دکتر آیشا اختر، یکی از نویسندگانی است که پا در دالانی ناشناخته با قاتلی زنجیرهای گذاشت تا بتواند برای بخشی از کتابش از مصاحبه با یکی از قاتلهای زنجیرهای شناختهشده آمریکایی-کانادایی استفاده کند. متن پیشرو ترجمه بخشی از تجربه این نویسنده در ساعات طولانی مصاحبه با کیت جسپرسن (Keith Hunter Jesperson) است.
قتل، تجاوز، صحنههای خشونتبار و جرمهایی که بعضا به ذهن ما هم نرسیدهاند، همه و همه قاتلان زنجیرهای را سوژههای منحصربهفردی میکنند. سوژههایی که داستانهایی پر از علامت سؤال ساختهاند و نگاه کردن به چهرههای انسانی آنها شوکهکننده است. شاید ترجیح ما این باشد که صورتهای کریه و بدنهای دفرمشده ببینیم، اما حقیقت این است که اکثر قاتلهای زنجیرهای آدمهایی با چهرههای موجه و گاه خوشتیپ و جذاب هستند. همین دوگانهی رمزآلود، کشف و درک ذهن آنها را جذابتر میکند. سؤال کلیشهای بسیاری شاید این باشد که چهطور یک انسان قادر به اعمال این حد از خشونت است. جالب است که همپای نیاز ما به درک آنها، آنها هم نیاز به ابراز خود دارند. همین منجر به تولید کتابهای بسیاری از زندگینامه قاتلان شده است. داستانهای جنایی واقعی، محبوبیت زیاد و خوانندگان پر و پا قرصی دارند. روزنامهنگاران زیاد و پژوهشگران بسیاری مصاحبههای طولانیای با قاتلان میکنند تا دریچهای به ذهنهای مخدوش و پر از آشفتگیشان برای خوانندگان باز کنند. در این بخش از ستون سایهنویسی، به تجربه مواجهه با این هیولاها میپردازیم، و از نویسندگانی که زندگینامههای قاتلان را به کلام تبدیل کردهاند، هراسها و شکهایشان را میشنویم.
درسهای یک قاتل
در تابستان ۲۰۱۶ خودم را در حالی یافتم که روبهروی کیت جسپرسن در زندان ایالتی اورگان نشسته بودم. این دومین روز از مصاحبههای رو در روی من، پس از نامهنگاریهای بسیار و تلفنهای طولانی با جسپرسن بود. جسپرسن بین سالهای ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۵ هشت زن را پس از تعرض و تجاوز جنسی به قتل رساند. او که قبلا ازدواج کرده و پدر سه فرزند بود، بیشتر قربانیهایش را زمانی ملاقات کرد که بهعنوان راننده کامیون برای شرکتی کار میکرد. او قربانیهایش را از بین زنهای کارگر جنسی و سوژههای آسیبپذیر انتخاب میکرد، کسانی که میشد روی ناپدید شدنشان در بیخبری حساب کرد.
در عطش توجهی که نمیتوانست دریافت کند، جسپرسون نوشتههای کوتاه و بینامی را روی دیوار دستشویی ایستگاههای رانندههای کامیون به یادگار میگذاشت و نامههایی به خبرنگاران میفرستاد که در آنها در رابطه با قتلهایی که انجام داده بود داستانسرایی میکرد. از آنجایی که این نامهها را با یک اسمایلی خنده امضا میکرد، خبرنگاران به او لقب «قاتل خندان» داده بودند. عشرت پنج ساله جسپرسن با قتل زنی پایان یافت که پلیس بهراحتی توانست به رابطه زن با جسپرسن پی ببرد و رد او را پیدا کند؛ دوستدخترش جولی آن وینینگهام. حالا جسپرسن در حال گذراندن حبس ابد بدون امکان آزادی مشروط در زندان ایالتی اورگان است.
من در برابر مردی نشسته بودم که داشت برایم از جزئیات تهوعآور قتلهایش میگفت، و تنها یک میز کوچک بین ما فاصله بود. من همهچیز در مورد قتلهای جسپرسن را خوانده بودم. اما نشستن در برابر او و شنیدن توضیحاتش در مورد قتلها تجربه بسیار متفاوتی بود. و آرام نشستن و گوش دادن به او سختترین کاری بود که به عمرم کرده بودم. حالا چرا آنجا بودم و چرا داشتم اینکار را میکردم؟
بهعنوان طرفدار پر و پا قرص داستانهای جنایی واقعی، کتابهای زیادی در رابطه با قاتلان زنجیرهای محکوم شده خواندهام؛ بعضیهایشان مهملات احساساتی به تمام معنا هستند. اما بعضی از این کتابها هم تلاش میکنند تا انگیزههای قتل را رمزگشایی کنند، پیشزمینه قتلها را بفهمند و منشأ این شکل از خشونت را درک کنند. من هم تلاش داشتم تا در کتابم به همین موضوعات بپردازم اما بهجای سرهم کردن تحقیقات دیگران و استفاده از منابع مکتوب موجود تصمیم گرفتم سراغ خود قاتل بروم و با او مصاحبه کنم. البته که هیچ ایدهای نداشتم که از کجا شروع کنم. اصلا چهطور کسی همینطوری میرود و با یک قاتل زنجیرهای شروع به گپ زدن میکند؟ در نتیجه من هم مثل بسیاری لپتاپ را باز کردم و اول در درگاه اینترنتی گوگل جستجو کردم. با توجه به موضوعاتی که جستوجو میکردم اولین نفر لیست قاتلهای مدنظرم جسپرسن بود. با زندان ایالتی اورگان تماس گرفتم و برای نوشتن نامهای به جسپرسن اجازه گرفتم. بعد به جسپرسن نامهای زدم و پروژهام را برای او توضیح دادم و خواستم تا اجازه دهد در رابطه با زندگیاش از او مصاحبه بگیرم. در کمتر از یک هفته جسپرسن جواب نامهام را نوشت و این شروع سری تلفنهای طولانی پر از محتویات وحشتناک و سرسامآور بود، صحبتهایی که به من دانش زیادی در رابطه با ذهن خشونتبار او میداد. تجربهای که از هیچ طریق دیگری نمیتوانستم به دست بیاورم. درسهای زیادی از این دوره یک ساله مصاحبهها با جسپرسن آموختم اینها بخشی از این تجربههاست.
اول به درستی پژوهش کن!
قبل از اینکه با جسپرسن تماس بگیرم در رابطه با قاتلهای زنجیرهای که به قتلهایشان اعتراف کردهاند، تحقیق کردم. این ویژگی یعنی قبول جرم، شرایط را بسیار حساس میکرد چرا که شانس صحبت کردن فرد در مورد قتلها بدون پرده و سانسور را بیشتر میکرد. هیچ علاقهای به تلف کردن وقتم با کسی که بخواهد بازیای با من شروع کند و از حرف زدن طفره برود، نداشتم. علاوه بر این بسیاری از قاتلهای زنجیرهای شخصیتهای نارسیسیستیک (بسیار خودشیفتهای) دارند. اگر با آنها تماس بگیری و متوجه شوند که چیز زیادی در موردشان نمیدانی، شانس اینکه حاضر به مصاحبه شوند بسیار کم است. اما اگر بدانند که در موردشان به خوبی تحقیق کردهای، از دقت و توجهای که به آنها داری لذت میبرند.
با یک متخصص مشورت کن!
اگر امکانش را دارید پیش از اینکه سراغ قاتلهای زنجیرهای بروید، با یک متخصص در امور روانشناسی جرم مشورت کنید. همهچیز در رابطه با روشهای مواجهه با قاتلها را یاد بگیرید، و بدانید که باید انتظار چه رفتارهایی از آنها داشته باشید. من بهواسطه مدرک رواندرمانیای که دارم میتوانستم نوع عملکرد ذهنی و رفتاری قاتلان را درک کنم. اما همیشه چیزهای بسیاری زیادی در خود مواجهه برای یادگیری است. صحبتهایی که پیش از ملاقات با جسپرسن با یک متخصص FBI در حوزه روانشناسی جرم داشتم، در طول مصاحبه بسیار به من کمک کرد.
آمادگی تسلیم و رها کردن کنترل وضعیت را داشته باشید!
همهچیز قاتل زنجیرهای بودن به کنترل برمیگردد. در مصاحبههایی که با جسپرسن داشتم مواقع بسیاری بود که او تلاش میکرد تا کنترل جلسات را به تمامی دست خود بگیرد و برای این کار یک بازی ذهنی با من به راه میانداخت. و من چارهای نداشتم جز اینکه به او اجازه دهم که کنترل وضعیت را به دست بگیرد. اگر دنبال شناخت پیدا کردن از شخصیت قاتلی جسپرسن هستید، باید بگذارید که وجههای مختلفی از شخصیتش نمود پیدا کند. باید آنقدری به آنها امکان کنترل بدهید که بتوانند با شما بمانند. چون در نهایت اگر هیچ لذتی در مصاحبه برای آنها ایجاد نشود، چرا باید به حرف زدن ادامه بدهند؟ آنچه جسپرسن از من میخواست ملاقات رو در رو بود. مدت طولانیای بود که ما باهم تلفنی صحبت میکردیم و من احساس میکردم که جواب سوالهایم را در همان مکالمهها میگیرم، و نیازی برای ملاقات حس نمیکردم. اما احساس او متفاوت بود، دلش میخواست یک ملاقاتکننده زن داشته باشد. اگرچه این من را بسیار معذب میکرد اما اگر میخواستم که گفتوگوهایمان ادامه پیدا کند چارهای جز پذیرش این شرط نداشتم. در نهایت تصمیم بسیار خوبی بود چرا که جسپرسن در ملاقاتهای حضوری بیشتر و راحتتر ذهنش را برای من برملا کرد.
هرگز دروغ نگو!
کاملاً قابل درک است که خیلی از قاتلهای زنجیرهای نسبت به کسانی که طرف صحبت آنها هستند اعتماد ندارند و به آنها مشکوکاند. نویسندههایی که میخواهند از زندگی آنها یک داستان آبدوغ خیاری در بیاورند زیادند و اتفاقاً جسپرسن هم تجربه اینچنینی بسیاری داشت. در مورد نیت مصاحبه کاملا با آنها صادق باشید. اگر میخواهید در مورد زندگیشان کتابی بنویسید همین را صادقانه بگویید. اگر پروژه تحقیقاتی دارید سوالهای اصلی پژوهشتان را با آنها در میان بگذارید. اگر ذرهای در صداقتتان شک کنند بدون تردید مکالمه را با شما قطع خواهند کرد.
با سوژه مصاحبهتان مؤدبانه رفتار کنید!
فارغ از اینکه ذات کارهایی که انجام دادهاند چهقدر دهشتناک باشد، قاتلهای زنجیرهای هم انسانهایی هستند که به رفتارهای مؤدبانه شما واکنش نشان میدهند. مؤدب بودن به این معنا نیست که باید در رابطه با احساس انزجاری که از اعمالشان به شما دست میدهد صادق نباشید. حتی به نظر من از این هم پیشتر بروید و از نشان دادن تنفر در چهرهتان هراس نداشته باشید، اما کنترل اعصابتان را از دست ندهید، همچنان در برابر سوژه آرامش خود را حفظ کنید. فراموش نکنید که اگر به دنبال جواب صادقانهای از قاتلهای زنجیرهاید، شما هم باید در مصاحبه با قاتلها همکاری کنید.