مادرم زیر درخت توت کشته شد

روایت ششم: عاطفه اسعد نیمر (ام عدنان)
1399/10/18

 در ادامه متن‌ها و مصاحبه‌های معتبر مربوط به تاریخ شفاهی فلسطین، روایتی از عاطفه اسعد نیمر مربوط به پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا ایالات‌متحده را می‌خوانید که بین سال‌های 2010 تا 2011 انجام شده است.

مصاحبه‌کننده: ایمان الحاج حسن

 

اسمتان چیست؟

عاطفه اسعد نیمر

چند سالتان است؟

70 سال.

اهل کجا هستید؟

سحماتا

بفرمایید از فلسطین چه چیزی به خاطر دارید؟

وقتی بچه بودیم خانه یکدیگر بازی می‌کردیم. قایم‌باشک.

بچه که بودید لباستان چه بود؟

پیراهن بلند و شلوار.

همه شبیه هم لباس می‌پوشیدید؟

خانم‌های مسن‌تر شنتیان (شلوار زنانه عربی) می‌پوشیدند، دختربچه‌ها شلوارهای راحتی می‌پوشیدند که عکس تخم‌مرغ روی‌شان بود.

به خیاط‌ها پولی می‌دادید؟

معلوم است.

زندگی روزمره‌تان چطوری بود؟

ما فلاح (کشاورز) بودیم. مردها سر زمین کار می‌کردند و گندم و جو و عدس می‌کاشتند. سپس می‌رفتند و بامیه و لوبیا سبز می‌چیدند. تنباکو هم می‌کاشتیم. به فصلش هم زیتون می‌چیدند.

مناسبت‌های ویژه در روستای شما چطور بود؟

مرتب عروسی و نامزدی و ضیافت عید بود.

وقتی برای نامزدی دختری می‌رفتند داماد او را می‌دید؟

نه، ممنوع بود. تا وقتی دختر به عقد درمی‌آمد (شب زفاف). وقتی داماد به دیدار مادر پدر نامزدش می‌رفت دختر باید اتاق را ترک می‌کرد.

عجب، عروسی چطوری بود؟

فراهم کردن مقدمات عروسی از هفت روز قبل آغاز می‌شد. هفت روز قبل شعریه (غذای عربی) را آماده می‌کردند و برنج را در روز عروسی خیس می‌کردند.

چطور به استقبال داماد می‌رفتند؟

داماد را به دالان خرمن‌کوبی می‌بردند و برایش آواز می‌خواندند و بعد او را کل روستا می‌چرخاندند.

هیچ‌کدام از آوازها را یادتان است؟

نه والا.

خیلی خب. عروس چطور؟

اول یکی از بستگان عروس او را دعوت می‌کرد. بعد او را سوار اسب می‌کردند تا به سمت خانواده داماد برود.

همین کار را برای داماد هم می‌کردند؟

آره، داماد سوار بر اسبی و دور و اطرافش اسفند دود می‌کردند، صورت عروس پوشیده بود، وقتی داماد به خانه او می‌رسید تور را برمی‌داشت و صورت عروس معلوم می‌شد، و بعد کنار عروس می‌نشست.

به عروس و داماد کادو می‌دادید؟

بله حتما. طلا یا پول به عروس و داماد می‌دادند، هر کس به قدر وسعش. می‌گفتند: «خدا بهتون خیر و برکت بدهد.» 

به عروس حنا می‌زدید؟

بله در شب حنابندان یک سینی حنا می‌آوردند و شمع روی سینی می‌گذاشتند و می‌رقصیدند. و وقتی حنابندان عروس تمام می‌شد هر کدام از دخترها قدری از حنا را با خود به خانه می‌بردند تا به خودشان بزنند.

در ضیافت‌های عید شیرینی درست می‌کردید؟

آره کاک می‌پختیم. به ویژه کاک زرد. دختربچه‌ها می‌رفتند زیر درختان زیتون تاب‌بازی کنند. یک درخت بزرگ زیتون در میدان روستا بود، آنجا تاب‌بازی می‌کردند.

رمضان چطور بود؟

معمولی بود. مثل الان نبود. الان مسحر (کسی که در کوچه‌ها پیش از سحر می‌چرخد و مردم را بیدار می‌کند) زیورآلات نقره‌ای به دستش آویزان است و دستبند و گردنبند دارد تا مردم از چشم بد در امان باشند. آن موقع از این خبرها نبود. شیخ می‌رفت و در مسجد اذان می‌گفت و کلش همین بود.

مردم حج می‌رفتند؟

نه. تعداد خیلی کمی بودند که حج می‌رفتند.

چطوری؟

با شتر.

برای زائران روستا را چراغانی می‌کردید؟

نه از این خبرها نبود.

کسی مریض می‌شد؟

نه بیماری و مرگ خیلی کم بود.

حالا اگر کسی مریض می‌شد چطور درمان می‌شد؟

می‌بردنش به معالوت ترشیحا. در روستای خودمان دکتر نداشتیم. در فصل برداشت انجیر بچه‌ها مسموم می‌شدند.

برای زن‌ها تولد می‌گرفتید که خوشحالش کنید؟

برایش املت درست می‌کردند و می‌فرستادند دم خانه‌اش، طلا می‌دادند، گوشواره؛ خرما، لباس برای دختر پسرهایش، هر کس به قدر وسعش.

برای ختنه پسرها ضیافت می‌گرفتید؟

نه. جشن و چیزی در کار نبود.

با روستاهای همسایه دوست بودید؟

آره اغلب به ترشیحا می‌رفتیم. با آن‌ها دوست بودیم.

در روستایتان مسیحی بود؟

آره.

با آن‌ها هم دوست بودید؟

آره خیلی آدم‌های خوبی بودند.

آدم تهیدست هم داشتید؟

نه، آن‌هایی که متمول بودند به تنگدستان کمک می‌کردند. برای نمونه کسی که زمین داشت به کسی که زمین نداشت کمک می‌کرد. فقیر در آن کار می‌کرد. یک‌سوم محصول را به فرد فقیر می‌داد.

زن‌ها معاشرت می‌کردند؟

آره یک درخت بزرگ توت در محله‌مان داشتیم، و نزدیک اذان می‌نشستیم و داستان تعریف می‌کردیم.

چه داستانی؟

یادم نیست. اما هر زنی اتفاقاتی که برایش در روز افتاده بود را تعریف می‌کرد.

به خاطر جنگ فلسطین را ترک کردید؟

آره یک موقع که زیر درخت توت جمع شده بودیم اسرائیل به ما حمله کرد. مادرم کشته شد و من زخمی شدم. بعدش سوار اتوبوس شدم و آمدم بیروت. در بیمارستان دوا و درمان شدم. بعدش به بعلبک (شهری در لبنان) رفتم. بعد هم ازدواج کردم و با شوهرم آمدم برج حمود (لبنان) و همین جا ماندم.


ایمان الحاج حسن عاطفه اسعد نیمر تاریخ شفاهی فلسطین لبنان

دیگر مطالب پاورقی

به وقت سوگواری رادیوها خاموش می‌شد

«انجمن مرغ مقلد» در ادامه متن‌ها و مصاحبه‌های معتبر مربوط به تاریخ شفاهی فلسطین، روایتی از مریم یوسف البیتم، مربوط به پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا ایالات‌متحده را انتخاب و ترجمه کرده است. این پروژه بین سال‌های 2010 تا 2011 انجام شده است.


به زنان در دیریاسین تجاوز کردند

«انجمن مرغ مقلد» در ادامه متن‌ها و مصاحبه‌های معتبر مربوط به تاریخ شفاهی فلسطین، روایتی از خدیجه منصور، مربوط به پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا ایالات‌متحده را انتخاب و ترجمه کرده است. این پروژه بین سال‌های 2010 تا 2011 انجام شده است.


مقدر است که رنج ببریم

«انجمن مرغ مقلد» در ادامه متن‌ها و مصاحبه‌های معتبر مربوط به تاریخ شفاهی فلسطین، روایتی از فواز ترکی را انتخاب و ترجمه کرده است. این متن در شماره 3 ژورنال «مطالعات فلسطین» در بهار 1974 منتشر شده. فواز ترکی، متولد حیفا در دهه 1940 و در مهاجرت دسته‌جمعی 1948، فلسطین را ترک کرد. در بیروت بزرگ شد و در دانشگاه‌های انگلستان و استرالیا درس خواند. او نویسنده کتاب «از میراث مانده: خاطرات یک تبعیدی فلسطینی» و «روح در تبعید» است. همچنین از او مقالاتی در اینترنشنال هرالد تریبیونریال، رمپارتز، ورلد ویوو، امریکن ریپورت و غیره منتشر کرده است. بخش اول روایت را در اینجا بخوانید.


دنیای من بی‌نهایت دردناک است

«انجمن مرغ مقلد» در ادامه متن‌ها و مصاحبه‌های معتبر مربوط به تاریخ شفاهی فلسطین، روایتی از فواز ترکی را انتخاب و ترجمه کرده است. این متن در شماره 3 ژورنال «مطالعات فلسطین» در بهار 1974 منتشر شده. فواز ترکی، متولد حیفا در دهه 1940 و در مهاجرت دسته‌جمعی 1948، فلسطین را ترک کرد. در بیروت بزرگ شد و در دانشگاه‌های انگلستان و استرالیا درس خواند. او نویسنده کتاب «از میراث مانده: خاطرات یک تبعیدی فلسطینی» و «روح در تبعید» است. همچنین از او مقالاتی در اینترنشنال هرالد تریبیونریال، رمپارتز، ورلد ویوو، امریکن ریپورت و غیره منتشر کرده است.

 

روایتی بی‌پایان

«انجمن مرغ مقلد» در ادامه متن‌ها و مصاحبه‌های معتبر مربوط به تاریخ شفاهی فلسطین، روایتی از فاطمه منتشر می‌کند که بخشی از روایت‌های تاریخ شفاهی است که توسط انستیتو مطالعات بین‌الملل «ابراهیم ابولغد» در دانشگاه بیرزیت (در رام‌الله فلسطین) منتشر شده است. نام این مجموعه که توسط ظارفا علی تهیه شده «روایتی بی‌پایان» است.


غذای ثروتمندان و فقرا یکی بود

«انجمن مرغ مقلد» در ادامه متن‌ها و مصاحبه‌های معتبر مربوط به تاریخ شفاهی فلسطین، روایتی از ام مصطفی مربوط به پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا ایالات‌متحده را انتخاب و ترجمه کرده که بین سال‌های 2010 تا 2011 انجام شده است.


رهبران خودمان خیانت کردند

«انجمن مرغ مقلد» در ادامه متن‌ها و مصاحبه‌های معتبر مربوط به تاریخ شفاهی فلسطین، روایتی از عبدالله حسن ابوهاشم مربوط به پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا ایالات‌متحده را انتخاب و ترجمه کرده است که بین سال‌های 2010 تا 2011 انجام شده است.