با وقوع انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵، درگیری منورالفکران با دنیای غرب و مفهوم «تجدد» بیشازپیش پررنگ شد. اگرچه پیش از انقلاب مشروطه نیز بهویژه پس از جنگهای ایران و روسیه، توجه منورالفکران و نخبگان دولتی به غرب و هرآنچه به تمدن غربی مربوط بود؛ از عقلانیت مدرن و مؤلفه دنیای جدید تا مفاهیمی مانند قانون، آزادی و دموکراسی غربی معطوف شده بود اما با رویکارآمدن رضاشاه و تولد دولت پهلوی پس از یک دوره هرجومرج سیاسی و اجتماعی، مدرنیزاسیون آمرانه رضاشاهی جامعه بهاصطلاح «سنتی» و «عقبافتاده» آن روز ایران را با تغییرات ماهوی گستردهای مواجه کرد؛ تغییراتی که خواست بسیاری از منورالفکرانی بود که تصور میکردند جامعه ایران برای دستیابی به پیشرفت، آبادانی و ترقی، مسیری جز آنچه را در غرب پیموده شده است، پیشروی خود ندارد. درواقع جامعه ایران که از قافله تمدن عقب افتاده بود، نیاز به یک دولت مقتدر ملی به رهبری یک «مستبد منورالفکر» داشت تا هم بتواند نظم سیاسی و سرزمینی را که پس از مشروطه با تهدید مواجه شده بود، در ایران برقرار کند و هم با پیادهسازی پروگرام مدرنیزاسیون، جامعه ایران را به یک جامعه پیشرفته مطابق با آنچه در دنیای جدید مرسوم بود، تبدیل کند.
شکلگیری دولت مدرن و دمودستگاههای نظامی و بوروکراتیک آن و تحقق مدرنیزاسیون آمرانه، پس از ۱۶ سال به تولد جامعهای انجامید که برای مثال با آنچه پیش از این در دوره قاجار بود، تفاوت گستردهای داشت. معلول پیادهسازی مدرنیزاسیون اجتماعی و اقتصادی و تولد جامعه مدرن، تغییر در آداب و سنن و فرهنگ جامعه ایرانی بود. کندهشدن از گذشته و حرکت در مسیر آیندهای که برای انسان ایرانی با ابهام و تاریکی همراه بود، بیشازپیش موجب شد تا بار دیگر توجه به گذشته و نوستالژی آن در میان توده مردم زنده شود.
پیچیدگیهای دنیای جدید و تسلط عقلانیت مدرن در زندگی روزمره و «غربی»شدن بیمحابای جامعه ایران، بهتدریج واکنش برخی از متفکران و روشنفکران را به دنبال داشت؛ واکنشهایی که سرآغاز نقد «غربزدگی» و تجلی «بومیگرایی» در ایران شد. نفوذ غرب بر فرهنگ ایران از سالهای ۱۳۰۰ مورد توجه قرار گرفت و تمام شئون زندگی اجتماعی ایرانیان را تحت تأثیر قرار داد. در این میان فخرالدین شادمان یکی از نخستین دولتمردان و متفکران ایرانی بود که بر شناخت دقیق از غرب پای میفشرد و «خودباختگی» و «وادادگی» در برابر آن را نکوهش میکرد. با پررنگشدن مقوله «غرب» و تجدد غربی در دوره مشروطه، هویت ایرانی رنگ باخت و منورالفکران بر اتخاذ مؤلفههای غربی تأکید میکردند (برای مثال نگاه کنید به مجله کاوه و یادداشتهای حسن تقیزاده و محمدعلی جمالزاده). بنا بر ایده بسیاری از منورالفکرانی که خود تجربه تحصیل و زندگی در غرب را داشتند، «عقبافتادگی» با غربیشدن جبران میشد و انسان ایرانی در کنار یک انقلاب مادی که تغییر و تحول اجتماعی و سیاسی را به دنبال داشت، نیاز به یک انقلاب درونی نیز داشت. انقلابی که بهواسطه آموزش و تربیت جدید و تغییر در خلقیات، میتوانست یک انسان ایرانی قانونمند و آگاه به وجود بیاورد. اگر در مشروطه نوعی «خودباختگی» در مواجهه با غرب صورت گرفت، در پهلوی اول تجدد و غربگرایی در کنار تقویت حس ناسیونالیسم برای ساخت هویت ایرانی مطرح شد. در این دوره هویت ایرانی اگرچه بر اساس مؤلفههای
ناسیونالیسم -رمانتیسیسم سیاسی و بازگشت به باستانگرایی- صورتبندی شد، اما همچنان تأمل و توجه به غرب بهواسطه مدرنیزاسیون آمرانه پهلوی حائز اهمیت بود؛ درواقع انسان ایرانی همزمان که نیمنگاهی به گذشته تاریخی خود (ایران پیشااسلامی) داشت اما برای بیرونآمدن از باتلاق عقبافتادگی در لحظه حال و گامبرداشتن در مسیر پیشرفت و رستگاری، راهی جز چنگزدن بر ریسمان «تجدد» و غربیشدن نمیدید. در دهه ۲۰ پس از سقوط رضاشاه و برآمدن پهلوی دوم، پذیرش بیچونوچرای تمدن فرنگی، جای خود را به نقد و واکاوی آن داد و سیدفخرالدین شادمان ازجمله متفکرانی بود که به تأمل انتقادی نسبت به مقوله تجدد غربی و چگونگی مواجهه ما با آن پرداخت.
سیدفخرالدین شادمان در سال ۱۲۸۶ در تهران به دنیا آمد. پدرش روحانی خوشنام و آزاداندیشی به نام آقاسیدابوتراب بود. مادر او از تبار «خالهاوغلی»های تبریز بود که تجارت میکردند و مکنتی داشتند و همین ثروت درواقع دستمایه عمده زندگی پدر و مادر سیدفخرالدین شد. تحصیلات اولیه او با علوم قدیمه گذشت.
زبان و ادبیات عرب و فقه و اصول را در مدارس میرزاصالح و خانمروی در تهران نزد آقاسیدمحمود حیاطشاهی و آقاشیخ محمدتقی نهاوندی فرا گرفت و سپس به تکمیل علوم جدید در مدارس کمال، تدین و دارالفنون پرداخت و پس از آن، دوره دارالمعلمین مرکزی (دانشسرای عالی) را در سال ۱۳۰۴ و دوره مدرسه عالی حقوق تهران را در سال ۱۳۰۶ به پایان رساند. از سال ۱۳۰۵ در روزنامه «اطلاعات» و از سال ۱۳۰۶ در روزنامه «اقدام» مینوشت و در سالهای ۱۳۰۶ و ۱۳۰۷ سردبیر هفتهنامه ادبی «طوفان» بود. شادمان در سال ۱۳۰۶ به خدمت عدلیه درآمد و مدیر دفتر محاکم بدایت تهران شد. در سال ۱۳۰۷ عضو محکمه تجارت، در سال ۱۳۰۸ معاون دیوان جزای عمال دولت و در سال ۱۳۱۱ مستنطق (بازپرس) شد. سپس تحصیلات خود را ادامه داد و در سال ۱۳۱۴ از دانشکده حقوق دانشگاه پاریس و در سال ۱۳۱۸ از دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی دانشگاه لندن به اخذ درجه دکتری نائل شد. او همزمان با تحصیل، در سال ۱۳۱۴ نماینده دولت ایران در کنفرانس تربیتی آکسفورد و در سال ۱۳۱۸ کفیل نمایندگی دولت ایران در شرکت سابق نفت ایران و انگلیس شد. فخرالدین شادمان پس از بازگشت به ایران، بازرس دولت در بانک کشاورزی، سرپرست اداره کل انتشارات و تبلیغات و در سال ۱۳۲۵ رئیس شرکت سهامی بیمه ایران شد. در اول تیر ۱۳۲۷ در کابینه عبدالحسین هژیر بهعنوان وزیر اقتصاد ملی و در اول مهر همان سال بهعنوان وزیر کشاورزی به مجلس معرفی شد. رئیس شورای عالی سازمان برنامه در سال ۱۳۳۲، رئیس شورای هدایت ملی در سال ۱۳۳۳، رئیس کمکهای فنی سازمان ملل متحد، رئیس ایرانی صندوق مشترک ایران و آمریکا در سال ۱۳۳۳، وزیر دادگستری در سال ۱۳۳۳ و نایب تولیت آستان قدس رضوی در سال ۱۳۳۴ از دیگر سمتهای او هستند. فخرالدین شادمان از سال ۱۳۲۹ در دانشگاه تهران به تدریس تاریخ اسلام اشتغال و ریاست گروه آموزشی رشته تمدن و فرهنگ اسلامی دانشکده الهیات و معارف اسلامی را نیز بر عهده داشت. او همچنین عضو فرهنگستان ایران، عضو شورای عالی فرهنگ، عضو شورای فرهنگی سلطنتی، عضو هیئتامنای کتابخانه سلطنتی پهلوی، عضو شورای عالی فلسفه و علوم انسانی، نایبرئیس مرکز بینالمللی تحقیق در فرهنگ و تمدن ایران بود و در سال ۱۳۳۲ ریاست هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس علوم اداری در استانبول را بر عهده داشت.
شادمان چهار اثر دارد: «تسخیر تمدن فرنگی» (۱۳۲۶)، «تراژدی فرنگ» (۱۳۴۶)، «تاریکی و روشنایی» (۱۳۴۴) و «حکایتی و اشارتی» (۱۳۴۲). با اینکه هرکدام از این آثار از لحاظ سبکی با یکدیگر متفاوت هستند، اما درونمایه اصلی همه آنها درگیری با مقوله تجدد، هویت ایرانی و چندوچون رویارویی با غرب است. مهمترین صورتبندی شادمان از این موضوعات را به تصریح خودش میتوان در «تسخیر تمدن فرنگی» سراغ کرد. وقتی مجله «راهنمای کتاب» از او پرسیده بود «کدام آثار خود را بیشتر میپسندید؟»، شادمان در جواب گفته بود: «از میان موضوعهایی که به فارسی در باب آنها کتاب نوشتهام، موضوع تسخیر تمدن فرنگی را بیشتر میپسندم؛ چراکه آن را مهمترین موضوع بحثکردنی ایران امروز میدانم». امروز پس از گذشت بیش از ۷۰ سال از انتشار کتاب «تسخیر تمدن فرنگی» و پشت سر گذاشتن فرازونشیبهای بسیار، کماکان میتوان گفت یکی از «مهمترین موضوعهای بحثکردنی» جامعه ایران چگونگی رویارویی با تمدن غربی و تجدد است. درواقع مسئله تجدد را میتوان مهمترین مسئله تاریخ صد سال اخیر ایران دانست و امروز بیشازپیش تجدد به شکلی جداناپذیر با مسئله رویارویی با غرب گره خورده و بازخوانی دقیق «تسخیر تمدن فرنگی» میتواند ما را در بازکردن کلاف سردگمی که به آن دچار بودهایم، مدد کند. با آنکه بیش از نیمقرن از انتشار «تسخیر تمدن فرنگی» گذشته است، اما این اثر به هیچ روی طراوت نظری خود را از دست نداده است و آن را میتوان مصداق درخشان تلاشی زودرس در جهت یافتن چگونگی مواجهه ما با غرب قلمداد کرد.
شادمان «تسخیر تمدن فرنگی»[1] را زمانی مینویسد که سایه سنگین تجدد غربی بر هویت ایرانی و مهمترین مؤلفه آن یعنی زبان فارسی پهن شده است. او با دلنگرانی از خطر ازدسترفتن زبان فارسی، «تسخیر تمدن فرنگی» را اینگونه آغاز میکند: «در فکرم که چه باید نوشت. آیا دیده را نادیده و شده را ناشده بگیرم و مصیبتهای ایران را از یاد ببرم و مانند کسانی که مدعی اصلاحکردن جمیع امور ایران شدهاند و جز گمراهکردن ایرانی قصدی ندارند، همه بدبختیها را از خط و زبان فارسی و حفظ آداب و سنن خوب ملی بدانم و بنویسم که تا شعر فارسی را از میان نبریم و از چپ به راست ننویسیم و الفاظ نادرست پر از پ و چ و ژ و گ را جانشین لغات درست خوشآهنگ نکنیم و در تیرماه در بندرعباس گوشت خوک نخوریم و به قدر بعضی از ممالک فرنگ، فرزند حرامزاده و زن و شوهر طلاقگرفته نداشته باشیم و برای خشنودی مبلغ یعنی آخوند فرنگی به سهگانگی خدای یگانه و یگانگی خدای سهگانه او اقرار نیاوریم کار ما بسامان نمیرسد و یا دل به دریا بزنم و به شکر آنکه زبان فارسی هنوز به کلی نابود نشده است با خواننده این کلمات از سر صدق و صفا کلمهای چند بگویم و بعضی از دردها را شرح بدهم؟» (ص ۳۰).
شادمان با انتقاد از برخی ایرانیان که میخواهند با تقلید کورکورانه تمدن فرنگی را جایگزین تمدن ۲۵۰۰ساله ایرانیان کنند، هدف خود از نوشتن رساله «تسخیر تمدن فرنگی» را بررسی انتقادی به زعم خود این تقلید کورکورانه بهعنوان مهمترین مسئله اجتماعی ایران میداند. شادمان مینویسد: «امروز ایران به بلایی گرفتار شده که بدتر از آن هرگز ندیده است. خانمانسوز بلایی که ریشهاش را خشک خواهد کرد و نامش را از دفتر روزگار خواهد زدود. بلایی چندان بزرگ که اگر بماند، از ایران اثری نخواهد بود» (ص ۳۱). شادمان این بلای عظیم را که ایران دچار آن شده است، «فکلی»[2] میداند. به اعتقاد شادمان، فکلی، بدخواه و عدوی جان ماست. فکلی بدترین و پستترین دشمن ملت ایران است. او در معرفی فکلی مینویسد: «فکلی، ایرانی بیشرم و نیمهزبانی است که کمی زبان فرنگی و از آن کمتر فارسی یاد گرفته و مدعی است که میتواند به زبانی که آن را نمیداند تمدن فرنگستانی را که نمیشناسد برای ما وصف کند. فکلی، ایرانی ناجوانمردی است که از آموختن صرف و نحو سخت آلمانی و فرانسه و تلفظ بیبندوبست انگلیسی هرگز نمینالد، اما از یادگرفتن زبان مادری خود گریزان است و ندانستنش را از افتخارات خود میشمرد. فکلی، ایرانی غافل یا مغرضی است که تصور میکند اگر الفبای فارسی را به الفبای لاتینی مبدل کنند همه ایرانیان یکباره فارسیخوان و فارسینویس و فارسیدان خواهند شد و بیچاره سادهلوح نمیداند یا از آن بدتر میداند ولی پوشیده میدارد که باعث پیشرفت اراده است و کار، نه آسانی الفبا و زبان؛ به این دلیل واضح که در ژاپن از چندین سال پیش بیسوادی منسوخ و معدوم شده است اما در پرتغال، در این مملکت اروپایی عیسوی دین لاتینی الفبا، اکثر مردم از خواندن عاجزند و نظیرشان در ایتالیا و اسپانیا و لهستان و برزیل و مکزیک و ممالک لاتینی الفبای دیگر بسیارست. فکلی، ایرانی شهوتپرست کوتهنظری است که گمان میبرد که تمدن فرنگی همه رقصگونه بر گون و قمارکردن و به میخانه پر از قیلوقال و دود و دم رفتن است و خبر ندارد که اساس تمدن فرنگی مطالعه و درس و بحث و به قصد کسب معلومات، به قطب سفرکردن و صحرا درنوردیدن و لغات شاهنامه را یکایک شمردن و جای هریک را نشاندادن و بیش از بیست سال بر سر ترجمه مثنوی به انگلیسی زحمتکشیدن و سرچشمه نیا کشفکردن و این قبیل کارهاست، نه شب و روز رقصیدن و شراب نوشیدن» (ص ۳۸).
پس از توضیح درباره فکلی، شادمان به معرفی دو شخصیت در کتاب میپردازد که هرکدام از آنها نمونهای از «فکلی» هستند. او از شخصیتهای خیالی به نامهای «شیخ وهاب روفعی» و «هوشنگ هناوید» صحبت میکند که به ترتیب نماینده روحانیون سنتگرا و روشنفکران شبهمدرنیست درسخوانده غرب و شیفته بیچونوچرای تمدن غرب هستند، شادمان در کتاب میکوشد به انتقاد از هر دو شخصیت بپردازد.
شیخ وهاب روفعی به اعتقاد شادمان فقیهنمایی خوش عبا و قبا، کوتاهریش و کوچکعمامه است که چند کلمه فارسی و عربی یاد گرفته و سی، چهل کتاب از نویسندگان کمفکر پرنویس مصر و شام خوانده و با هزار زحمت دویست، سیصد اصطلاح و عبارت را که ترجمه ناقص اصطلاحات و مطالب علمی و فلسفی فرنگی به زبان عربی است، به خاطر سپرده و چند لغت فرنگی ناقصتلفظ را چاشنی کلام خود ساخته و با گستاخی خاص در هرجا بر هرکس در هر باب بحث میکند. بیخبر از حدیث و خبر و غافل از علم و ادب قدیم و جدید به مناسبت هر کشفی و اختراعی و برای اثبات هر مطلب علمی که از آن جز از نام چیزی نشنیده است، خبری و حدیثی شاهد میآورد. نه از افکار افلاطون آگاه است و نه از عقاید کانت، بااینهمه فلسفه قدیم و جدید را با یکدیگر میسنجد و علمفروشی میکند. در همه عمر اصل یا ترجمه یک قانون فرنگی و حتی تعریف آن را ندیده و نشنیده است. او در مجلسی حکومت دموکراسی را میستاید و برای اثبات رجحانش بر حکومت دیکتاتوری آیه و حدیث میخواند و اگر «هوشنگ هناوید» حاضر نباشد دو، سه لغت فرنگی هم بر زبان میآورد و در مجلسی دیگر دموکراسی را باعث تمام بدیها جلوه میدهد و برای خوشدلساختن حضار خبر و حدیث هم جعل میکند. شادمان روفعی و همتایانش را به سبب بیخبریشان از دنیای مدرن، مخالفتشان با دستاوردهای کشورهای غربی و حسرتخوردنشان بر آرامش روزگاری که دیگر سپری شده، به باد انتقاد میگیرد.
نمونه دیگر «هوشنگ هناوید» است. هناوید به اعتقاد شادمان ایرانی ظاهرپرستی است که به وصلت با یکی از هزاران هزار دختر کمتربیت فرنگی خود را از ایرانیان دیگر برتر و به آداب فرنگی آشناتر میشمرد. او ایرانی دروغگویی است که میگوید فلان مقاله و رساله و کتاب بیغلط را به زبان فرنگی من خود بیمساعدت دیگری نوشتهام و علت فارسی ندانستنم بدی و سختی فارسی است، نه جهل و قصور من و هموطنان خود را آگاه نکرده است که در همه وقت و همه جا اول شرط تألیف و تصنیفداشتن قوه و طبع نویسندگی است و رود سِن و رود تِمز و سایر رودهای ممالک اروپا و آمریکا چشمه نویسندگی نیست که هرکس یک جرعه از آب آنها بنوشد، مؤلف و مصنف کتاب شود. او تا امروز به ما نگفته است که کتاب و رساله و حتی یک مقاله بلیغ به زبان فرنگی نوشتن برای کسی که زبان وسیع دقیق فرنگیزبان مادریاش نباشد، محال و درست نوشتن بسیار نادر و بعید است و کمغلط و عادی و شاگردوار نوشتن نیز ذوق و طبع و حوصله و فکر و کتاب و استاد و به تفاوت زبان از پانزده تا بیست سال وقت میخواهد. به بیان شادمان هوشنگ هناوید، ایرانی خودبین، خودساز و سیاستباف خودرویی است که مانند ماهی یا سالی در سفارت ایران در انقره و لندن و پاریس و شهرهای دیگر هفتهای دو دوازده پاره روزنامه را بینظم و ترتیب و بیموجب و شرح و دلیل به طهران فرستاده و گاهی به سفارتخانههای ممالک کوچک به میهمانی رفته و در باب وقایع معروف عالم که شرحش را هر بیوهزن عادی در روزنامه خوانده سه، چهار مطلب کلی مبتذل گفته و با چند پیرزن فرنگی قمار کرده است، خود را سیاستشناس میداند و بیخبر از مهمترین فصول تاریخ پرپیچوخم ایران و عاجز از نوشتن ده خط به فارسی درست و یا به هر زبانی دیگر خود را همکار مترنیخ و بیزمارک و پیت میشمرد و اگر کسی او را با میرزا تقیخان امیرکبیر هم مقایسه کند، بر او گران میآید. او هیچیک از علوم و فنون عالم غیر از «علم گل و مل» را لایق توجه نمیشمرد و خیال میکند که اگر کسی مواقع گلفرستادن و کیفیت شرابدادن پیش از غذا و مشروبخوراندن بعد از غذا را بداند و دست هر زن فرنگی را، چه جوان و چه پیر، چه در لهستان و چه در انگلستان، ببوسد فرنگی کامل عیار و از هر کمالی بینیاز است (ص ۳۹ تا ۴۱).
نقد شادمان بر شخصیت هوشنگ هناوید در مقایسه با شیخ وهاب روفعی گزندهتر است. برای شادمان هوشنگ هناوید مصداق بارز «فکلی» است. به نظر شادمان، نشانه سطحیبودن فکلیها جهل آنان درباره زبان است. به اعتقاد او سادهانگاری است اگر بپنداریم که روح تمدن نوین غربی را میتوان از طریق اقدامات مبهم و نادرستی نظیر تصفیه زبان به چنگ آورد. تمدن غرب را باید از طریق لوازم خود آن و با استفاده از «روشهای عقلانی، علمی و عملی» کسب کرد. هرکس بخواهد این راه را دنبال کند، نخست و بیش از هر چیز باید «زبان فارسی را خوب بداند». به اعتقاد شادمان تعریف تمدن غرب دشوار است و او میپذیرد که تمدن غرب به مکان یا دوره تاریخی خاصی تعلق ندارد. یونان باستان، پرتغال چهارصد سال پیش و حتی ژاپن در حیطه تمدن غرب جای میگیرد. چرخه تمدن متکی بر توانمندی علوم و هنرهاست و ممکن است از ملتی به ملت دیگر منتقل شود. تمدن فرنگی اجزای بسیار و هزاران هزارگونه جلوهگری دارد. تمدن عالی یونان و روم قدیم و علم و ادب و هنر ایتالیا و فرانسه در عهد رنسانس و نثر فرانسوی و شعر انگلیسی و موسیقی آلمانی و رمان روسی و صنعت آمریکایی و چیزهای بسیار دیگر از این قبیل همه ارکان آن است؛ اما بزرگان فرنگ از کار و حال دیگران غافل ننشسته و به هر راهی که توانستهاند گنجینه معلومات خود را غنیتر ساخته و هر چیز معرفتآمیزی را جمع آورده و در شرح هر مطلبی، چه جزئی و چه کلی، هزاران کتاب نوشته و این بنای مجلل را برپا ساختهاند (ص ۴۹). به اعتقاد شادمان امروز عصر تمدن فرنگی است، او مینویسد: «ما از ملل بزرگی هستیم که چندین شکست بزرگ یافتهایم و نمردهایم، ولیکن تمدن فرنگی دشمنی دیگر است و حربهای دیگر دارد و به عقیده من فتح تمدن فرنگی در ایران آخرین شکست ما خواهد بود؛ یعنی بعد از این شکست دیگر ملت قدیم ایران زنده نخواهد ماند تا از دشمنی دیگر هزیمت یابد» (ص ۴۶). او هشدار میداد که در طول تاریخ دراز و درخشان ایران، هیچ دشمنی «به قدرت و بیرحمی تمدن فرنگی به ایران روی نکرده است، دشمنی که میخواهد ما را بنده فرمانبردار خود کند و حتی مثل اسکندر سر وصلت و سازگاری با ما هم ندارد. فرنگی عرب پابرهنه گرسنه صحرانشین و ترک و مغول مست و خونریز نیست»(ص ۴۷).
از همه بدتر است و تنها ایرانیان فاضل و فرهیخته، ایراندوست و جهانشناس، منصف و نقاد از پس این مصاف میتوانند برآیند. بااینحال به اعتقاد شادمان گروهی فکلی ظاهربین که خود را از خواص میدانند، معتقد هستند اگر تمدن فرنگی ما را بگیرد، ایران آباد و ایرانی سعادتمند خواهد شد و دیگران چندان بیخبر یا بیچاره و گرفتار هستند که به این قبیل مسائل توجه ندارند و در بند آن نیستند که ایران و ایرانی در چنگال این قوه عجیب به چه وضع و حالی خواهد افتاد. نابود یا نادیده انگاشتن این دستگاه عظیم تمدن فرنگی ما را از خطر آن در امان و از فریبندگی و جذبهاش برکنار نخواهد داشت.
ملتهایی که با تمدن نوین غرب مواجهاند فقط دو راه در پیش دارند؛ تسخیر داوطلبانه آن به «راهنمایی عقل» و با «افتخار» یا تسلیم بیقیدوشرط به سیل پیروزمند نفوذ غرب. به اعتقاد شادمان راه گریزی از تجدد نیست. موجی اجتنابناپذیر است یا بیخ ایران و ایرانیت را برخواهد افکند یا خواهیم توانست چموخمش را دریابیم، صحیح و غلط آن را بشناسیم، جنبههای مثبتش را جذب و سویههای زیانبارش را دفع کنیم.
راه نخست خردی نقاد، جوینده و شکاک، سیاستی عقلانی و عرفی، روشنفکری توانا و ایراندوست و شناختی ژرف و تیزبین از فرهنگ ایران و فرنگ میطلبد. شادمان به این موضوع اشاره میکرد که «تسخیر تمدن فرنگی» تنها به دست ایرانیانی انجامپذیر خواهد بود که «هم تمدن قدیم و جدید ایران را بشناسد و هم به تمدن فرنگی آشنا باشند تا به ظاهر فریفته نشوند (ص۱۰۶). اگرچه بسیاری از جنبههای زندگی از «دوختن لباس تا چاپ آثار کلاسیکی نظیر گلستان و شاهنامه»، به تکنولوژی غرب بستگی دارد، «نه شکست ما هنوز حتمی است نه پیروزی غرب. تنها راه چاره این است که آن را تسخیر کنیم، پیش از آنکه ما را تسخیر کند» اما تا زمانی که فقط فکلیها نماینده تجددگرایی هستند که کجفهمی و رفتار گمراهکننده آنها بسیاری از ایرانیان را به شایستگیهای راستین تمدن غرب بدگمان کرده است، نمیتوان تمدن فرنگی را تسخیر کرد. شادمان میگوید که در ایران همواره در برابر محافظهکاران متحجر که رویکردی جزمی به مذهب و فرهنگ داشتند (و از آنان با عنوان شیخ وهب روفعی یاد میکند) نوعی سنت مقاومت وجود داشته اما چنین سنتی در مورد متجددان دروغین (هوشنگ هناوید / فکلیها) ایجاد نشده است. او میگوید «شیخ وهب روفعی با همه عوامفریبی و جهل و غفلتی که دارد، اکنون قدرت و بالنتیجه ضررش از هوشنگ هناوید کمتر است؛ پس امروز بزرگترین دشمن ایران که بیگانه نباید همان فکلی است» و میافزاید: «در این رساله سخن بیشتر از فارسی و فکلی است؛ چراکه فارسی یگانه وسیله تسخیر تمدن فرنگی و فکلی بزرگترین دشمن فارسی یعنی مانع راه پیشرفت حقیقی است. وی هرگز ما را به تمدن فرنگی رهبری نخواهد کرد؛ زیرا که بیچاره خود در وادی حیرت و ضلالت گم شده و در عالم ظواهر سرگردان است. از فرنگی نیز راهنمایی صادقانه توقعداشتن از ابلهی و خامی و دلیل فرنگی نشناختن است. پس باید خود، بیواسطه این دو، یکی بدکاری نادان و دیگری دانایی بدخواه به تسخیر فرنگی بپردازیم و از راه زبان فارسی به این دستگاه عظیم که خلاصه و ثمره چندین هزار سال فکر و کار بشر است، به دلالت عقل پی ببریم» (ص ۷۳). اگر خصم استقلال و سد راه تسخیر تمدن فرنگی «فکلی»ها هستند، به اعتقاد شادمان مهمترین ابزار ملت ایران در این نبرد نابرابر «زبان فارسی» است. شادمان زبان را صرفا وسیله تفکر نمیدانست بلکه آن را جزئی اساسی و ساختاری از نفس تفکر میشمرد. درواقع زبان نهتنها جزئی اساسی از تفکر مستقل و خودبنیاد ماست بلکه بنیاد اساسی هویت ما را نیز تشکیل میدهد. شادمان وارث فکری جنبشی بود که در نخستین سالهای قرن بیستم میلادی در ایران آغاز شده بود و زبان را ستون اصلی تمدن و هویت ایرانی میدانست. برای شادمان و بسیاری از افراد نسل او زبان ویژگی مشترک همه ایرانیان و خزانه خرد کهن نیاکان بود، از اینرو آنها حفظ زبان را وظیفه اصلی خود میدانستند.
فخرالدین شادمان یکی از نخستین متفکرانی بود که پس از مشروطه و پشت سر گذاشتن تجربه مدرنیزاسیون پهلوی اول، به انتقاد از چگونگی مواجهه ایرانیان با مقوله تجدد غربی پرداخت. درواقع شادمان که خود تحصیلکرده فرنگ بود، با شناخت نسبتا دقیق از تمدن غربی از یکسو و آگاهی از میراث فرهنگی و اجتماعی ایران از سوی دیگر، نوع مواجهه ایرانیان با غرب را مورد پرسش قرار داد و بر ضرورت بازنگری در آن تأکید کرد. تأمل شادمان درباره غرب و تلاش برای مطالعه منسجم و دقیق غرب «فرنگشناسی» به پذیرش بیچونوچرای تجدد غربی (سرتاپا غربیشدن بدون تأمل انتقادی) پایان داد. او درواقع با انتشار «تسخیر تمدن فرنگی» مسیری را آغاز کرد که بعدتر در آن احمد فردید به تأمل فلسفی درباره نوع مواجهه ما با غرب پرداخت که خود مقدمهای بر تدوین رساله «غربزدگی» در اوایل دهه ۴۰ توسط جلال آلاحمد شد. شاید آنچه کار شادمان را از فردید و بهویژه جلال متمایز میکند، نگاه همدلانه شادمان به تمدن فرنگی در کنار انتقاد از غربزدگی بود. شادمان در آثار خود همانطورکه پیش از این اشاره شد، بر ضرورت تسخیر تمدن فرنگی به شیوهای عقلانی تأکید میکند و با یک نگاه «رادیکال»، بر از آن خود کردن تمدن فرنگی تماما خط بطلان نمیکشد. شاید همین برخورد انتقادی توأم با پذیرش/تسخیر تمدن فرنگی است که نام شادمان را در نسبت با احمد فردید و جلال آلاحمد در موضوع غربزدگی به حاشیه برده است.
پینوشت:
(۱)سیدفخرالدین، شادمان (۱۳۹۲)، تسخیر تمدن فرنگی با مقدمه عباس میلانی، چاپ دوم، تهران: انتشارات گام نو.
(۲)«فُکُل» تلفظ فارسی اصطلاح فرانسوی Faux col، به معنی یقه جداشدنی است که معنی کراوات و پاپیون هم میدهد. بهصورت تحقیرآمیز، فکلی به مردانی اطلاق میشود که عمدتا از دوره رضاشاه به بعد، لباس اروپایی به تن کردهاند. شادمان این اصطلاح را منحصرا در مورد متجددان دروغینی به کار میبرد که بیشتر شیفته ظواهرند تا بنیادهای حقیقی تمدن نوین فرنگی.
روزنامه شرق