نوشتن کتاب خاطرات زندگیتان، یعنی بازگویی و دوبارهزیستن تجربههای تلخ و گاهی گزندهای که شما را ساخته است. جما کرِی، نویسندهی کتاب «فروپاشی ما اهمیتی نداشت» در این مقاله از تجربهاش در رابطه با نوشتن خاطرات بسیار حساس ترومایی که در کودکی تجربه کرده است میگوید. بسیاری معتقدند که یکی از راههای کنار آمدن با ترومایی که فرد در کودکی تجربه میکند، سخن گفتن در رابطه با آن، نوشتن و یا خلق در راستای رها شدن از عوارض پس از تجربهی تروماست. جما این راهحل را تا انتها رفت. او کتاب زندگینامهی خود را با محوریت اتفاقی که درک او را از هستی در کودکی تغییر داد نوشت. اگرچه این کار جسارت و شهامت بسیاری میخواهد اما نویسندهی این زندگینامه در این مقاله از دشواریهای صحبت کردن بهصورت عمومی در رابطه با آزار جنسی میگوید.
در هفتههای پس از رونمایی از کتاب زندگینامهام در رابطه با سوگواری و آزار، از خودم سوالهای زیادی پرسیدم. سوالهایی مثل اینکه چهقدر دیگر میتوانم در رابطه با اینکه مردم پایشان را از گلیم خودشان فراتر میگذارند و از من اطلاعات بیشتری میخواهند، شکایت کنم؟ چه حقی بر حریم خصوصی را خودم از خودم گرفتم؟ تا چه حدی رضایت من در رابطه با اینکه در مصاحبهها من را مجبور میکنند در مورد آزاری که تجربه کردم دوباره و دوباره صحبت کنم و آن را دوباره زندگی کنم، زیر سؤال رفته است؟ من یک کتاب خاطرات در رابطه با تجربهی آزار جنسی در کودکیام نوشتم، آیا از این میشود نتیجه گرفت که من خودم خواستار شرایطی هستم که پس از رونمایی در آن قرار گرفتم؟
خاستگاه بعضی از سوالهایی که برایم ایجاد شد، پرسشهایی بود که خوانندگان داشتند اما بیشتر رسانهها بودند که من را در این وضعیت قرار دادند. یک نمونهی مشخص مصاحبهای رادیویی بود که در آن از من سوالهای پرجزئیات در رابطه با آزار جنسی که تجربه کردم پرسیده شد. سوالهایی که به نظر من غیرضروری و بیربط به بحث بود و من را بسیار معذب کرد. و مهمتر از آن چه کسی به خودش اجازه داده بود که شمارهی موبایل من را در اختیار یکی از شنوندگان بگذارد که بعد از مصاحبه با من تماس گرفت؟ برنامهی رادیویی از من عذرخواهی کرد اما موبایل من از شب تا صبح در حال روشن شدن است با پیغامهایی که سوالهایی در رابطه با موضوع برنامه رادیویی از من میپرسند. بعد از دیدن محتوای پیغامها اضطرابی در من بیدار میشود که از پی احساس نقض شدن حریمم میآید.
چند هفته پیش جینی دوگاریِ خبرنگار به دلیل مصاحبهاش با آلن دیویس، کمدین مشهور، مورد شماتت بسیار قرار گرفت. دیویس به تازگی در کتاب خاطراتی که منتشر کرده است از تجربهی آزار جنسی در کودکیاش گفته. دوگاری بسیار حق به جانب، مقالهای کامل را به اینکه دیویس حاضر نیست در رابطه با جزئیات تجربهی آزارش صحبت کند اختصاص داده بود. بخشی از دلیل دوگاری برای نوشتن مقاله این بود که «دیویس چیزی جدا از کتاب خاطراتش نیست و در واقع دیویس از دیدگاه دوگاری همان کتاب است.»
دوگاری کاملاً در اشتباه است، دیویس هم مانند تمام کسانی که کتاب خاطراتشان را منتشر کردهاند، آن بخشی را به انتشار درآورده است که به نظرش اهمیت کافی برای به اشتراک گذاشتن با عموم را دارد. نهتنها برای خودش بلکه برای دیگر آزاردیدگان و کسانی که با ترومایی مشابه دستوپنجه نرم میکنند. نمیشود ما (نویسندگان) را به محتوای چیزی که در کتاب خاطراتمان نوشتهایم تقلیل داد.
من هم مانند دیویس درهای بخش خصوصی زندگیام را باز کردم و به دیگران اجازه دادم تا درون آن را بخوانند. حتی شاید بشود گفت من به خوانندگان اجازه دادم که کمی بیشتر از آنچه که میخواستم را ببینند. اما من زمان زیادی را صرف فکر کردن به دِینام نسبت به خواننده کردم. آیا شما به همه جزئیات چندشآور احتیاج دارید؟ به تمام لحظههای دل برهمزنی که زندگی کردن با همچنین ترومایی به انسان میدهد؟
در نهایت من به این نتیجه رسیدم که قدرت کتاب خاطرات تروما-محور در این چیزها نهفته نیست. آنچه اهمیت دارد نشان دادن این است که تروما چهطور در تمام ذرههای زندگی من و تمام کسانی که آن را تجربه میکنند جاری میشود، چه خوب و چه بد. چهطور ما یاد میگیریم که با آن زندگی کنیم. همانطور که آدری لورد مینویسد: «به اشتراک گذاشتن اینکه زندهماندن، زندهماندن است نهفقط راه رفتن، مهم است.» در بهترین حالتش، کتاب خاطرات میتواند این «راه رفتن» را به شما نشان دهد، و ممکن است کسانی هم دنبالکنندهی این راه رفتن باشند. برای همین است که روند زمانی اتفاقات که چه کسی چهکاری را با چه کسی کرد، مهم نیستند. صادقانه باید بگویم بعضی از جزئیات محلی از اعراب ندارند.
بازگو کردن تروما به صورت داستانی که بتواند روایت اجتماعی در رابطه با آزار و آزاردیدگان را تغییر دهد شامل نشان دادن تناقضات موجود در سوگواری و تروماست.
لازمهی نوشتن کتاب خاطرات در مورد تروما مواجه شدن با خود در تاریکی و ثبت بخشی از این سیاهی در صفحات است. اما این به این معنی نیست که هر چه در این مواجهه دریافتیم را باید مکتوب کنیم، و این نه تنها برای محافظت از خودمان بلکه برای محافظت از خوانندگان هم هست. فهم این نکته که خوانندگانی حقی بر دانستن تمام جزئیات ندارند ضروری است.
نوشتن در مورد تروما مانند بندبازی است. داستان کسانی مانند من باید گفته شود. باید شنیده شود. اگر این داستانها بازگو نشوند، کسان دیگری که همین سرنوشت را داشتهاند، هرگز نخواهند فهمید که تنها نیستند. آنها هرگز نخواهند فهمید که عیبی ندارد اگر بهواسطهی رازهایی که با خودمان یدک میکشیم از دید دیگران آدمی معمولی تلقی نشویم. رازها به این معنی هستند که شما برای جمعوجور کردن خود «تنها» خواهید بود. اما ما نمیتوانیم در این بندبازی به سمت غلطی سقوط کنیم. داستان آزار جنسی ما موضوع لذت شما نیست، این روایات برای اینکه در آنها سرک بکشید نوشته نشدند.
من در چند هفتهی گذشته به پتانسیلی که خوانندگان و روزنامهنگاران برای بازنمایی مفهوم رضایت در مورد خاطرات با محوریت تروما دارند، فکر کردم. آنها پایشان را از گلیمشان فراتر میگذارند، و علیه حد و مرز ما فشار میآورند و سپس ادعا میکنند که این مشکل خود ماست، چراکه این ما بودیم که در رابطه با تروما نوشتهایم، انگار که خودمان این فشار را از پیش خواسته باشیم.
من نهتنها نگران تأثیر این رفتار بر دیگر نویسندهها هستم، بلکه نگران دیگرانی هستم که میخواهند در رابطه با داستان آزارشان صحبت کنند اما شاید کمی خصوصیتر، نه به عمومیت انتشار یک کتاب، و این فشار برای آنها از پیش بازدارنده باشد. پتانسیل آسیب این رفتارها بسیار واقعی است، و میتواند در ابعاد بزرگی اثر بگذارد.
ما نیاز داریم تا آزاردیدگان دیگر هم بدانند، که زمانبر بودن پیدا کردن کلمات برای روایت آنچه که برآنها رفته کاملاً طبیعی است. و روند پیدا کردن کلمات برای روایت آنچه بر آنها گذشته است، و پیاده کردن آن کلمات بر روی کاغذ، به هر ترتیبی که خودشان بخواهند متحولکننده است. دلم میخواهد (هم برای خودم و هم کسانی که بعد از انتشار کتابم سراغ من آمدهاند) خوانندههای من چه حرفهای باشند و چه نه، بدانند که این به معنای مغفول ماندن بخشی از روایت است.
بله، این من بودم که کتاب خاطراتم را با این موضوع نوشتم، و خیل بازتابی که به همراه داشت را نمیخواستم. این هم دقیقاً مثل زنی که دامن کوتاهی پوشیده و در خیابان راه میرود است، دامن کوتاه زن مجوزی به کسانی که متلک میگویند نمیدهد، یا دقیقاً مانند زن تنهایی که شب در راه خانهاش به او تجاوز میشود، زن خواستار خشونتی که به او اعمال شده است نیست.
این مقاله برگردانی است از:
www.theguardian.com