وبسایت مرغ مقلد قصد دارد متنها و مصاحبههای معتبر مربوط به تاریخ شفاهی فلسطین پیش و پس از اشغال توسط اسرائیل در سال ۱۹۴۸ را ترجمه و منتشر کند. متن پیش رو ترجمه مصاحبهای از پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا در ایالاتمتحده است که بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۱ انجام شده است.
مصاحبهکننده: مصطفی الخلیل
اسم شما چیه؟
محمد ابراهیم الحسن، ابو منیر، اهل کویکات. (ابومنیر پیش از آنکه سؤال از او پرسیده شود با عجله درباره گذشته میگوید، احتمالا به این دلیل که پیش از ضبط مصاحبه به او گفته شده است که قرار است در رابطه با روزگار جوانی او در فلسطین صحبت شود. مترجم) مردم (در فلسطین) در رفاه زندگی میکردند، خوشقلب بودند، عاشق همدیگر بودند. رفاقت برقرار بود. محبت، همبستگی. دغلکاری در کار نبود، مردم به تقدیر خود زندگی میکردند، نه خیلی تنگدست و نه خیلی ثروتمند- متوسط. هر کسی زمینی داشت و با آن زندگیاش را میچرخاند. مزارع کوچک، زمینهای کشاورزی بود. مردم وضعشان خوب بود. منظورم این است رفاه بود.
چی میکاشتید؟
گندم، ذرت، جو، کدو، خیار، سیبزمینی... مرغ هم پرورش میدادند، و زنبور برای عسلش. همه چیز مهیا بود. و اونی هم که ( زمین) نداشت، همسایهها بهش میدادند و بهش کمک میکردند. به اونی که مریض بود میدادند و کمکش میکردند. به اونی که میخواست عروسی کند کمک میکردند. کسی اگر گندم داشت و میخواست آسیاب کند بهش کمک میکردند. اگر کسی میخواست سقفش را سیمانکاری کند، همه روستا میآمدند تا همراه با او سیمان بریزند. عین سوسیالیسم بود.
برای فروش محصول چطور، به شهر میرفتید؟
نه، همه محصول نه، آنچه باقی میماند. کسی میآمد انجیر و تخممرغ و کنجد میگرفت، با خودش به شهر میبرد.
شرکتهای غیرعربی وجود نداشتند که محصولات را از شما بخرند؟
نه، فقط مردم شهر. خانوادههای شهر عکا.
خود شما هیچ وقت به شهر رفتید؟ مردم آنجا چطور زندگی میکردند؟
همه مردم با هم زندگی میکردند، تبعیضی نبود، مهر و همبستگی، زندگی خوب و دوستی. مردم نزاع و مشاجرهای نداشتند. همهمان یکی بودیم، مثل یک خانواده، مثل برادر بودیم.
از شهر چه چیزی میخریدید؟
لباس، شیرینی، دارو و گوشت. در روستا گوشت داشتیم، ولی وقتی کسی میخواست عروسی بگیرد همراه با چهار زن و شوهرانشان به عکا میرفت. ناهار را در یک رستوران میخوردند. لوکس!
مالیات هم میدادید؟
نه مالیات نداشتیم.
حتی به استعمار بریتانیا هم مالیات نمیدادید؟
در شهرها کارخانهای نبود که کسی بخواهد مالیات بدهد.
بانک بود؟
بله. ولی ما کاری با بانک نداشتیم.
اجناس خود را با کالا معاوضه میکردید یا پول میگرفتید؟
نه، پول میگرفتیم.
همه روی زمین خودشان کار میکردند، یا روی زمین بقیه هم کار میکردند؟
روی زمین خودشان، اما بیرون منطقه که باغ میوه وجود داشت هم کار میکردند، برای یهودیها.
بریتانیا اذیتتان نمیکرد؟
نه بعد از انقلاب، در سال 1936 هر کسی را که اسلحه داشت مجازات میکردند، یا هر کسی جلسه (سیاسی) میگذاشت. قبل از آن مردم روبهراه بودند. خوشحال.
با لبنان هم تماسی داشتید؟
نه. مردم روستای ما تماسی با لبنان نداشتند. مردم شهر باهاشون تماس داشتند اما خیلی کم.
از خارج از فلسطین چیزی وارد نمیشد؟ مطمئنا اجناسی بوده که در فلسطین وجود نداشت.
نه، ما با همان چیزهایی که داشتیم زندگی میکردیم. گندم، روغن زیتون. عسل و درخت انجیر برایمان بس بود. کم و کسری نداشتیم.
کویکات به چه چیز شهره بود؟
به کشاورزی.
محصول ویژهای نداشتید؟
نه. معمولی بود.
با روستاهای اطراف رفتوآمدی داشتید؟
آره، هر وقت عروسی بود، یا وقتی کسی فوت میکرد. آبادی بود به نام وادی مجنون. زمستانها علفهای سبز آنجا بلند میشد و گوسفندان از روستا بیرون میرفتند. مردم گوسفندان را جمع میکردند، هر کس حواسش به یک گوسفند بود، تا در گله بمانند و از مسیر خارج نشوند.
وقتی به لبنان رفتید چه کاری انجام میدادید؟
همان کاری که در فلسطین میکردیم. در لبنان با ما حق و حقوق اجتماعی ندارند، حتی آدمهای تحصیلکرده نمیتوانستند در مدارس کار پیدا کنند، موسسهای یا کلینیکی بزنند یا کسبوکاری راه بیندازند. اوضاع در لبنان سخت است. ما حق نداریم از خودمان دارایی داشته باشیم.
یکراست به «برج البراجنه» (بخشی در جنوب حومه بیروت) آمدید؟
نه «عباسیه» رفتیم. بعد آمدیم اینجا.
چرا همانجا نماندید؟
روستایشان چیزی نداشت. بیروت بهتر بود. بعد هم همه دنبالهروی خویشاوندانشان بودند. اگر برادری میرفت، برادرش هم دنبال او میرفت. مردم یکی یکی آمدند.
قوم و خویشی دارید که فلسطین مانده باشد؟
بله. معلوم است.
در تماس هستید؟
آره، تلفنی.
اوضاعشان چطور است؟
خوب هستند. زندگی خوبی در الخلیل دارند. مثل غزه یا کرانه باختری نیست اوضاعشان. میتوانند زمین خرید و فروش کنند، و حج میروند.
زنها هم با شما کار میکردند؟
بله. معلوم است. نقش مهمی داشتند.
بین محصولات زمستان و تابستان فرقی بود؟
بله به طور حتم تفاوت بود. زمستان مردم بخشی از محصول را ذخیره میکردند، کارها آهسته بود چون زمستان بود. در ماه مه و ژوئن ذرت و جو و بامیه و لوبیا هرس میکردیم.
دلتان میخواهد در آخر چیزی بگویید؟
آرزوی سلامتی دارم. آرزوی بازگشت دارم. یا الله.