بن‌بستِ جهان‌پهلوان

چرا تختی خودکشی کرد

1400/06/05

از مرگ تلخ جهان‌پهلوان غلامرضا تختی پنجاه‌وسه سال می‌گذرد، از 17 دی 1346 همواره روایت‌های مختلفی از مرگِ او وجود داشته است. شبهات درباره خودکشی خودخواسته یا قتل توسط ساواک و نیز دلیلِ آن، در میان همگان، از دوست و آشنا و نزدیکانش تا مردم کوچه و بازار و در تاریخ‌نگاری‌ها دیده می‌شود. تا اینکه سال گذشته پسرش، بابک تختی به این شک و تردیدها پایان داد و مرگ تختی را خودکشی خودخواسته‌ای دانست که به خاطر باور تختی به مردم، وضعیت نابسامان سیاسی آن دوران و ناتوانی تختی از تغییر این وضعیت اتفاق افتاد. به قتل رسیدن تختی توسط ساواک یا خودکشی او به خاطر اختلافات با همسرش، ازجمله شایعاتی بود که بر سر زبان‌ها افتاد. بابک تختی این شایعات را رد می‌کند و مرگِ پدرش را خودکشی می‌داند. به مناسبت سالگرد درگذشت جهان‌پهلوان تختی مروری می‌کنیم بر روایت‌های مختلف از مرگ او که دستمایه فیلمِ یکی از مشهورترین فیلمسازان سینمای ایران، علی حاتمی هم قرار گرفت، گرچه اجل به او مهلت نداد تا روایت خود را از مرگ جهان‌پهلوان روی پرده سینما نمایش دهد.

«یکی می‌گفت چیزخورش کرده‌اند، دیگری می‌گفت خفه‌اش کرده‌‌‌اند، دیگری می‌گفت به قصد کشت او را زده‌‌اند و بعد لاشه‌اش را به مهمان‌خانه کشیده‌اند. از آن‌همه جماعت هیچ‌کس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد. آخر جهان‌پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی. نبودن‌های فردی و اجتماعی دیگران را و آن‌وقت خودکشی کنی؟ این قهرمان که خاک خانی‌آباد را خورده بود هرگز به ناامیدی نمی‌اندیشید؛ آخر امید یک ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است».

اما واقعیت، درست برعکس نظر جلال آل‌احمد است. آل‌احمد، از چهره‌ای مشهور زمانه تختی پس از مرگ او در مقاله‌ای که در سال 1347 در مجله آرش منتشر شده است از بهت خود و ناممکنی خودکشی تختی می‌نویسد. اما اسناد و مدارک موجود در تمام این سال‌ها بر خودکشی تختی گواهی می‌دهند. بابک تختی معتقد است دروغ شهیدسازی تختی را جلال آل‌احمد شروع کرد. او به دروغ گفت تختی را کشتند. این باعث و بانی بسیاری از اتفاقات غلط شد. بابک تختی با تأیید خودکشی پدرش خط بطلانی بر تمام فرضیات در مورد مرگ پدرش می‌کشد و می‌گوید:

«تختی را نکشتند. داوری ما درباره حکومت‌ها هرچه می‌خواهد باشد نباید قاطی واقعیت‌ها کرد. من اسناد پس از مرگش را دیدم. من تصور می‌کنم تختی رفته بود هتل به این امید که شاید یکی سراغش بیاید و نجاتش بدهد... تختی آگاهانه دست به این انتخاب زد. تختی مداوم می‌گوید که با کشتی ادای دین می‌کند به مردم. او رفت آنجا در جنوب کشتی را آغاز کرد. این آدم راه ارتباط با مردم را پیدا کرده بود و برایش خیلی مهم بود. تختی نمی‌خواست این را قبول کند که راهی برای تغییر جهانش ندارد. نمی‌توانست پیش‌بینی کند که ۱۱ سال بعد انقلاب خواهد شد و آقای ساعد (مدیر هتل آتلانتیک  که بدن بی‌جانِ تختی را در آنجا یافتند) دچار گرفتاری می‌شود، وگرنه در هتل این کار را نمی‌کرد. تختی در آخر زندگی راهی برای مبادله عاشقانه با مردمش را نداشت. نه می‌توانست کشتی بگیرد، نه می‌توانست انقلاب کند، نه می‌توانست از مصدقش دفاع کند. هیچی برایش نمانده بود. این بزرگ‌ترین مانعی بود که از عهده حل کردنش برنیامد.»

بابک تختی سال‌هاست که در ایران زندگی نمی‌کند، او بیش از بیست سال پیش در ایران دنبال اسناد و مدارک مرگ پدرش می‌گردد و می‌رسد به هتل آتلانتیک: «من با صاحب هتل که از سال ۴۶ آن را در اختیار داشت صحبت کردم. گفت چطور بابک جان نیامدی این‌همه سال قاتل پدرت را ببینی. من در طول راه دچار عذاب وجدان بودم که باید خودم می‌رفتم هتل یا کس دیگری را می‌فرستادم. همه از اول انقلاب می‌گفتند این هتل لانه زنبور متعلق به ساواک بوده است. این فقط پوششی بوده که تختی را به قتل برسانند. وقتی من آقای ساعد مدیر هتل را دیدم و از مصیبت‌هایی شنیدم که به خاطر مرگ تختی در آن هتل رفت، مصاحبه‌ای با رادیو بی‌بی‌سی فارسی کردم و گفتم تختی خودکشی کرده و همه کسانی که تختی را دوست دارند به آقای ساعد یک عذرخواهی بدهکارند. بعد از آن بمبی در روزنامه خرداد انداختند و یک لیست ۱۱۰ نفره همراهش کردند که یکی از آن اسامی من بودم...»

بابک تختی که به‌شدت از شایعات مربوط به مرگ پدرش دلخور است می‌گوید: «تا قبل از انقلاب مادرم قاتل تختی بود و بعد از انقلاب آقای ساعد شد. آقای ساعد خیلی ستم کشید. چند بار زندان رفت. رفت پیش مرحوم طالقانی و به ایشان گفت اگر ما قاتل تختی هستیم یا ما را بکشید یا بگذارید زندگی خودمان را بکنیم.. سازندگان فیلم اول تختی پیش آقای ساعد رفته بودند. آقای ساعد این چیز‌ها را که به من گفته بود برای آن‌ها و صد نفر دیگر تعریف کرده بود. من آخرین نفری بودم که شنیدم. آقای ساعد گفت شما این را در فیلم نمی‌گذارید. آن‌ها قول دادند بگذارند. اما فیلم دوباره‌‌‌‌ همان روایتی بود که اولین بار بعد از انقلاب در روزنامه جمهوری اسلامی خواندم و گفته بود ساعد یکی از ستون‌های ساواک بود. عین همین روایت در فیلم آمده است که این هتل را یک‌شبه درست می‌کنند برای تختی و جمعش می‌کنند. آقای طالقانی باعث شد که این فشار را از ایشان بردارند. ولی این روایت تا سالی که من رفتم پیش ایشان، در سال ۷۸، برای من مسئله بود که چرا تختی رفته هتل و چرا این هتل؟ فکر نمی‌کردم این هتل الان در تهران وجود داشته باشد که حالا مدیرش باشد که من بتوانم با ایشان صحبت کنم.»

اما این روایت که تختی خودکشی کرده است چندان هم روایت مهجوری نبوده است. بعد از آنکه بابک تختی به زبان می‌آید و به‌صراحت و البته برای چندمین بار و این بار با بیان جزئیات، بر خودکشی پدرش تأکید می‌کند، روایت‌های دیگر نیز در فضای مجازی و روزنامه‌ها دوباره بیرون می‌آید. ازجمله روایتی از فریبرز رئیس‌دانا فقید که در مصاحبه‌ای قبل از مرگش می‌گوید هرگز درباره خودکشی تختی شک نکرد، چون او را از سال‌ها پیش‌تر و از نزدیک، از کلاس‌های درس اصول سوسیالیسم می‌شناخت:

«من اولین کسی هستم که در مورد مرگ فروغ شک کردم، اما در مورد مرگ تختی شک نکردم. من تختی را می‌شناختم و در جبهه ملی با او آشنا شدم. در کلاس‌های دکتر خنجی با او اصول سوسیالیسم می‌خواندیم. این کلاس‌ها در قنادی سینا در میدان انقلاب برگزار می‌شد، همان قنادی که ابتکارش در نان خامه‌ای‌های بزرگ بود. آن قنادی متعلق به روح‌الله‌خان جیره‌بندی بود. روح‌الله‌خان از آخرین بازماندگان کسانی است که با هم در جبهه ملی کار می‌کردیم و از آخرین کسانی است که زنده مانده است... با تختی در پستوی مغازه روح‌الله‌خان جیره‌بندی که برای شیرینی‌پزی استفاده می‌شد، می‌نشستیم و دکتر خنجی به ما اصول سوسیالیسم درس می‌داد. بعداً تختی را در کمیته محلات جبهه ملی دیدم. بعد که جبهه ملی تعطیل شد، با او دوست شده بودم و تحت تأثیر شخصیت عجیب باحیا و محجوب او شدم. روح عمیق پهلوانی در او حضور داشت و سربه‌زیر بود و به مصدق وفادار بود. بدون اینکه شلوغ کند، علیه شاه و کودتا و آن نظام ستمگر موضع داشت. در کنگره اول جبهه ملی وقتی که ضیا ظریفی دانشجو با بختیار سر اینکه دانشجویان می‌گفتند شما محافظه‌کارید و انقلابی نیستید و یکی به دو و قهر کرد، تختی نزد ضیا ظریفی آمد و او را بغل کرد و گفت به خاطر من برگرد. می‌دانم حرف‌هایت چیست و ته دلم با تو همراه است و تو درست می‌گویی، اما اجازه نده که شاه برنده شود.»

رئیس‌دانا معتقد است تختی در آن دوران که خودکشی کرد در تنگنای عجیبی قرار داشت، ماجرای طلاق دادن همسرش و حرف‌وحدیث‌ها و فشارهای دیگر، او را به این کار وادار کرد: «به نظرم او خودکشی کرده است. روحیه عجیبی داشت و در تنگنای عجیبی قرار گرفته بود. برای او طلاق دادن همسرش بسیار دشوار بود. مثل حالا نبود که طلاق و جدایی به این سادگی باشد. آن موقع پذیرش انتشار این خبر که تختی از همسرش جدا شده برایش ساده نبود، از سوی دیگر برخی رفتارها و حرف‌وحدیث مزخرف مردمان دهن‌دریده و دور و وری‌های شاه و شاپور غلامرضا برایش سنگین بود. به نظر من به او توهین شد.»

خسرو سیف، از دوستانِ تختی نیز مرگ او را خودکشی می‌داند با این تفاوت که معتقد است عوامل حکومت او را به سمت مرگ سوق دادند. سیف، از اعضای حزب ملت ایران است که بعد از داریوش فروهر رئیس حزب شد و غلامرضا تختی را از دوران حضورش در جبهه ملی می‌شناسد. او معتقد است که تختی خودکشی کرد و عوامل حکومت بودند که او را به این سمت کشاندند:

«من معتقدم که بیشتر آدم‌های بزرگ خودشان مرگ‌شان را انتخاب می‌کنند. آدم‌های بزرگ اکثرا به مرگ طبیعی نمی‌میرند. خوشبختانه در تختی همه خصوصیاتی که می‌تواند باعث ماندگاری یک فرد شود جمع بود. علت ماندگاری او همین است... تختی ضمن اینکه مردمی بود و در محله خانی‌آباد که جنوبی‌ترین نقطه آن‌وقت تهران بود، بزرگ شده بود، نیکی‌ و جوانمردی هم در او جمع بود. مضاف بر اینکه یک چهره‌ای سیاسی بود. زمانه‌ای که او در آن رشد می‌کرد همزمان شده بود با اوج احساسات ملی‌گرایی. باید به مقطع زمانی‌ای که تختی در آن می‌زیست توجه داشت. تختی در کسوت یک ورزشکار با همه خصوصیاتش این راه را انتخاب کرد و با ملی‌گراها همراه شد. تختی راه سیاسی‌اش را انتخاب کرد. نه اینکه دیگر ورزشکاران و کشتی‌گیران مخالف این موج ملی‌گرایی بودند. شاید دیگرانی هم همدل بودند اما بروز نمی‌دادند و زندگی خودشان را داشتند.»

داستان مرگ این اسطوره هرچه باشد، از ماندگاری یاد جهان‌پهلوان تختی میان مردم نکاسته است. محمدعلی سپانلو، شاعر و روشنفکر نیز در یادداشتی به سال 1368 (که به دلایلی با تأخیر بیست‌وچند ساله در کتاب «جهان‌پهلوان» گردآوری آرش تنهایی چاپ می‌شود)، درباره مرگ تختی چنین می‌نویسد:

«معلوم نیست تختی را کشته باشند که مردم اسطوره او را ساختند و اسطوره کشتنی نیست... سرگذشت این مرد نیازی به قهرمان‌بازی و شهیدسازی ندارد... سال ۱۳۴۰، ظهور قهرمان آرام و کم‌حرف در تشکیلات جبهه ملی معارضه‌ای آشکار با دستگاه حکومت به شمار می‌رفت. دستگاهی که به سنت دولت‌های ایران عادت کرده بود ورزشکاران را مرهون و تقریبا چاکر خویش بداند.»

سپانلو به تلویح مشکلات تختی را در زندگی زناشویی دلیل عمده خودکشی او می‌شمارد و اضافه می‌کند:

«تمام مقالاتی که بر پایه قتل تختی نوشته شده دستخوش احساسات هستند. آن‌ها ندانستند که مهم زندگی او بود، نه مرگش، که او در زندگی‌اش شهادتی بزرگ را مردانه پذیرفته بود پس چه تعجب که پهلوان در زندگی عادی شکست بخورد؟ آخر اسطوره که نمی‌تواند ازدواج کند. شاید نقطه ضعف رستم نیز از همین‌گونه بود. آری زندگی ساده تختی نیازی به این خاصه‌خرجی‌ها ندارد، گرچه تکرار‌‌ همان زندگی ساده بسیار مشکل است، حتی نیازی به اینکه نامش را بر استادیوم بگذارند ندارد. اما بهتر است آرمان پهلوانی و اخلاق انسانی او را که بی‌ادعا و آرام برای ملت و سرزمینش زحمت می‌کشید در نگاه نسل جوان تعالی دهند که وجود تختی به خودی‌ خود و بدون هیچ ارتباطی با دولت‌ها ثابت می‌کند که ملت ایران وجود دارد، کلیتی است با آرمان‌ها و اخلاق و ارزش‌های ویژه.»

با این‌همه، بابک تختی روایت دیگری دارد؛ او دلیل خودکشی پدرش را نه اختلاف با مادرش یا فشارهای سیاسی، بلکه خودکشی به خاطر مردم می‌داند و می‌گوید:

«تختی از اینکه تصور می‌کرده دیگر نمی‌تواند برای مردم اوضاع را تغییر بدهد، تصمیم به خودکشی می‌گیرد؛ آن‌هم در هتل آتلانتیک و البته به این امید که کسی پیدا شود و جانش را نجات دهد. تختی علیه همه زخم‌زبان‌ها و فشارها، آگاهانه دست به تصمیمش زده است. تختی با مردم زندگی کرده بوده. من تصور می‌کنم او نمی‌توانست پیش‌بینی کند که چه اتفاقاتی بعدش می‌افتد... تختی نمی‌خواست این را قبول کند که راهی برای تغییر جهانش ندارد. آخر زندگی‌اش این بن‌بستی بود که راهی برای این مبادله عاشقانه با مردمش را نداشت. نه می‌توانست مردمش را خوشحال کند، نه می‌توانست انقلاب کند و نه می‌توانست مصدقش را آزاد کند. این بزرگ‌ترین چالش روزهای پایان عمرش بود.»

 

منابع:

- روایت بابک تختی از مرگ جهان پهلوان، روزنامه شرق، ۲۵ اسفند ۱۳۹۷
- گفت‌وگوی منتشرنشده فریبرز رئیس‌دانا، روزنامه اعتماد، ۶ مرداد ۱۳۹۹
-  گفت‌وگو با خسرو سیف، سایت تاریخ ایرانی،  ۲۲دی ۱۳۹۳ 
- «جهان پهلوان»، آرش تنهایی، نشر میلکان

انجمن مرغ مقلد


غلامرضا تختی بابک تختی جهان پهلوان خودکشی تختی

دیگر مطالب بازنشر

اسرار «گاو»

دومین تجربه فیلمسازی داریوش مهرجویی، کارگردان جوان سینما پس از «الماس ۳۳» با این شرط توانست روی پرده سینما بیاید که اول فیلم بنویسند: «داستانی که در این فیلم از نظر تماشاچیان محترم می‌گذرد، مربوط به چهل سال قبل می‌باشد.» نمایش روستایی فقیر ۶ سال پس از اصلاحات ارضی، باب میل رژیم پهلوی نبود که ادعا می‌کرد ایران را به کشوری مدرن تبدیل کرده است. قراردادی در ۱۴ خرداد ۱۳۴۷ بین اداره کل امور سینمایی کشور و غلامحسین ساعدی و داریوش مهرجویی برای ساخت فیلم «گاو» امضا شد که حق‌الزحمه کارگردانی و تنظیم سناریو، دکوپاژ، امتیاز کتاب و دستمزد هنرپیشگان و یک فیلمبردار مقطوعا به مبلغ ۱.۴۵۰.۰۰۰ ریال بود.


۲۸ مرداد در خانه مصدق چه گذشت؟

دکتر مصدق اصرارش این بود. می‌گفت «شما بروید و من می‌مانم.» ما می‌گفتیم «نخیر، اگر که شما نیایید ما هم نمی‌رویم.» بالاخره در نتیجه اینکه دید این‌طور است گفت: «خب پس من هم می‌آیم.»


اصغر فرهادی: از تصویر و تصور واقعیت تا تثبیت و تکریم ارزش‌ها

در بررسی سینمای «فرهادی»، امری که اغلب از آن غفلت شده، تحلیل و کنکاش در سازوکار تصویرسازی اوست؛ سازوکاری که موجب دستیابی‌اش به‌گونه‌ای واقع‌نمایی به‌شدت ساختارمند شده است که از منظری جامعه شناختی-انتقادی می‌تواند دربردارنده سویه‌ای ایدئولوژیک باشد.

 


درباره حبیب لاجوردی

صدابردار تاریخ در سکوت رفت. قهرمان مبارزه با فراموشی، مقهور فراموشی شد. ۶ سال پس از تحمل آلزایمر، در ۸۳ سالگی در واشنگتن. حبیب لاجوردی (۴ فروردین ۱۳۱۷ - ۳ مرداد ۱۴۰۰)، بنیانگذار و مدیر برنامه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد که نگذاشت صداهای تاریخ معاصر به خاموشی و نام‌های تاریخ‌ساز به فراموشی روند، شکارچی شاهزادگان و شاهزدگان، غربت‌نشینان و عزلت‌گزینان، در کنج غربت شکار مرگ شد؛ با گنجینه‌ای از صداها که اگر همت او پس از سال ۱۳۶۰ نبود، هرگز نه ضبط و نه متنشان ثبت می‌شد.


باطل‌السحر شاعر

«عیب شعر همین است شاید. نمی‌شود چیزی را همان‌طور گفت که هست... سایه‌ای دارد هر کلمه».


کلاف سردرگم تجدد و مواجهه ما با غرب

با وقوع انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵، درگیری منورالفکران با دنیای غرب و مفهوم «تجدد» بیش‌از‌پیش پررنگ شد. اگرچه پیش از انقلاب مشروطه نیز به‌ویژه پس از جنگ‌های ایران و روسیه، توجه منورالفکران و نخبگان دولتی به غرب و هرآنچه به تمدن غربی مربوط بود؛ از عقلانیت مدرن و مؤلفه دنیای جدید تا مفاهیمی مانند قانون، آزادی و دموکراسی غربی معطوف شده بود اما با روی‌کار‌آمدن رضاشاه و تولد دولت پهلوی پس از یک دوره هرج‌ومرج سیاسی و اجتماعی، مدرنیزاسیون آمرانه رضاشاهی جامعه به‌اصطلاح «سنتی» و «عقب‌افتاده» آن روز ایران را با تغییرات ماهوی گسترده‌ای مواجه کرد؛ تغییراتی که خواست بسیاری از منورالفکرانی بود که تصور می‌کردند جامعه ایران برای دستیابی به پیشرفت، آبادانی و ترقی، مسیری جز آنچه را در غرب پیموده شده است، پیش‌روی خود ندارد. در‌واقع جامعه ایران که از قافله تمدن عقب افتاده بود، نیاز به یک دولت مقتدر ملی به رهبری یک «مستبد منورالفکر» داشت تا هم بتواند نظم سیاسی و سرزمینی را که پس از مشروطه با تهدید مواجه شده بود، در ایران برقرار کند و هم با پیاده‌سازی پروگرام مدرنیزاسیون، جامعه ایران را به یک جامعه پیشرفته مطابق با آنچه در دنیای جدید مرسوم بود، تبدیل کند.


ماجرای اعتصاب اخیر کارگران چیست؟

اگر این روزها در شبکه‌های اجتماعی و پایگاه‌های خبری گشتی زده باشید، احتمالا با تصاویر و ویدئوهای پرشماری از اعتراضات و اعتصاب کارگران صنعت نفت و گاز کشور روبه‌رو شده‌اید