کودتای سوم اسفند

انتخاب آزادی یا امنیت و ژاندارم یا قزاق؟

علی‌محمد اسکندری‌جو
1399/12/08

شایسته نیست تاریخ را تحقیر کنیم و آن را صرفاً به حادثه‌ای که در گذشته رخ داده ساده سازیم؛ نگارش این یادداشت به بهانه صدمین سال کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نیز تهیه لیست بلندی از مزایا و مضرات رضاشاه برای ملت ایران نیست؛ بلکه درنگی است بر این کودتا و یافتن پاسخی به این پرسش که ژنرال آیرونساید فرمانده انگلیسی به کدام بهانه بیرق کودتا را به جای افسر ژاندارم آموزش‌دیده مدرسه سوئدی، به یک افسر قزاق مکتب‌ندیده روسی سپرد؟ سفیر آلمان به احمدشاه قاجار تعهد داده بود که اگر شاه از تهران به قم رفته و به دولت در تبعید به پیوندد دولت آلمان با کمک ژاندارم‌های ایرانی و سوئدی ریشه نفوذ و منافع انگستان بویژه امتیاز نفت را قطع خواهد کرد.

 

روایت کودتای سوم اسفند روایت برزخ انتخاب بین امنیت ملی و آزادی است؛ دوراهی انتخاب آزادی یا امنیت، کدام یک؟ سفیر انگلیس که لیست افسران را در اختیار ژنرال «آیرونساید» قرار داده بود پنداری امنیت را بر آزادی ترجیح داده اما او که ایرانی نبود. سفیر به نیکی می‌دانست ایرانی که آزادی را فدای امنیت کند یا برعکس، سرانجام هر دو را باخته است. برای نمونه چرا ژنرال آیرونساید برای طرح کودتا به گونه شتاب‌زده به جای کلنل محمدتقی‌خان پسیان فرمانده هنگ ژاندارمری خراسان، به رضاخان فرمانده آتریاد قزاق همدان متوسل شد؟ آیا سفیر به ژنرال نگفته بود که ژاندارم‌ها توسط افسران سوئدی (بعضاً هوادار آلمان و ضد انگلیس) آموزش دیده و تربیت شده‌اند و در مقایسه با قزاق‌ها از دانش، اعتبار و مشروعیت نزد ملت ایران برخوردارند؟

کلنل محمدتقی‌خان پسیان ژاندارم و سرهنگ رضاخان قزاق هر دو از تبار مهاجران گرجی در ایران هستند. آیا بزرگترین افتخار تاریخ چهل ساله تیپ قزاق آن نبود که مجلس برآمده از جنبش مشروطه را به توپ بسته است؟! بنابراین رسیدن از کهتری به مهتری آیا فقط شایسته رضاخان بود و «کلنل» بایستی قربانی شود؟ بی‌گمان اراده معطوف به «قدرت» برای نجات ایران تنها در ضمیر فرمانده قزاق نبود که در نهاد فرمانده ژاندارم نیز بود. آیا کلنل به بهانه این کودتا به اتهام هواداری از آلمان قربانی خشم انگلیس نشد؟

اینک قرار است یا (نیست!) که جنبش بیداری ایرانیان معطوف به «تاریخ» باشد؟ اگر چنین باشد آنگاه این بیداری تاریخی، شتاب‌دهنده همبستگی و اتحاد آحاد یک ملت، یک فرهنگ و یک هویت خواهد شد. به این سیاق، یادآوری کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به منظور تثبیت یگانگی هویت و حافظه باید باشد که اگر چنین نشود پس نگارش و خوانش تاریخ به چه کار آید؟

در فرآیند بیداری همگانی ناچاریم هشیارانه انتخاب کنیم کدام روایت تاریخی را باید امروز فراموش کنیم و فعلاً به آن نیاندیشیم و کدام روایت را باید برجسته سازیم و به آن بها دهیم. به یقین این بایدها و نبایدهاست که تاریخ‌‌ساز می‌شوند. برای نمونه ملت ما تمایل دارد روایت تراژیک جنگ و معاهده ترکمانچای که در پی آن نیمی از ایران از میهن جدا شد را فراموش کند و زمان تقویمی آن جنگ را هم از حافظه خویش پاک سازد؛ ما در روایت ترکمانچای چندان به کندوکاو نمی‌کنیم در حالی که می‌دانیم فاجعه تاریخی آن هم در این سطح هولناک باید هر ساله روایت تراژیک آن با انجام مراسمی یادآوری شود.

برخی هر سال در اسفندماه دو روز را به یاد دارند که پنداری رضاشاه و دکتر مصدق قرار نیست پیر و فرسوده گشته و به خاک سپرده شوند تا سردی آن یاد این دو را از حافظه آنان پاک کند. این روزها در جدال حافظه و آگاهی تاریخی برخی به سوی نسیان (فراموشی) می‌شتابند اما بعضی هم به سوی آگاهی می‌‌دوند. بنابراین نگون‌بخت کیست؟ او که نسیان‌زده است و هویت تاریخی را نه اهمیت می‌دهد و نه می‌خواهد یا او که هر دو را پاس می‌دارد؟

تاراج بانک شاهنشاهی ایران توسط افسران سوئدی

این حکایت یکی از دلایل خشم انگلیس از ژاندارمری است. در هنگامه جنگ بین‌الملل اول با نفوذ مستشاران آلمانی در پوشش دیپلماتیک (کاردار، کنسول، رایزن) به خاک ایران بویژه ورود تدریجی شصت افسر سوئدی (بعضاً از طبقه اشراف و نجیب‌زادگان هوادار آلمان) برای آموزش کادر ژاندارمری بود که روس‌ها و انگلیسی‌ها در تخریب این نیروی مسلح کوشیدند.

قیام دلیران تنگستان و عملیات چریکی «ویلهلم واسموس» به رهبری رئیسعلی دلواری علیه نیروی اشغالگر انگلیس همچنان در حافظه‌ها باقی است. انگلستان ناچار علیه فرماندهان سوئدی ژاندارمری و مستشاران دیپلماتیک آلمانی که سه بار خط لوله انتقال نفت را منفجر کردند موضع گرفت. لازم به اشاره است نیروی قزاق هوادار دربار قاجار و ظاهراً پاسخگو به احمدشاه بود اما ژاندارمری پشتیبان مجلس شورای ملی و پاسخگو به مجلس بود. به بیانی، در زمان جنگ ژاندارم‌های ایرانی و سوئدی پشتیبان نظام مشروطه و بعضاً هوادار آلمان بودند؛ دربار قاجار هم از وجود چنین نیروی مدرن و منضبط که افسران آن اکثراً از افراد تحصیل‌کرده (یا لااقل خواندن و نوشتن می‌دانستند) در برابر نیروی نابسامان و پراکنده قزاق که افسرانش استعداد خواندن و نوشتن متعارف را هم نداشته و حتی تکنیک تیراندازی را هم به درستی نمی‌‌دانستند، خشنود بود.

در اینجا سخن از رشادت تیپ قزاق و فرمانده شجاع آن در سرکوب شورش‌های عشایر و ایلات نیست که ژاندارم‌ها نیز با همان درجه از رشادت در این نوع عملیات شرکت داشته و علاوه بر آن امنیت جاده‌ها را نیز تامین می‌کردند.

با وجودی که دو دولت ایران و سوئد در جنگ اول بین‌الملل اعلان بی‌طرفی کرده بودند با این حال روسیه شمال ایران را اشغال کرده و سفیر انگلیس هم از مجلس شورا می‌خواهد حکم اخراج افسران سوئدی (به اتهام همکاری با آلمان و تحریک ایرانیان) و انحلال ژاندارمری را صادر کند. به این بهانه بانک شاهنشاهی که زیر نظر و مدیریت انگلیس بود چندین ماه از پرداخت حقوق پرسنل ژاندارمری و تسویه حساب افسران سوئدی و ایرانی خودداری می‌کرد. در نتیجه «هرالد یالمارسون» محبوب‌ترین فرمانده کل ژاندارمری و بنیانگذار این نهاد مسلح از ایران اخراج شد.

کنوت فیلیپ افسر ژاندارم سوئدی در خاطراتش[1] از طرح مخفیانه تاراج بانک شاهنشاهی (آن هم به سفارش وزیر جنگ ایران و چراغ سبز همسر سفیر انگلیس!) چنین یاد می‌کند: «به دیدار وزیر جنگ رفتم و از شکایت افسران و درجه‌داران به سبب عدم دریافت حقوق گفتم. وزیر پیشنهاد داد نظر به اینکه انگلیس هزینه ژاندارمری را از محل درآمد امتیاز نفت ما کم خواهد کرد پس بهتر است به بانک شاهی دستبرد بزنید و البته یکی از مقامات بلندپایه سفارت هم از این پیشنهاد من آگاه است… بعداً در مجلس شب‌نشینی، وزیر جنگ با اشاره به خانم «سوزان تاونلی» همسر سفیر انگلیس به من گفت «مادام» همان مقام بلندپایه سفارت است که قبلاً اشاره کردم [!] و خانم سوزان هم تائید کرد زمانی که وزیر ایرانی پیشنهادی بر زبان آورد به آن عمل کنید پیش از آنکه دیر شود… چند روز متوالی افسرانی را با درشکه به محل ذخیره بانک واقع در ضراب‌خانه می‌فرستادم و آن‌ها با نشان دادن فرمان کتبی اداره ژاندارمری یک کیسه نقره از صندوق‌دار تحویل گرفته سپس در بازار سکه‌ها را می‌فروختند؛ من هم پول را به حساب جاری ژاندارمری نزد بانک شاهی واریز می‌کردم تا مبلغی حدود سی میلیون کرون [معادل شصت میلیارد تومان به نرخ امروز] در حساب انباشته شد. با صدور چندین چک، حقوق چندماهه پرسنل را پرداختم که با مراجعه به همان بانک شاهی آن‌ها را نقد کردند [!] … سپس کشور را ترک کردم…» البته سفیر انگلیس و همسرش نیز همان روزها از ایران رفتند. یک ماه بعد به دستور سفیر جدید انگلیس (چارلز مارلینگ) برابر همان مبلغ از محل درآمد ایران بابت سهم امتیاز نفت کسر شده به بانک شاهی پرداخت شد.[2]

نکته پایانی اینکه احمدشاه از انحلال ژاندارمری بسیار بیمناک بود و با فروپاشی نظام تزاری کرملین دیگر وجود و حضور نیروی قراق محلی از اِعراب نداشت. نیرویی که همواره فرمان‌بر اعلیحضرت تزار نیکلای دوم بود. طنز تاریخ اینکه ژنرال آیرونساید باقی‌مانده تسلیحات، پوشاک، آذوقه و چادرها و لوازم پزشکی بجامانده از ارتش انگلیس در قفقاز را به جای آنکه در اختیار یک افسر ژاندارمری قرار دهد به یک فرمانده قزاق بخشید؛ نیرویی که هنگ روسی آن روزها با ارتش سرخ بلشویکی می‌جنگید آن هم به هزینه دولت ایران…!

پانویس‌ها:

۱.بسیاری از اسناد و مدارک مربوط به همکاری افسران سوئدی با آلمان علیه منافع انگلیس در ایران همچنان در آرشیو پلیس و وزارت دفاع سوئد باقی است و امید که روزی ایرانیان میهن‌دوست آن‌ها را ترجمه کرده و در فضای مجازی منتشر کنند.

۲.البته افسر سوئدی طرح تاراج بانک شاهی را پس از دریافت حکم بازنشستگی افشا کرد تا اعتراف به جرم او شامل مرور زمان شده و مجازاتی برای وی در پی نداشته باشد؛ دولت انگلیس هم موضوع را تا سال‌ها «محرمانه» اعلام کرد.

 

تاریخ ایرانی

 


رضاشاه رضاخان کودتای سوم اسفند

دیگر مطالب بازنشر

اسرار «گاو»

دومین تجربه فیلمسازی داریوش مهرجویی، کارگردان جوان سینما پس از «الماس ۳۳» با این شرط توانست روی پرده سینما بیاید که اول فیلم بنویسند: «داستانی که در این فیلم از نظر تماشاچیان محترم می‌گذرد، مربوط به چهل سال قبل می‌باشد.» نمایش روستایی فقیر ۶ سال پس از اصلاحات ارضی، باب میل رژیم پهلوی نبود که ادعا می‌کرد ایران را به کشوری مدرن تبدیل کرده است. قراردادی در ۱۴ خرداد ۱۳۴۷ بین اداره کل امور سینمایی کشور و غلامحسین ساعدی و داریوش مهرجویی برای ساخت فیلم «گاو» امضا شد که حق‌الزحمه کارگردانی و تنظیم سناریو، دکوپاژ، امتیاز کتاب و دستمزد هنرپیشگان و یک فیلمبردار مقطوعا به مبلغ ۱.۴۵۰.۰۰۰ ریال بود.


بن‌بستِ جهان‌پهلوان

از مرگ تلخ جهان‌پهلوان غلامرضا تختی پنجاه‌وسه سال می‌گذرد، از 17 دی 1346 همواره روایت‌های مختلفی از مرگِ او وجود داشته است. شبهات درباره خودکشی خودخواسته یا قتل توسط ساواک و نیز دلیلِ آن، در میان همگان، از دوست و آشنا و نزدیکانش تا مردم کوچه و بازار و در تاریخ‌نگاری‌ها دیده می‌شود. تا اینکه سال گذشته پسرش، بابک تختی به این شک و تردیدها پایان داد و مرگ تختی را خودکشی خودخواسته‌ای دانست که به خاطر باور تختی به مردم، وضعیت نابسامان سیاسی آن دوران و ناتوانی تختی از تغییر این وضعیت اتفاق افتاد. به قتل رسیدن تختی توسط ساواک یا خودکشی او به خاطر اختلافات با همسرش، ازجمله شایعاتی بود که بر سر زبان‌ها افتاد. بابک تختی این شایعات را رد می‌کند و مرگِ پدرش را خودکشی می‌داند. به مناسبت سالگرد درگذشت جهان‌پهلوان تختی مروری می‌کنیم بر روایت‌های مختلف از مرگ او که دستمایه فیلمِ یکی از مشهورترین فیلمسازان سینمای ایران، علی حاتمی هم قرار گرفت، گرچه اجل به او مهلت نداد تا روایت خود را از مرگ جهان‌پهلوان روی پرده سینما نمایش دهد.


۲۸ مرداد در خانه مصدق چه گذشت؟

دکتر مصدق اصرارش این بود. می‌گفت «شما بروید و من می‌مانم.» ما می‌گفتیم «نخیر، اگر که شما نیایید ما هم نمی‌رویم.» بالاخره در نتیجه اینکه دید این‌طور است گفت: «خب پس من هم می‌آیم.»


اصغر فرهادی: از تصویر و تصور واقعیت تا تثبیت و تکریم ارزش‌ها

در بررسی سینمای «فرهادی»، امری که اغلب از آن غفلت شده، تحلیل و کنکاش در سازوکار تصویرسازی اوست؛ سازوکاری که موجب دستیابی‌اش به‌گونه‌ای واقع‌نمایی به‌شدت ساختارمند شده است که از منظری جامعه شناختی-انتقادی می‌تواند دربردارنده سویه‌ای ایدئولوژیک باشد.

 


درباره حبیب لاجوردی

صدابردار تاریخ در سکوت رفت. قهرمان مبارزه با فراموشی، مقهور فراموشی شد. ۶ سال پس از تحمل آلزایمر، در ۸۳ سالگی در واشنگتن. حبیب لاجوردی (۴ فروردین ۱۳۱۷ - ۳ مرداد ۱۴۰۰)، بنیانگذار و مدیر برنامه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد که نگذاشت صداهای تاریخ معاصر به خاموشی و نام‌های تاریخ‌ساز به فراموشی روند، شکارچی شاهزادگان و شاهزدگان، غربت‌نشینان و عزلت‌گزینان، در کنج غربت شکار مرگ شد؛ با گنجینه‌ای از صداها که اگر همت او پس از سال ۱۳۶۰ نبود، هرگز نه ضبط و نه متنشان ثبت می‌شد.


باطل‌السحر شاعر

«عیب شعر همین است شاید. نمی‌شود چیزی را همان‌طور گفت که هست... سایه‌ای دارد هر کلمه».


کلاف سردرگم تجدد و مواجهه ما با غرب

با وقوع انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵، درگیری منورالفکران با دنیای غرب و مفهوم «تجدد» بیش‌از‌پیش پررنگ شد. اگرچه پیش از انقلاب مشروطه نیز به‌ویژه پس از جنگ‌های ایران و روسیه، توجه منورالفکران و نخبگان دولتی به غرب و هرآنچه به تمدن غربی مربوط بود؛ از عقلانیت مدرن و مؤلفه دنیای جدید تا مفاهیمی مانند قانون، آزادی و دموکراسی غربی معطوف شده بود اما با روی‌کار‌آمدن رضاشاه و تولد دولت پهلوی پس از یک دوره هرج‌ومرج سیاسی و اجتماعی، مدرنیزاسیون آمرانه رضاشاهی جامعه به‌اصطلاح «سنتی» و «عقب‌افتاده» آن روز ایران را با تغییرات ماهوی گسترده‌ای مواجه کرد؛ تغییراتی که خواست بسیاری از منورالفکرانی بود که تصور می‌کردند جامعه ایران برای دستیابی به پیشرفت، آبادانی و ترقی، مسیری جز آنچه را در غرب پیموده شده است، پیش‌روی خود ندارد. در‌واقع جامعه ایران که از قافله تمدن عقب افتاده بود، نیاز به یک دولت مقتدر ملی به رهبری یک «مستبد منورالفکر» داشت تا هم بتواند نظم سیاسی و سرزمینی را که پس از مشروطه با تهدید مواجه شده بود، در ایران برقرار کند و هم با پیاده‌سازی پروگرام مدرنیزاسیون، جامعه ایران را به یک جامعه پیشرفته مطابق با آنچه در دنیای جدید مرسوم بود، تبدیل کند.