با نزدیک شدن بیستمین سالگرد یازده سپتامبر، من یاد مقالهی «شاهد تاریخی» نوشته جان کری افتادم، نوشتهای که تمرکزش بر روایتهای تاریخی از دوران باستان تا قرن بیستم بود. نکتهی این مقاله برای من تاکید بر «شاهد عینی» بود. در واقع تمام روایتهای نامبرده در این مقاله از نگاه یک شاهد عینی بازتعریف شده بودند.
ارزش و همچنین استانداردهای روایاتی که توسط شاهدان عینی بازگو میشوند، با گذشت زمان بالا رفته است. تعداد بیشماری از روایات بازگوشده توسط شاهدان عینی موجود است که یا بهتمامی برساخته است و یا بخش کمی از واقعیت در آن وجود دارد. در نتیجه تکیه بر خاطرات شاهدان عینی در عصر روزنامهنگاری دیجیتال طرفداران زیادی ندارد. بهطور مثال جان هرسی، خالقِ کتاب «هیروشیما» که در آن از خاطرات بازماندگان فاجعهی هیروشیما و روایات شاهدان استفاده کرده است در مصاحبههایش بسیار بر این نکته تاکید میکند که هیچکدام از روایات برساخته نیست، و این را میراث کتابش میداند.
این به معنای بیاعتبار کردن روایات شاهدان عینی نیست بلکه به این معناست که ثبت و ضبط روایات کسانی که اتفاقاتی اینچنینی را مشاهده کردهاند نیازمند کمک یک حرفهای است تا از درست بودن و واقعی بودن خاطرات اطمینان حاصل شود. منظور من تمام سلبریتیها، سیاستمداران و ورزشکارانی است که برای تدقیق و نوشتن خاطراتشان به سایهنویسان روی میآورند. من همیشه فکر میکردم عنوان سایهنویس برای این جایگاه درست نیست. من اصطلاح «کسی که به او گفتهشده» را برای این جایگاه مناسبتر میدانم، مشخصاً وقتی که متدولوژی و نحوهی مصاحبهها از پیش روشن و واضح شده باشد و نام فرد بهعنوان کمککنندهی نویسنده در کتاب یاد شده باشد. البته که بسیاری از روایتهایی که ما در خبرنگاری امروزه به آنها اتکا میکنیم بر اساس گفتههای شاهدان عینی است. در واقع ما، نویسندگان این روایتها همان سایهنویسان این اتفاقات هستیم.
استانداردها برای شیوهای که بالا از آن بهعنوان «کسی که به او گفتهشده» یاد کردم نسبت به نوشتن «ناداستان» و داستان کمتر شناخته شده است. اما این شیوه بهواسطهی نشر دیجیتال محتوا و بلاگنویسی آدمها بسط و گسترش زیادی پیدا کرده است. کار کردن با شاهدانی که میخواهند داستان خودشان را روایت کنند هم در گزینههای زیادی روی میز خبرنگاران گذاشته است.
ترسا ماریانو لنوو، ده سال پیش از حادثه 11 سپتامبر 2001
یکی از بهترین تجربههای من کار کردن با یکی از افراد خانوادهام، ترسا ماریانو لنوو بود. کسی که در یکی از برجهای دوقلو در زمان انفجار در صبح یازده سپتامبر مشغول به کار بود. نکاتی را که در ثبت خاطرات او یاد گرفتم اینجا بهصورت تیتروار بیان خواهم کرد.
۱. زمانی که خاطرات تازه هستند، بهترین وقت برای ثبت آنهاست اما باید توجه داشت در زمانی که شاهد زخمخورده است تنها موقعی به سراغ آنها بروید که بازگو کردن سانحه به بهبود آنها کمک کند.
2. ابزاری برای ضبط پیدا کنید که بیشترین حالات شاهد را ثبت کند. مخصوصاً اگر طی روایت کردن حالات عاطفی آنها بسیار تغییر پیدا میکند.
۳. بعضی از وبسایتها و منابعی که روایات را ثبت میکنند اجازه نمیدهند تا نسخهی پیش از نشر را با راوی به اشتراک بگذارید. در نمونههای اینچنینی تلاش کنید تا راوی را بهعنوان شاهد در پروژه ثبت نکنید بلکه بهعنوان همکار از آنها یاد کنید، درست است که با این کار نام آنها در روایت میماند اما امکان نشان دادن نسخهی پیش از انتشار نیز فراهم خواهد شد. زمانی که من با شاهدانی از این دست همکاری میکنم، پیشنویسی از مصاحبه را با آنها به اشتراک میگذارم، و با سوالهایی چون «آیا این به نظرت خوب است؟» «آیا میتوانی خودت را در این روایت ببینی؟» سعی میکنم تا نظرات آنها را هم دخیل کنم.
4. راههای دیگری غیر از استفادهی مکرر از علامتهایی همچون «؟!» هم برای نشان دادن حالات راوی وجود دارد. شما میتوانید با استفاده از کلمات حالات روانی شاهد را بهتر انتقال دهید.
5. وقتی به داستانهایی به بزرگی یازده سپتامبر میرسد من به نصیحت جیم دوویر اتکا میکنم. «هرچه اتفاق بزرگتر، روایت کوچکتر» او خودش در کتابی که در مورد یازده سپتامبر نوشت از مجموعهای از روایتهای خرد شروع کرد که در لحظهی انفجار به هم متصل میشدند.
6. همهی منابع شما نمیتوانند جزئیاتی که شما میخواهید را به خاطر بیاورند. اما ترسا یادش بود. و مصاحبهکننده تنها باید از او سؤال درست را میپرسید. ترسا حتی به خاطر داشت چه اشیایی را آن روز همراه خود سر کار برده بود. یادش بود که چه غذایی را برای ناهار همراه داشت و نکتهای که در روایتش بیشتر از همه با من ماند، گریپفروتی بود که روی صندلی عقب بهصورت آزادانهای به عقب و جلو میچرخید.
7. همیشه سورپرایزی در به یاد آوردن خاطرات قدیمی وجود دارد، حالا چه چیزی که به آن برمیگردید نمایشنامه شکسپیر باشد چه نوشتهی کوتاهی که خودتان در سالهای پیش نوشتهاید. اگر سن شما بهاندازه کافی بالا رفته باشد و بهاندازه کافی نوشته باشید، قول میدهم یک روز با نوشتهای از خودتان مواجه میشوید که هیچ خاطرهای از نوشتنش ندارید.
کتابهای خاطرات برای خوانندگان تبدیل به قصههایی میشوند. و بعد از مثلاً بیست سال ممکن است نوشته تغییری نکرده باشد اما برخورد ما با آن نوشته برخوردی تازه خواهد بود. از یازده سپتامبر تا به امروز ما چیزهای زیادی دیدهایم: همهگیری و یک رئیسجمهوری که دو بار استیضاح شد، نباید به اتفاقات گذشته تنها بهعنوان داستانهایی قدیمی نگاه کنیم. بهتر است به داستانهای تاریخی به چشم ماشین زمانی نگاه کنیم که میتواند ما را با دانش امروزمان به گذشته برگرداند. گزارشها ممکن است به ما اطلاعاتی از اتفاقات گذشته بدهند اما فقط داستانها هستند که میتوانند ما را دوباره به آن حال و هوا برگردانند.
۸. اصطلاح قدیمی وجود دارد که میگوید «باید به بیصدایان صدا داد» اما در زمانهی شبکههای اجتماعی ما حتماً هم به خبرنگاران احتیاج نداریم تا خردهروایتها را روایت کنند. با در نظر داشتن چیزی که گفتم من قدرت زیادی در مقالههای خبرنگارانی که از شاهدان عینی استفاده میکنند میبینم. من احساس میکنم ما بیش از پیش به این شکل از خبرنگاری احتیاج داریم. به طور مثال دو دهه از انتشار داستان ترسا میگذرد و حتی یک نفر هم پا جلو نگذاشته است تا اعتبار داستان او را زیر سؤال ببرد.
9. در نهایت باید گفت که ترسا در زمان یازده سپتامبر چهل سال داشت و امروز شصت ساله است. حتی امروز هم او بعد از بیست سال میتواند آنچه در یازده سپتامبر بر او گذشته است را به خاطر بیاورد. صحبت کردن و به خاطر آوردن فجایعی همچون یازده سپتامبر پس از نزدیک به دو دهه و بالاخص بهصورت جمعی میتواند راهی برای ارزیابی تأثیر آنچه این ترومای جمعی بر حافظهی افراد گذاشته باشد.
* متنی که خواندید بازگردان بخشی از مقالهای با همین عنوان منتشر شده در این وبسایت است.