزیع می‌شد هم به دست آورد. نفیسی در سفرهای مختلفش هم به هر جا می‌رفت کتاب می‌خرید و با خود به ایران می‌آورد.

افشار خاطره‌ای از یکی از سفرهای نفیسی به ژنو نقل کرده که خواندنی است:

 «یادم است در تابستان 1957 که از کنگره مستشرقین (مونیخ) به ژنو آمده بود از من پرسید تو که چندی است درین شهر بوده‌ای در کدام کتابفروشی کتاب‌های قدیم مربوط به ایران دیده‌ای! با هم به قسمت قدیم ژنو رفتیم. او را به کتابفروشی بردم که در انبارش مقادیری کتاب درباره شرق دیده بودم. کتاب‌ها در زیرزمینی که حدود بیست پله می‌خورد قرار داشت. غباری که سالیان دراز لابلای کتاب‌ها خفته بود از میان آن‌ها برمی‌خاست. نفیسی یکی‌یکی را زیرورو می‌کرد و بعضی‌ها را کنار می‌گذاشت. عاقبت به کتابفروشی گفت این کتابها را جدا کردم، چند می‌شود. کتابفروش صورت برداشت و حساب کرد و گفت دو هزار و یکصد فرانک. نفیسی این‌قدر پول نداشت. همه سرمایه جیبش تا به طهران برسد حدود هزار فرانک بود. اما نمی‌توانست دل از این کتاب‌ها بردارد. گفت چون من پول کافی همراه ندارم پانصد فرانک بیعانه می‌دهم. شما کتابها را مدت یک هفته نگاه دارید تا پول برایم برسد و حسابم را صاف کنم. همانجا کاغذی به برادرش به پاریس نوشت که من اینجا احتیاج به پول پیدا کرده‌ام فلان مبلغ است.»

دکتر عیسی صدیق از اساتید دانشکده ادبیات که هم‌دوره نفیسی بوده، در متنی که پس از مرگ نفیسی نوشته بود به خصلت‌های بارز نفیسی اشاره کرده است. صدیق از سال 1304 با نفیسی آشنا و همکار بود و این همکاری تا پایان عمر نفیسی ادامه یافته بود. او نوشته است:

«نخستین خصلت ممتاز او سادگی بود در زندگانی. هیچ‌گاه بجاه و جلال و تجمل و شکوه تمایل نداشت. از حیث غذا و لباس و مسکن بجد اقل قانع بود و در معاشرت بی‌تکلف. تا آنجا که اطلاع دارم او نخستین نویسنده‌ای بود که از آغاز بر پشت تألیفات خود از استعمال عنوان و لقب و کلمات آقا و میرزا و خان که همه‌جا معمول و متداول بود احتراز می‌جست و بذکر سعید نفیسی اکتفا می‌کرد».

صدیق دومین خصلت نفیسی را «پشتکار و فعالیت بی‌حدوحصر» او می‌داند و می‌گوید بسیار کم استراحت می‌کرده و همواره در حال خواندن یا نوشتن بوده است. اما صدیق نیز یکی از خصلت‌های بارز نفیسی را «عشق به جمع‌آوری کتاب» دانسته است. او نیز می‌گوید نفیسی هر جا کتابی سراغ می‌گرفت به امانت می‌گرفت و اگر کتاب خطی بود استنساخ می‌کرد. صدیق خاطره‌ای از یکی از سفرهای مشترکشان به هند نقل کرده که در اینجا هم علاقه وافر نفیسی به کتاب دیده می‌شود:

«در سفر هندوستان در 1328 که چندی با هم بودیم خبر دادند که نزدیک شهر علیگره قصبه‌ای بنام حبیب گنج کتابخانه‌ای است با چند هزار جلد کتاب خطی و چاپی بفارسی، از آن یک نفر ایرانی که در قدیم از شیروان (خراسان) به هندوستان رفته و در آنجا سکنا گزیده است. در اثر تمایل شدید نفیسی بدانجا رفتیم. در اطراف حیاطی که مبدل باصطبل و سرگین‌زار شده بود چند اطاق مملو از کتاب بود ولی هوای سوزان و گزنده و میلیون‌ها مگس و پشه توقف در آن محل را غیرممکن می‌ساخت معذلک عشق سعید نفیسی باعث شد که مدتی تمام مشقات طاقت‌فرسا را تحمل کند تا از یک کتاب خطی نسخه بردارد».

خصلت دیگر نفیسی به روایت صدیق، «شیرینی و شیوایی و روانی انشاء اوست که با سرعت و بطور طبیعی از وجودش تراوش می‌کرد». صدیق نوشته نفیسی بدون تهیه پیش‌نویس برای کتاب‌هایش همین که قلم روی کاغذ می‌گذاشت بدون مکث و توقف می‌نوشت و با سرعت جمله‌ها را پشت هم می‌آورد و در بسیاری از موارد از فرط اطمینان به خود بدون آنکه نوشته‌اش را مرور کند آن را با به مدیر مجله یا ناشر تحویل می‌داد.

خصلت‌هایی که صدیق برای نفیسی برشمرده، در روایت یکی دیگر از همکاران آن دوره نفیسی هم دیده می‌شود. دکتر رضازاده شفق یکی دیگر از اساتید دانشکده ادبیات در آن دوران، پس از مرگ نفیسی در متنی نوشته بود که اگرچه از معاشران پیوسته و نزدیک او نبوده و در برخی افکار و گفتار با او همراه نبوده؛ اما بااین‌حال او نیز از «جاذبه اجتماعی» نفیسی گفته و به همان خصلت‌هایی اشاره کرده که صدیق هم از آن‌ها یاد کرده بود:

«او یک جاذبه اجتماعی داشت و در هر محفل با هر کسی مواجه می‌شد جلب نظر تقدیر و تحسین می‌کرد حتی زودرنجی و تلون و گاهی هم حق‌ناشناسی و غیبت دوستی او آن جاذبه را زایل نمی‌نمود و خوش‌برخوردی و نکته‌سنجی و اطلاعات پهناور و ادا و اطوار خاص او هر فرد را مجذوب او می‌ساخت. من خود در تمام مدت شناسایی او حیران کار و کوشش او بودم. می‌توانم بگویم که در همه عمر مردی در کتابدوستی و مطالعه و فراوان‌نویس و کنجکاوی ادبی مانند او ندیدم و بارها از اینکه چنان شخص لاغراندام از عهده آن‌همه جستجو و گردآوری و تألیف برمی‌آمد در شگفت اندر می‌شدم.» او در ادامه نوشته که نفیسی در عین فراوان‌نویسی، تندنویس هم بوده به‌طوری که اگر قلم برمی‌داشته مدتی نمی‌گذشت که «مقاله‌ای وافی و مطالبی کافی» می‌نوشت.

رضازاده شفق هم خاطره‌ای از نفیسی نقل کرده که در اینجا هم باز عشق نفیسی به کتاب و نسخه‌برداری دیده می‌شود. او می‌گوید:

«روزی نصرالله فلسفی که در آن ایام از معاشران او بود حکایت کرد که شبی نفیسی و عده‌ای دوستان در باغی بودند و در آنجا که نسخه خطی بدست او افتاد فوراً بگوشه‌ای کشید و گرم رونویسی آن شد پاسی از شب گذشت و یاران همی پی راحت رفتند ولی نفیسی در کار استنساخ همی بود. بامدادان معلوم شد تا سپیده‌دم کار کرده و نسخه را بپایان رسانیده است».

نقل شده که نفیسی شبی پیش از مرگش در حالی که در تخت بیمارستان بستری بوده به همسرش سفارش کتابی داده که برایش به بیمارستان ببرد و البته مرگ دیگر فرصتی برای خواندن به او نداده است.

منابع:

- به یاد سعید نفیسی، دکتر رضازاده شفق، مجله دانشکده ادبیات علوم انسانی، سال چهاردهم بهمن 1345، شماره 3 (پیاپی 55).

- چند خصلت از سعید نفیسی، عیسی صدیق، مجله دانشکده ادبیات علوم انسانی، سال چهاردهم بهمن 1345، شماره 3 (پیاپی 55).

- کتابخانه سعید نفیسی و نسخه‌های خط او، ایرج افشار، مجله دانشکده ادبیات علوم انسانی، سال نوزدهم آبان 1351 شماره 1 و 2 (پیاپی 78).

- عمری با سعید نفیسی، پریمرز نفیسی، بخارا، آذر 1396.

 

سعید نفیسی کتاب کتاب‌باز

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت ...


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد ...


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایرا...


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصا...


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره...


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکو...


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گ...