25 فروردینماه، سالمرگِ اسدالله علم، وزیر پرقدرت دربار پهلوی دوم است. او را یکی از بانفوذترین شخصیتهای سیاسی دهههای چهل و پنجاه در ایران میدانند. علم بیش از ده سال وزیر دربار و نزدیکترین شخص به محمدرضاشاه بود. علاوه بر اینکه مدتی کوتاه در ابتدای دهه چهل نخستوزیر شد، دوست صمیمی شاه نیز محسوب میشد. وقتی به وزارت دربار رسید، چهره دربار را یکسره دگرگون و از نو ساماندهی کرد. دربار به وزنه مهمی در سیاست داخلی و خارجی کشور تبدیل شد و این با گرایش روزافزون شاه به خودکامگی هماهنگ بود. تاجگذاری محمدرضا پهلوی و جشنهای۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در دوران وزارت دربار علم انجام شد. دامنه روابط شاه و علم از حدود مسائل کاری فراتر رود او محرم اسرار شاه باشد. علم ده سال، در دفتری چسبیده به دفتر شاه در کاخ نیاوران حاضر بود و در دیدارهای تشریفاتی خارجی و داخلی، و در میهمانیهای رسمی و غیررسمی دوشبهدوش شاه بود. او همچنین رابط شاه با سفرای متحدان غربی شاه، امریکا و انگلیس بود و شاه بهواسطه او با لندن و واشینگتن ارتباط میگرفت. علم بسیار نزدیک به شاه و مورد اعتماد او بود. علم و شاه تقریبا هر روز با یکدیگر گفتگو میکردند و چند روز در هفته یکدیگر را میدیدند. آنان اغلب با یکدیگر شام و ناهار میخوردند. در سراسر ایران هیچ فردی در چنین موقعیتی نبود.
فارغ از ارزش داوری که میتوان درباره کاراکتر و کارنامه اسدالله علم داشت، او از این موقعیت بیهمتا، از موقعیت نزدیکی و صمیمیت با شاه، استفادهای بینظیر برد و یادداشتهای محرمانه بینظیری از دوران حضورش در دربار پهلوی از خود بهجای گذاشت. او وصیت کرد که این یادداشتها، پس از مرگش و پس از مرگ شاه منتشر شود. علم با وسواسی بینظیر، یادداشتهای روزانه خود را در پاکتهای سیاهرنگ بستهبندی میکرد و به امانت نزد بانکهای سوئیس میفرستاد. سالها پس از مرگ علم، همسر و فرزندش، بستههای بزرگ سیاهرنگی را از یک بانک سوئیسی دریافت کردند که مطابق با وصیت علم قرار بود پس از مرگش به خانوادهاش داده شود. این بستهها، هزاران صفحه یادداشتهای محرمانه علم از زندگی کاری دهسالهاش در کنار شاه بود. علم در نخستین جلد دفاترش مربوط به سالهای ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷، نوشته: «خیال دارم یادداشتهای سی سال زندگیام را با شاه بنویسم اگر وقت و عمری باشد... وصیت میکنم که مبادا خدایناکرده این یادداشتها را در موقعی که شاهنشاه و من یا یکی از ما زنده باشیم منتشر کند، یا خدایناکرده موقعی که کوچکترین خطری برای رژیم در بر داشته باشد... دفترچه یادداشت قبلی را در بانک یونیون سوئیس به امانت گذاشتم و به دخترم توصیه کردم که قبل از پنجاه سال دیگر، یعنی بهطور قطع بعد از درگذشت من، آن را چاپ نکنند. همچنین قبل از درگذشت ارباب عزیزم که امیدوارم خداوند مرا قبل از او از دنیا ببرد. چون زندگی بدون او برای من مفهومی ندارد. دیگر اینکه اگر خداینکرده رژیم تغییر کرد که نخواهد کرد، آنوقت دخترم میتواند اگر زنده بماند، این یادداشتها را منتشر کند.» (یادداشتهای علم، جلد هفتم، ۱۳۴۷).
یادداشتهای علم در سه دهه اخیر به همت علینقی عالیخانی، دوست صمیمیاش ویراستاری و در هفت جلد منتشر شده است. این یادداشتها را میتوان سرنمون خاطرهنویسی سیاسی در ایران معاصر و نوری بر دهلیزهای تاریک قدرت در کاخ پهلوی دانست. یادداشتهای علم در قیاس با سایر نمونههای یادداشتنویسی روزانه کاراکترهای سیاسی، مثلا خاطرات روزانه هاشمی رفسنجانی، از جذابیت و اعتبار بیشتری برخوردار است زیرا علم هم به بیان جزئیات بیشتری پرداخته و هم مصلحتاندیشی و پردهپوشی را درباره بسیاری از روندها و وقایع کنار گذاشته است.
خاطرات علم آیینهای تمامنما از سلطنت پهلوی در دهههای چهل و پنجاه است. دورانی علم یادداشتهایش را نوشت، همان دورانی است که قدرت سیاسی و تصمیمگیریهای نظامی و اقتصادی کاملا در دست محمدرضا شاه پهلوی، متمرکز بود و ازقضا پررونقترین زمان اقتصاد ایران نیز محسوب میشود. اما همزمان با این رونق اقتصادی، از لحاظ سیاسی روز به روز، شاه خودکامهتر و حکومت فردی او گستردهتر میشد. با مطالعه جلدهای مختلف یادداشتهای علم بهخوبی درمییابیم که چگونه شاه بهمرور و با افزایش قدرت سیاسی و اقتصادی ایران بهخصوص پس از افزایش شدید قیمت نفت در ابتدای دهه پنجاه، خودرأیتر میشد. جالب آنجا بود که شاه و علم خود به موضوع تمرکز حکومت در شخص شاه که گاهگداری مورد اشاره روزنامهنگاران غربی نیز قرار میگرفت واقف بودند. مثلا در خاطرات سال ۱۳۵۵ از قول علم میخوانیم: «صبح عرض کردم سرمقاله روزنامه نیویورکتایمز برخلاف مصاحبهای که نویسنده آن قبلا با اعلیحضرت همایونی کرده بود، بسیار بد است. تقدیم کردم که خواندند و فرمودند پدرسگ نوشته من لوئی چهاردهم هستم، در صورتی که لوئی چهاردهم مغز ارتجاع و من لیدر انقلابم.» (یادداشتهای علم، جلد پنجم،۱۳۵۴). (این سرمقاله در تاریخ ۳۰ سپتامبر ۱۹۷۵ نوشته و در آن آمده بود که در هیچ کشور مهم جهان امروز جمله معروف لوئی چهاردهم «دولت یعنی من» بهاندازه ایران صدق نمیکند. شاه خود نیز تائید میکند که مظهر دولت ایران است. وضع ایران انفجارآمیز است.) از این منظر خاطرات علم منبع بسیار مناسبی برای شناخت روحیات شخصی شاه و همچنین علل وقوع انقلاب اسلامی است.
خاطرات علم، منبع بسیار مناسبی برای مطالعه تاریخ روابط خارجی ایران نیز هست و نشان میدهد چگونه شاه در دهه پنجاه تلاش میکرد استقلال نسبیای را از متحدان غربیاش امریکا و انگلیس به دست بیاورد. شاه در ابتدای دهه پنجاه، مقتدرتر از همیشه، حتی خود را موفقتر از پدرش رضاشاه میدانست. چنانکه به روایت علم در تیرماه ۱۳۵۶ درباره دستاوردهایش به علم گفته بود: «توفیق یافتیم با قرارداد شطالعرب، این لکه ننگ را بعد از یکصد و پنجاه سال از دامان ایران بزداییم. قرارداد نفت هم که در زمان پدرم تمدید شده به بهترین صورت درآوردیم. نهتنها نفت را در دست گرفتیم بلکه در قیمتگذاری هم توفیق یافتیم. جزایر را هم که مثل خاری از امپراتوری انگلیس در چشم ما برد، بازگرفتیم و خلاصه تمام لکههای ننگ را زدودیم.» (جلد ششم، ۱۳۵۶).
شیوه برخورد حکومت شاه با مخالفان ستیزهجوی با حکومت پهلوی، و برداشت شاه و نزدیکترین مشاور و وزیر دربارش از مخالفان حکومت پهلوی، موضوع دیگری است که در جلدهای مختلف خاطرات علم، روایت شده و بهخصوص نشاندهنده روحیات اسدالله علم در خصوص شیوه برخورد با مخالفان سیاسی و تصمیمات شاه در برخورد با مخالفانش است. مثلا در خاطرات علم، درباره اعدام اعضای سازمانهای چریکی مبارز با حکومت شاه میخوانیم: «صبح شرفیاب شدم. بریده روزنامه اطلاعات را نشان شاهنشاه دادم و عرض کردم برحسب تصادف روزنامه اطلاعات این دفعه اخبار را درست نوشته است، یعنی اگر خبر اعدام را نوشت، خبر عفو ملوکانه را هم نوشته است و در عین حال عکس پاسبان بدبختی هم که کشته شده است گذاشته است. پس اگر شاهنشاه کسی را اعدام میفرمایید، در حقیقت به خونخواهی این بیگناهان است. فرمودند، درست میگویی و این چند نفر را که عفو کردهام. البته هیچکدام را نمیشناسم - همانهایی است که پس از رسیدگی معلوم شده خیلی مقصر نبودهاند. عرض کردم خدا به اعلیحضرت همایونی عمر بدهد. اگر واقعا دست کسی به خون آلوده نباشد چرا باید کشته شود؟ برای صرف همکاری با محرکین، مجازات اعدام زیادی است. شاهنشاه فرمودند، ولی در قانون محاكمات نظامی اینها هم متهم در آشوب و بلوا هستند و باید اعدام شوند. عرض کردم درست است، ولی وجدانا صحیح نیست. چهبسا که راه بیایند و بعدها اصلاح شوند. فرمودند، مثل این است که تو هم دیگر پفیوز شدهای! عرض کردم ممکن است؛ ولی حقیقت این است که باید به عرض برسانم من از این نظامیها اطمینان ندارم. میترسم اعلیحضرت همایونی فرموده باشید کلاه بیاورند، برای شما سر بیاورند و آنوقت بیجهت شاهنشاه که واقعا یک ملائکه هستید، بیجهت به خون بیگناهان آلوده بشوید. فرمودند، من اطمینان دارم که اینطور نیست، خیلی رسیدگی کردهاند. عرض کردم خدا کند اینطور باشد. شاهنشاه فرمودند، میدانی اگر اینها روی کار بیایند با امثال تو چه میکنند؟ عرض کردم کاملا میدانم، ولی اگر ما هم به این خیال با آنها سختگیری بکنیم، پس مثل آنها هستیم. شاهنشاه خیلی به این عرض من توجه فرمودند. البته قدری هم خندیدند، ولی من متوجه شدم که عرض من مؤثر شد. بنابراین مطلب را رها نکردم و عرض کردم شاهنشاه چرا یک عده را به کلی مأیوس بفرمایید؟ اینها بالاخره اعضای خانوادههایی هستند. هر وقت هم که لازم شد در دسترس هستند. ولی اگر اعدام شدند، دیگر برگشتنی نیستند. خیلی خیلی توجه فرمودند. بعد عرض کردم اعلیحضرت همایونی با آن اعتقاد محکمی که به عدالت خداوندی و نظارت خداوندی دارید، البته بیش از من به این مسائل توجه دارید. فرمودند، همینطور است، ولی آخر آنها هم که بیگناه از بین رفتهاند، در همین حال هستند. من از حق آنها نمیتوانم صرفنظر کنم. عرض کردم درست است خون را با خون بشویید؟» (یادداشتهای علم، جلد دوم، ۱۳۵۱)
در جایی دیگر، علم و شاه هر دو مخالفتها با حکومت پهلوی را به توطئه بیگانگان نسبت میدهند و حتی گرایش دانشجویان به اسلام و پوشیدن چادر در دانشگاهها را توطئه غرب قلمداد میکنند: «قدری راجع به تروریستها صحبت کردیم. گفت: باید دید ریشه آن کجاست. گفتم: معلوم است که از خارج میباشد. گفت: عدم رضایت و احساسات افراد را هم باید حساب کرد... فرمودند: مسئله تروریستها البته یک مسئله خارجی است والا چطور ممکن است عملیات و تبلیغات آنها در همه ساعات و همه روزه و همه ماه در یک ساعت معین به این صورت هماهنگ در دنیا علیه ما باشد؟... فرمودند: آخر این مردکه (سولیوان سفیر آمریکا در ایران) نمیفهمد که اینها مارکسیست اسلامی و در دست روسها هستند؟ عرض کردم: تماما اینطور نیست، آنهم یک شاخه است. ملاحظه فرمایید که در مدارس و دانشگاهها دخترها با چادر و چاقچور میروند. اگر انگشتی در زیر نباشد این کار نمیشود. فرمودند: انگشت مارکسیستهای اسلامی که قطعا هست. عرض کردم: از انگشت خود آمریکاییها هم غفلت نفرمایید. اینها خیلی خرند. با وضع دنیا و تلویزیون و رادیو این همه دانشگاه و مدارس عالی و مجله و جراید اگر باز هم دختری چادر سر کند و به دانشگاه برود و از مسخره شدن نهراسد، شاهنشاه یقین بدانند از جایی آب میخورد. تنها قسمتی به روسها قسمتی هم به آمریکاییها و قسمتی هم از حمق و تعصب است... شاهنشاه فرمودند: به هر حال مثل آدم روسری سر کردن نه در مدارس و نه دانشگاهها مانعی ندارد ولی مقنع و چادر و غیره غلط است. عرض کردم: مقنع نیست مقنعه است... فرمودند خوب شد به من گفتی!» (جلد ششم، ۱۳۵۶).
مطالعه یادداشتهای علم برای هر کسی که علاقهمند به تاریخ شفاهی و بهخصوص سنت خاطرهنگاری است، واجب است. زیرا در فقدان سیاستمداران خاطرهنگار ایرانی، یادداشتهای علم که صریح و بیپرده وقایع درون کاخ شاه را نوشته، کیمیای کمیابی است.