با نگاهی گذرا به پژوهشهای صورت گرفته در حوزه جامعه شناسی و تاریخ ایران متوجه میشویم که جریان اصلی تاریخ پژوهی اجتماعی در ایران را سوژهمحوری و تاریخ نخبگاننویسی شکل میدهد که در «گفتمان استبداد» یا «جامعهشناسی عقبماندگی» و تاریخ فقداننویسی جای میگیرند. نظریهپردازان این جریان هنوز در حال مفهومپردازی برای پاسخ به پرسش عباس میرزا «چرا غرب پیشرفت و شرق عقب ماند» هستند) و از شرایط امتناع سرمایهداری، مالکیت خصوصی، «توسعه به معنای واقعی»، عدم انباشت سرمایه سخن میگویند و به طرز پیشینی آنچه در غرب دیدهاند را معیار صدق مقولات مذکور دانستهاند. همین تطبیق غرب با ایران(شرق) سبب شده آنها از فهم لحظه حال ناتوان بمانند و تاریخ ایران به نظرشان کژمدرن و کوتاهمدت یا به قول دیگر کپی نااصیل غرب بیاید.
اما هنگامی که اندکی از این جریان غالب فاصله میگیریم میبینیم که جریان پراکندهای در حال شکلگیری است که دیگر مسئله آن «چرا عقب ماندهایم؟» نیست. این نسل جدید با وجود تنوعی که در خود دارد نمیتواند مجموعه سازمانیافتهای تشکیل دهد ولی تلاش پژوهشگران برای گذر از تاریخ فقداننویسی آنها را به هم پیوند میدهد. به این ترتیب میکوشد پویایی و تنشهای درونی تاریخ ایران را بازشناساند و لحظه حال را تبارشناسی کند.
این جریان در نقد مفهومپردازیهای پیشین ادعای کشف واقعیت عینی را کنار گذاشته و میخواهد گفتارها و استراتژیهایشان را مسئلهدار کند بدین ترتیب با شکاندن دوگانههای آسیبشناسانه پیشین که یکسر در غرب موهوم و یکسر در شرق موهوم داشت روایتی فراتر از دربار و شاهان به دست میدهد.
این جریان نسبتاً تازه و مغفولمانده تلاش میکند از نگارش «سیاست بنیاد» تاریخ و فرهنگ ایران بپرهیزد و با نیم نگاهی به تاریخ فرودستان آنچه در گفتمان استبداد رویتناپذیر بود را نمایان کند.
لیلا پاپلی همراه دیگر پژوهشگران در باستانشناسی سیاستهای جنسی و جنسیتی در پایان عصر قاجار و دوره پهلوی در دو فصل به مطالعه پروسه «تربیت بدن» و برساخته شدن زنانگی و مردانگی مدرن بهویژه دوگانه زن و مرد طی تجدد آمرانه رضاشاه میپردازد.
همانطور که از مقدمه اثر برمیآید این اثر در گفتگو با کلیشههایی مثل این است که زن قاجاری که با ورود مدرنیته به حقوقی دست مییابد که قدرت چانهزنی او را افزایش میدهد، حال آنکه در ادامه نشان میدهد لزوما ماجرا بر این قرار نبوده و زن ایرانی عصر قاجار ابزار قدرت و چانهزنی خاص خود را داشته است.
این اثر میکوشد روایتی غیر از روایت منقطع تکخطی و غیرعلمی-تاریخی رایج ارائه کند و مدعی است از منظری مبتنی بر مجموعه روایتها و خرده روایتها دست به پژوهش زده است.
بنابراین این اثر از چندروایتی در تاریخپژوهی دفاع میکند و تاریخ روزانهنویسی را حائز اهمیت میداند. به علاوه، نویسنده با اشاره کوتاهی نشان میدهد دچار اشتباه معمول خلط فکت تاریخی و گزارههای دیسکورسیو نشده و مدعی روایتی بیهمتا از تاریخ هم نیست:
«مفسران قرآن عموما مورخ بودهاند و مورخان مفسر … با اینحال تاریخ قدسی تلقی نمیشده و همواره در معرض نقد و دگردیسی بوده است.»
او «وارداتی دانستن» پدیدههای مدرن را نقد میکند: «تصور میشود بسیاری از وسایل روزمره زندگی از آرایش صورت تا نگهداری از حیوانات خانگی رویههای وارداتی است حال آنکه نگاهی به مینیاتورهای اواخر دوره تیموری و دوره صفوی به تنهایی میدهد که مردم ایران حیوانات را نگه میداشتند، بدن خود را میآراستند، چه در شکل آرایش مو صورت و چه در شکل رنگارنگ لباسها، موسیقی میشنیدند و مینواختند و مردان در مکاتب درس میخواندند، ورزش میکردند، عشق میورزیدند در فضای خصوصیشان امنیت داشتهاند و مهمتر از همه گفتوگو میکردند. تقلیل تاریخ به متنی در دستان حاکمیت این امکان را ایجاد میکند تا هر پدیده تبلیغاتی خود را تنها روایت موضوع و مشروع از تاریخ معرفی کند.»
در حقیقت این وارداتی دانستن پدیدههای مدرن از آنجا میآید که سنت و مدرنیته دو جوهر متمایز تصور میشوند که در طول تاریخ با هم در نزاعاند و یکی پسماند صدها سال پیش است. در این تصور، «سنت مدرن» و تطور همیشگی سنت و مدرن که در آن همواره سنتْ مدرنهای تازه میسازد از چشم پنهان میماند.
البته این نگاه، منظری مسبوق به سابقه است. محمدتوکلی طرقی در کتاب «تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ» با یک آرشیوشناسی کمنظیر در منابع فارسی نگارشیافته در ایران و هند روند ساختهشدن ملیگرایی ایرانی را نشان میدهد. طرقی با حفظ فاصله از ایده عارضی دانستن مفهوم «ملت ایران» و از سوی دیگر ملت طبیعی خواندن ایران ماهرانه تطور مفهوم وطن را از عشق به زادگاه، تا خانهای که پدر تاجدار عهدهدار سروسامان دادنش است، ترسیم میکند. وی با اضافهکردن عنصر آسیبشناختی به آن و تبدیل وطن به مادر مریضی که عنقریب است بمیرد، گفتمان وطندوستی مدرن و روند ممکن شدن مشروطه را پیمیگیرد. لذا به زعم طرقی، گفتار «مادر وطن بیمار است» کنشی اورژانسی برای نجات ایران و مشروطه ایرانی را ممکن میکند.
نجمآبادی نیز در حکایت دختران قوچان که «ماجرایی پیشپاافتاده» بود، این ماجرا را از نو مسئلهدار میکند تا نشان دهد چگونه دختران ترکمنی که صدها کیلومتر با تهران فاصله داشتند «ناموس» ملی و «ایرانی» شمرده شدند و «ناموس» جنسی «آنها» به ناموس ملی «همه ما» تبدیل شد. این نقطهنظر چهبسا تمام ایدههایی که میگویند برآمدن دوباره سنت موجب شکست پروژه مشروطه شده را برهم بریزد چرا که این تغییر «سنت» بوده که به وقوع مشروطه یاری رساند.
نجمآبدی در اثر دیگر خود، زنان سیبیلو و مردان بیریش، به منابع کتبی اکتفا نکرده و به سراغ نقاشیها و مینیاتورهای عصر قاجار میرود تا از متون تصویری که آنها را «ته نشستی از مهمترین معانی فرهنگی» میداند و با کمک روشهای فمینیستی تاریخنگاری و هنر و تحلیلهای روانکاوانه مانع قدیمی «قلت منابع» تاریخنویسی زنان را مرتفع کند. همین شیوه مبتکرانه به وی کمک کرده تا از یکسان انگاشتن زیبایی صورت و زنانگی پیشامدرن آشناییزدایی کند. نجمآبادی پیشپا افتادهترینها چیزها را هم از قلم نمیاندازد؛ برای مثال حذف چهره ظاهرا زنانه خورشید پشت شیر و نماد ملی، او را به شک انداخته بهطوری که در عوض اصطلاح «چهره مونث» اصطلاح چهره «(نا)مذکر» خورشید را جایگزین کرده است. در خلال بحثهای سیاستهای جنسی و جنسیتی نیز به متون تصویری توجه شده است. نویسنده برای نشان دادن دیسکورسیو بودن تصور حال حاضر از «زن قاجاری» به عکسهای آنتوان سوروگین رجوع میکند. او با مقایسه این عکسها با عکسهای زنان دربار ناصری نشان میدهد که برخلاف تصور عمومی، زنان کوچه و بازار به نسبت تکیده بوده و صورتهایی بیمو دارند که با زیباییشناسی امروزی منطبقاند. در حقیقت تصور رایج از زن قجری، زنان دربار ناصری است و تصور زن ناصری به تمام زنان عصر قاجار تسری یافته است.
اگر این دو اثر یعنی «زنان سیبیلو و مردان بیریش» و «باستانشناسی سیاستهای جنسی و جنسیتی» به علاوه «تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ» و «حکایت دختران قوچان» را کوششهایی برای تاریخ اجتماعینویسی پنداریم، آنها در مناظرهای سخت با تاریخ نخبگاننویسی متعارف قرار میگیرند که در آنها جز کلیشههای بارها پرداخت شده، چیز تازهای به چشم نمیخورد.
دگرگونیای که این گروه در تاریخپژوهی پدید آوردند بیهزینه نبوده است؛ آنها با بررسیدن نسل پیش از خود بعضی از مدعیات و مسائل آن را کنار گذاشتند. از جمله مهمترین دغدغههای نسل گذشته پاسخدهی عِلیّ به سوال «چرا عقب ماندهایم» بوده است. به این ترتیب توکلی طرقی و نجمآبادی و دیگران عوض علتیابی عقبماندگی سعی دارند به «چگونه ممکن شدن» ابعاد مختلف مدرنیته ایرانی بپردازند.
همانطور که توکلی طرقی خود مینویسد «این کتاب در دورهای نوشته شد که جانمایه اغلب روایتهای رایج تجدد ایرانی نالیدن از «نداشتیم» و «نبودیم» و جویش کشف رموز «عقبماندگی»، «عقبافتادگی» و «خواب غفلت» کشور و ملت بود. راویان روایت ناتوانیها و ناکامیهای تجدد ایرانی تجدد را آهنگ از پیشساخته استادانی فرنگی میپنداشتند که ایرانیان به سوغات از فرنگ آورده و در سازها و دستگاههای زندگی ایرانی، نابلدانه و پرغلط، میخواندند و مینواختند. بدآهنگی تجدد ایرانی مایه اخلاقی این شبیهنگاریها بود. اگرچه راویانی همچنان به ذکر مصیبت تجدد بر این روال مشغولاند، در دو دهه گذشته تاریخشناسان با توجه به اسناد و مدارک تاریخی رفتهرفته روایتهایی را دریافتهاند که تجدد را آهنگ ازپیشساخته استادان فرنگی و کالای وارداتی و عاریتی اروپایی فرض نمیکند. «تجدد بومی» و «بازاندیشی تاریخ» فرآورده چنین کوششی است.
در مقدمه باستان شناسی سیاستهای جنسی و جنسیتی نیز میخوانیم:
«مسئله پژوهش حاضر بررسی چرایی آشفتگی جنسیتی است که محصول مدرنیسم مداخلات از بالا، اعمال تغییرات بدون بررسیهای دقیق تخصصی است. پرسش نخست آن این است که: آیا تعبیر زن به عدم و مرد وجود در تاریخ پیشامدرن ایران سابقه دارد؟ آیا تبلیغات که تلاش میکند نشان دهد این وضعیت کاملاً بر شرایط تاریخی منطبق است سندیت دارد؟
پرسش دوم پرسشی سیاسی است: انگیزههای ساخت سیاسی در تفکیک ساحتهای عمومی و خصوصی بر اساس جنسیت چیست؟»
همانطور که در مقدمه میخوانیم این پژوهش درصدد است بدن زنانه را به مثابه یک کلیت تاریخی مطالعه کند و تداوم فرایند یکسانسازی و فشار مدرنیسم بر بدن زنانه را در بازه زمانی اواخر قاجار تا سلطنت پهلویاول باز شناساند.
مقاله اول کتاب متشکل از موضوعات متنوعی است که سرجمع پژوهشگر میکوشد تربیتشدن بدن، گمشدن تنوع جنسیتی طی فرایند یکسانساز تجدد آمرانه را نشان بدهد و بگوید آنچه امروز از دوگانه مرد و زن، ادبیات جنسی امروزه (نسبت داده شدن واژگان جنسی به فرودستان)، دگرجنسخواهانه شدن عشق میبینیم به هیچ وجه عادی و طبیعی نیستند بلکه برساخته و تاریخمند اند.
در ابتدای مقاله پس از اشاره مختصر به تاریخ برآمدن رضاشاه، آلات جدید سرکوب او را نام میبرد تا امکان ابژه سیاسی شدن بدن زنانه را تبیین کند و در ادامه به حجاب و یکسانسازی پوشش هم میپردازد. در آندوره تاریخی از یک سو عطش سیریناپذیری مدرن شدن و شاید از سوی دیگر احساس تحقیر مضاعف به اضافه ابزارهای سیاسی جدید سلطنت مطلقه، امکان استاندارد کردن حوزههای بیشتری را به وجود آورد یعنی علاوه بر حجاب و یکسانسازی پوشش تنوع جنسیتی هم دستخوش تغییر شد.
این اثر با ارجاع به نویافتههای افسانه نجمآبادی و سیروس شمیسا سخن از «امردبودگی: جنسیت موقت» سخن میگوید؛ «افسانه نجم آبادی در یک تعریف کلی امرد را نوجوان یا جوان نوخاسته بیریش میداند.»که کم کم دوگانه استانداردساز زن_مرد امردبودگی و مخنث بودگی را ناهنجار کرد.
شهر مدرن هم دارای زیباییشناسی خاص و جدید شده بود که «سیاستهای طبیعتزدا» را ضروری کرد، همان شهری که دیگر جایی برای همجنسگرایان، فاحشهها و محلیها نداشت. سیاستهای پهلوی به این شکل بود که شهر مدرن در همه حوزهها باید طوری باشد که فحشا در آن مشاهده نشود بنابراین سعی شد تمام تنفروشان در شهرنو مستقر شوند و از مرکز شهر دور بمانند. بهطورکلی درگیری ایدئولوژی حاکم با آنچه امروز تنوع میخوانیم باعث شد در آن دوره رضاشاه قومیتها را «اشرار» خطاب کند و سیاستهای تربیتی مبتنی بر افسانه برتری آریاییها بر انسان «بومی» اتخاذ کند.
تصور عمومی این است که با ورود مدرنیته و اصولاً آزادی و قدرت زنان افزایش پیدا کرده است ولی پژوهشگران در مقاله دوم با مراجعه به اسناد خانوادگی قبال نامهها و مدارک دست اول مدعی میشوند نه تنها تصور ما از زن سنتی قاجاری غلط بوده است بلکه یک سری سازوکارهای مدرن نیز موجب کاهش قدرت اقتصادی زنان شدهاست. جهت تدقیق تحولات سرمایه اقتصادی زنان سهنسل مادربزرگ (نسل به دنیا آمده در اوایل دوره پهلوی)، مادر (به دنیا آمده در میانه دوره پهلوی دوم)، نوه (به دنیا آمده در اوایل انقلاب) ۳۰۰ زن خراسان رضوی را مطالعه کرده که شامل مصاحبه عمیق، اسناد ازدواجشان و قبالهنامه های موجود در کتابخانه آستان قدس میشود. مهریه، هبه و جهیزیه در دوره قاجار شامل سهم آب زمین یا وسایل تولید میشد. این ماجرا در حقیقت برای زنان قدرت و سرمایه به ارمغان میآورد در حالی که با اصلاحات ارضی و شهری شدن، جایگزینی سکه و پول به عنوان مهریه و لوازم تزیینی و غیرمولد به عنوان جهیزیه عاملیت اقتصادی زنان به کلی از بین رفت.
در مقاله اول دیدیم که ابژه سیاسی شدن بدن زنان و مردان و میزان سرکوب و مداخلهگری دولت افزایش یافت و قدرت بیشتری در دست حکومت متمرکز شد. تکمیل این فرآیند نیز در حوزه معیشت مردم امتداد یافت؛ تختهقاپو کردن عشایر به همراه اصلاحات ارضی دو گروه خطرناک را از میدان به در کرد. با مهاجرت روستاییان به شهرها، فرصت ادامه کار مردان با وجود سختیها ممکن بود ولی زنان که جز کار روستایی سابقشان بلد نبودند به ناچار خانهنشین شدند.
همانطور که ذکر شد این اثر از این جهت حائز اهمیت است تلاشی جهت عبور از پژوهشهای مرسوم بهشمار میرود و تا حدودی میتواند در چارچوب تاریخ فرودستان قرار بگیرد یعنی نگاهی که در آن تنها نخبگان سیاسی موضوعیت ندارند بلکه زنان و مردان عادی یا مردمان محلی و اقلیتهای جنسی نیز مورد مطالعه قرار میگیرند.