گاه رخدادهای ناگوار برای انسان پیش میآیند که نتیجه آنها پیشبینینشدنی است. این رخدادها چهبسا آبستن حوادثی بسیار مطلوب باشند. یکی از همین رخدادهای تلخ بود که ایران درودی را به راه دیگری در زندگی کشاند و از او نقاشی مشهور ساخت. او در کتابِ «گفتگو با ایران درودی» که اخیراً منتشر شد، از سختگیری و نامهربانی شخصی سخن میگوید که موجب شد او به نوشتن روی بیاورد و سرنوشتش به مسیری دیگر هدایت شود. کتابی که درودی عنوانش را «در فاصله دو نقطه...!» گذاشته است، روایتِ سرگذشت اوست و آنچه در این سالیان بر او رفته است. این زندگینامه خودنوشت بارها چاپ شده و به قولِ مؤلف آن هزاران نفر آن را خواندند، با خواندنش گریستند، خندیدند، به او نامه نوشتند و از احساسات خود هنگام خواندنِ کتاب گفتند یا حتا به دیدارش آمدهاند. درودی در کتابِ «گفتگو با ایران درودی» ماجرای خلقشدن کتابِ «در فاصله دو نقطه...!» را بازگو میکند، زندگینامهای که روز تولد این نقاش مطرح را از 11 شهریور 1315 تا سال 1375 دربرمیگیرد.
«بگذارید قصه را از اینجا آغاز کنم: در آوریل 1994 در سازمان ملل در نیویورک نمایشگاه برپا کردم. شیوه برگزاری نمایشگاه در سازمان ملل هم به این صورت است: کشوری شما تابع آن هستید از سازمان ملل درخواست میکند تا سالن نمایشگاه را در اختیارتان بگذارد. من از طریق مؤسسه فرانکوفون (ترویج زبان فرانسه)، برای برگزاری نمایشگاهم در سازمان ملل اقدام کردم. این مؤسسه در سازمان ملل کرسی دارد. چند ماه پیش از این نمایشگاه هم در گالری معتبری در نیویورک نمایشگاه داشتم. در محله هنری روشنفکران نیویورک به نام سوهو، در گالری 54 که گالری معتبری بود، نمایشگاه برگزار کردم. از آنجا بود که جرقه برگزاری نمایشگاه در سالن سازمان ملل در ذهنم زده شد. تصمیم گرفتم حالا که در نیویورک نمایشگاه دارم، نقاشیها را در محل نمایشگاه سازمان ملل هم به نمایش درآورم. بهخصوص که تابلوهایم را با زحمت و مرارت بسیار به نیویورک برده بودم.»
درودی به فرانکوفونها مراجعه میکند و آنها با خوشرویی و گرمی او را میپذیرند اما کسی که از طرف آنها در سازمان ملل مسئولیت اجرایی نمایشگاه را بر عهده داشت، پیرمردی ایرانی بود، بسیار سختگیر و کمحوصله که کمترین نرمشی نداشت و کمکی نمیکرد. به هر ترتیب، ایران درودی نمایشگاه را برپا میکند و کار بهخوبی پیش میرود اما یکی دو روز پیش از تاریخ اختتامیه، پیرمرد سختگیر میآید و میگوید که به خاطر مسائل امنیتی باید تا چند ساعت بعد نمایشگاه را جمع کند. «اعتراض کردم چنین چیزی امکان ندارد. چطور باید چهل تابلو را ظرف چند ساعت جمع کنم؟ اینها باید بستهبندی شوند. نیروی کمکی میخواهد. گفت نه، همین که گفتم. باید امروز نمایشگاه جمع شود.»
از آنجا که سازمان ملل در یکی از شلوغترین خیابانهای نیویورک قرار داشت مشکل دوچندان شده بود. به روایتِ درودی، آن ساعتِ بعدازظهر با آن ترافیک که تازه شروع شده بود در ساعتی که ادارات و بانکها و مغازهها و مراکز تجاری تعطیل میشدند کار را دشوار و حتا ناممکن میکرد. «عذابی که من در حملونقل کشیدم نگفتنی است. حتا پیشبینی نکرده بودم که تابلوها را کجا ببرم! تصمیم گرفتم تاکسی بگیرم. یک تاکسی کافی نبود. دو تاکسی گرفتم که تاکسی دومی میبایست پشت سر تاکسی اول بیاید. قرار شد بهسمتِ محله سوهو برویم، چون شنیده بودم در آن محله، انبارهایی برای نگهداری اسباب و اثاث وجود دارد. فکر کنید که تاکسی دوم در آن ترافیک وحشتناک نیویورک نباید مرا گم میکرد. به محله سوهو که رسیدم، سراغ یکی از انبارداریها را گرفتم. به هر حال در جستجوهایم به یک انباری رسیدم و خوشبختانه پول به اندازه کافی همراهم بود. تا کارهای مربوط به انبارداری تابلوها را انجام دهم، ساعت پنج صبح شد. برخی از خیابانهای محله سوهو بهاندازهای ترسناک است که حتا مردها میترسند شب به آنجا بروند.» درودی به هر زحمت سعی میند بر ترسش غلبه کند و در انباری با محوطهای عظیم تابلوها را جا دهد. انباری با تعداد بسیاری از اتاقهای کوچک فلزی که مساحت آنها حداکثر به دو متر مربع یا قدری بیشتر میرسید و چون اجاره اتاقها به نسبت ارزان بود بیخانمانها شبها را آنجا سر میکردند که بیدردسر و بیخطر نبودند و همین، انبارها و محله را شبها ناامن میکرد. آن شبِ سخت و پرخطر به هر ترتیب میگذرد اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود.
درودی قرار است سه چهار روز بعد از آمریکا به پاریس برگردد که دوباره همان مشکلات به گونه دیگر پیش میآید. از بد ایام، روز سفر او، تاکسیهای نیویورک دست به اعتصاب میزنند و درودی با آنهمه تابلو دست تنها میماند. بالاخره یک تاکسی پیدا میکند و خود را به فرودگاه میرسانَد. متصدی بار به او میگوید دیر رسیدهاید و تنها کار ممکن این است که تابلوها را با خود داخل هواپیما ببرید و در قسمت درجه یک هواپیما بنشینید. درودی ناگزیر چهل تابلو را بهتنهایی داخل هواپیما میکشاند و به هزار زحمت آمریکا و خاطرات تلخ این چند روز را پشت سر میگذرد. «به پاریس که رسیدم، دستانم ورم کرده و از آرنج به پایین از کار افتاده بودند. آنقدر خسته بودم که یکی دو روز اول فقط خوابیدم. بعد که بیدار شدم و به خودم آمدم دیدم نمیتوانم با این دستها نقاشی کنم و از آنجا که عادت ندارم بیکار بمانم تصمیم گرفتم بنویسم.»
کتابِ «در فاصله دو نقطه...!»[1] از اینجاست که در ذهنِ درودی شکل میبندد. از همان درد دستها، از کار افتادن و ناتوانیشان برای نقاشی. اما ایران درودی کسی نیست که از پا بنشیند پس به جای قلممو دست به قلم میشود و از حکایتِ همین دستها آغاز میکند. «ابتدا شرح حال دستهایم را از زبان خودشان به روی کاغذ آوردم. اینکه دستهایم چقدر از من گلایهمندند و به من میگویند: ما در طول عمرمان چقدر به تو خدمت کردیم؛ چقدر برایت نقاشی کشیدیم و حالا تو از ما بیگاری میکشی. اگر بار دیگر به این جهان آمدی لطفی کن و از ما درگذر. خیلی هم از این گفتگو خندهام گرفته بود. به نظرم نوشته خوبی شده بود، بهخصوص آنجا که دستانم در گور با من حرف میزدند و میگفتند لطفاً دیگر این جا دست از سر ما بردار. ما را راحت بگذار.»
بهگفته ایران درودی نوشتن با درد دستها شروع شده بود و البته علاقه او به نوشتن به دوران مدرسه برمیگردد که انشاهای خوبی مینوشت و همیشه تشویق میشد. در سالنامه دبیرستان انوشیروان دادگر هم مطالبی مینوشت که یکی از آن مطالب با عنوان «نوشتههای پراکنده» بعدها در کتابِ «قصه انسان و پایداریاش»[2] چاپ شد. اما نخستین نوشته بلند درودی یعنی کتابِ «در فاصله دو نقطه...!» در فاصلهای سه ماهه نوشته شد: «از ماه ژوئن شروع کردم و سپتامبر تمام شد. درست سه ماه. در این سه ماه، ششصد صفحه نوشتم. امروز فصلبندی کتاب، همان فصلبندی اولیه است. بعدها دخل و تصرفی در آن نکردم.» درودی میخواست همان درد، همان حسی که او را به نوشتن این کتاب برانگیخت در کتاب بماند و به همین دلیل بعدها که قرار شد این نوشته به قالب کتاب دربیاید، همان ترکیب را حفظ کرد. گرچه او در بازنویسی بخش عمدهای را حذف کرد و از ششصد صفحه به دویستوپنجاه صفحه رساند تا برای انتشار مختصر شود. در این کتاب، ایران درودی سرنوشتِ خود را از بدو تولد تا سال 1375 روایت میکند و رخدادهای بسیاری را که در زندگی او پیش آمد و بسیاری از آنها تلخ بود. او بعد از نوشتن کتاب، سه سال روی آن کار میکند. به اعتقاد درودی ایجاز در هنر مسئلهای اساسی است: «برای من ایجاز در هنر به طور کلی و در نوشتار به طور خاص، بسیار مهم است. ایجاز رمز هنر نقاشی است. ایجاز رمز نویسندگی است. ایجاز در همه چیز، بهخصوص در هنر اهمیت فوقالعادهای دارد. به نظر من مهمترین ویژگی این کتاب همین فشردگی و روانی آن است. اینکه شما را درگیر و دچار طول و تفصیل نمیکند. شاخ و برگ اضافی ندارد. روزی که آن را به ناشر سپردم، تأکید کردم یک کلمه از آن حذف نشود. البته یادم میآید روزی که میخواستم کتاب را به ناشر بدهم، از حروفچین خواستم هرچه کلمه من در کتاب آمده است را حذف کند. دو صفحه از کتاب حذف شد. آنقدر روی اجزا و عناصر صرفی و نحوی کتاب کار کردم که مطمئن شدم هیچ جزئی کم یا زیاد نیست.»
همانطور که از روایتِ درودی برمیآید، تصمیمی برای نوشتن خاطرات یا زندگینامه نداشته و یک پیشامد تلخ او را به نوشتن واداشته است. خودش نوشتن زندگینامهای خودنوشت را یک تجربه میداند مانند عرصههای تازهای که او همواره در زندگیاش تجربه کرده و از این تجربیات تازه هیچ واهمه نداشته است. «من میخواستم نوشتن را تجربه کنم. به طور کلی برایم جرئت به کار بردن تجربههای جدید در زندگی مهمتر از نتیجه آن بوده و هست. همین شیوه را در خلق یکایک نقاشیهایم به کار میگیرم. میتوان گفت که کتاب در فاصله دو نقطه...! یکی دیگر از نقاشیهای من است که در آن واژهها، جایگزین رنگها و فرمها شدهاند. این بار که تجربه در نویسندگی، برایم این همه سربلندی و عشق به ارمغان آورده، از این تجربه کردن بیش از پیش راضیام. امروز میدانم که خلاق بودن در تعبیری دیگر، جرئتداشتن است. جرئت ابراز اندیشه و آنچه احساس میکنم و صداقت در بازگو کردن آنچه به ابراز کردنش احساس نیاز میکنم.»
زندگینامه خودنوشتِ ایران درودی کتابی صمیمانه و صادقانه است که نویسنده آن بنا ندارد عقیده یا باوری را به خوانندگان تحمیل کند. درودی در این روایت، نه محاسن خود را برجسته میشود و نه معایب را میپوشاند و به گفته خودش «همهچیز به همان صورتی که پیش آمده بیان شده است. نویسنده در واقعیتها دست نمیبرد یا حقیقتی را مطابق میل خویش تغییر نمیدهد.» درودی معتقد است طرز نگاه آدمها به زندگی مفهومِ بدبختی و خوشبختی را تعبیر میکند، باورها و علایق انسانها از باورهایش جدا نیست. انسانها در برابر رخدادی واحد، واکنشهایی گوناگون از خود نشان میدهند. باوری که در سطر سطر کتابش جریان دارد: «یکی مثل من میگوید حتماً خیری در آن بوده... یکی هم نهتنها خیری در آن نمیبیند بلکه بسیار هم افسرده میشود و آن را به شَر تعبیر میکند.»
زندگینامۀ ایران درودی نثری روان و موجز دارد با فضاسازیهای مناسبی که نقاشیهای درودی را تداعی میکند. شاید از اینروست که او کتابش را نوعی نقاشی با کلمات میخواند. نقاش کلام را با رنگ درمیآمیزد و به قولِ خودش واژهها را نقاشی میکند. گرچه برای او نقاشی چیز دیگری است و خودش هم میگوید برای من نقاشی جذابتر از نویسندگی است به این خاطر که مفهوم واژه محدود است اما حس رنگ و اثرگذاری آن از زاویۀ نگاه بیننده مطلقاً نامحدود و بیانتهاست.
1.«در فاصلهی دو نقطه...!»، ایران درودی، نشر نی.
2.«قصه انسان و پایداریاش: شناختنامه ایران درودی»، مهدی مظفریساوجی، انتشارات سخن.