سایهنویسی میتواند شغل پرمخاطرهای باشد، همانطور که پولانسکی در فیلم «سایهنویس» بهخوبی این را نشان میدهد، سایهنویسان طی به تحریر درآوردن خاطرات افراد مشهور ممکن است با رازهای تاریکی مواجه شوند. اگرچه قرارداد شما سایهنویس شما را از صحبت کردن در رابطه با امتیاز مؤلفین کتاب منع میکند، اما کسی نمیتواند حق اظهار نظر افراد در رابطه با یکدیگر را باطل کند. این بخش از وبلاگ کتاب وبسایت گاردین به این موضوع میپردازد.
سی سال پس از سایهنویسی کتاب خاطرات دونالد ترامپ (هنر معامله) سایهنویس اثر یعنی تونی شوارتز، تجربه سایهنویسی کتاب ترامپ را با «ماتیک زدن به لب یک خوک» برابر دانست. او میگوید از اینکه به مردی که بعداً رئیسجمهور ایالات متحده شد کمک کرده است تا توجه بیشتری را به خود جلب کند، «عمیقاً احساس پشیمانی» میکند.
اندرو اَهاگان، بعد از اینکه اندرو از قرارداد ۶۰۰ هزار یورویی سایهنویسی برای آسانژ پا پس کشید، روایت پر جزئیاتی از سایهنویسی کردن برای جولیان آسانژ، مؤسس ویکیلیکس منتشر کرده است، که در آن به چیزهایی مانند اینکه آسانژ مربا را با دست میخورد پرداخته است.
و در ماههای گذشته ناتالی بیچ، هم با پیوستن به سنت سایهنویسانی که در رابطه با سوژههایشان صحبت میکنند، جستار بسیار عمیقی در رابطه با سایهنویسی برای دوستش کارولین کالووی، اینفلوئنسر مشهور و بحثبرانگیز شبکههای اجتماعی منتشر کرد. جستاری که در آن به نحوه دوستیاش با کارولین و شیوه کار کردنشان با هم و پیچیدگیهایی که دوستی و شغل سایهنویسیاش را در برگرفته بود، پرداخته است. دوستی آنها پس از انتشار کتاب سیصد هزار یورویی کالووی به تلخی پایان میپذیرد.
بنابر روایت بیچ، پس از اینکه او و کالووی، پروپوزال کتاب را با هم به اتمام میرسانند، اینفلوئنسر میگوید که نمیتواند کتاب را بهتنهایی بنویسد. بیچ در روایتش میگوید «پس از اینکه کارولین گفت نمیتواند کتاب را بنویسد من با نوشتن یک چهارم دستنوشته کتاب برای خودمان از ناشر زمان خریدم.»
پس از انتشار جستار بیچ، کالووی بیوقفه در حال پاسخگویی به ادعاهای او از طریق شبکههای اجتماعی است، اما خب روایت بیچ، جزئیات متقاعدکنندهای دارد. این داستان که حالا توجه مخاطبهای بسیاری را به خود جلب کرده است، حتی میتواند شما را در این موقعیت قرار دهد که از خود بپرسید، آیا من بیشتر ناتالی بیچام یا کارولین کالووی؟ اما در این میان، سایهنویسانی مانند اندرو کرافتس (سایهنویس بسیار مشهور) هم هستند که میگویند ممکن است کل این داستان سناریویی از پیشساخته باشد.
کرافتس میگوید: «کل داستان مثل یک تصادف ماشین، ناگهانی است یا اینکه این دو نفر دقیقاً به آنچه که میخواستند رسیدند؟». کرافتس بهعنوان یک سایهنویس صحبتکردن در رابطه با سوژه سایهنویسی را از نظر اخلاقی زیر سؤال میداند. «من فکر میکنم شوارتز نباید پس از سایهنویسی برای ترامپ، شروع به حرف زدن در مورد ترامپ میکرد. چون شما وقتی برای کسی سایهنویسی میکنید خب پولش را میگیرید. دقیقاً مثل وکیل بودن است، اگر شما بفهمید که موکلتان قاتل است، نمیتوانید این مهم که شما وکیل او هستید را نادیده بگیرد، دوره بیفتید و پشت موکلتان بگویید که او قاتل است. این مقتضی شغل شما بوده است که از او در دادگاه دفاع کنید.» «اما از طرفی فکر میکنم این شوارتز بود که ترامپ را ترامپ کرد. من فکر نمیکنم که ترامپ میتوانست رئیسجمهور شود اگر این کتاب نبود. ترامپ ظاهر یک سیاستمدار معقول را هم نداشت که قبول دارم این ممکن است بار عذاب وجدان سنگینی روی شانههای شوارتز گذاشته باشد.»
سایهنویسها باید در چیزهایی خیلی خوب باشند. یکی از آنها مطیع سوژه بودن در راه پیش بردن داستان است. اما در عین حال باید آنقدری سفت و سخت باشند که بتوانند مؤلف را از روایت جزئیات حوصلهبر و بیاهمیت منصرف کنند. اما کرافتس معتقد است مهمترین چیز در سایهنویسی غیاب ایگو است. «که به نظر من مشکلی است که دامن ناتالی بیچ و کارولین کالووی را گرفت. بیچ به هیچعنوان یک شبح نیست، او خودش نویسنده جوانی است که به دنبال ساختن اسمش است. و این دختر (کالووی) او را کاملاً وارد مردابی کرد که ایگوی او را زیر سؤال برد.» «سایهنویسان، بسیاری از خیالپردازان و آدمهایی که رویاهایی بسیار بزرگتر از توان خود را دارند، جذب میکنند. همه این آدمها فکر میکنند داستانی که در ذهنشان دارند حتماً و قطعاً قرار است تبدیل به کتاب پرفروش شود. شما در نقش سایهنویس اکثر مواقع با کسانی که ایگوهای بسیار بزرگی دارند مواجه هستید، خب شانس اینکه یکی از اینها هم از کنترل مدیریت شما خارج شود بسیار زیاد است.»
کرافتس با بیش از ۸۰ عنوان کتاب که بسیاری از آنها تبدیل به کتابهای بسیار پرفروشی شدند، تنها یک سوژه را به خاطر دارد که حتی در حرفه سایهنویسیاش هم میخواست تمام چیزهایی که نامش را به او مرتبط میکنند به تمامی از بین بروند. «او یک مرد محترم مسن بود. که من یادم است به تمامی برهنه از زیر دوش بیرون آمد.» «بعد تمام عکسهای مربوط به کتاب را روی زمین پخش کرده بود و همینطور که با پاهای خیسش روی آنها راه میرفت، عکسها به کف پاهایش میچسبیدند. یادم است که در آن لحظه به خودم گفتم: «وقتشه که به چاکبزنی.»
این یادداشت ترجمهای است از
https://www.theguardian.com