سایهها نیروهای زودگذری هستند که در پشت بزرگترین هیجانات دنیای نشر جای گرفتهاند. اخیرا با مطالعه صفحات ادبی، هیچ بعید نیست این تصور شکل بگیرد که این ارتش شبحگونه رو به افزایش است.
این روزها هیاهویی درباره رمانی از یک اسم مستعار اینترنتی با عنوان زولا شکل گرفته، رمانی در ژانر ادبیات زنانه که اخیرا سایهنویسی شده است. رمانی که انتظار میرفت به قدری مشهور شود که باید از مکانی نامعلوم منتشر میشد. مرگ نابههنگام سایهنویس مشهور و قدیمی، ربکا فارنورث توجهات را به سوی نقش سایهنویسان جلب کرده است. او کسی بود که رمانهای مدل جذاب، کیتی پرایس، و همچنین پرفروشترین اتوبیوگرافی او با عنوان «Being Jordan» را نوشته بود.
یکی از دانشجویانم در دوره کارشناسی شایعاتِ رسانههای اجتماعی را درباره سایهنویس آینده، برایس کورتنی دنبال میکرد که البته کل ماجرا چیزی جز یک شایعه نبود. هفته گذشته بهترین دانشجویم در مقطع فوقلیسانس، از یک قرارداد قریبالوقوع نویسندگی بهجای یکی از بزرگترین نویسندگان انتشارات در آمریکا با من صحبت کرد. این پروژه این امکان را به او میدهد که درآمد بخور و نمیری را که پیش از این بهواسطه نوشتن گاه و بیگاه قراردادهای آموزشی آکادمیک به دست میآورد، به دستمزد هنگفت هفتگی و البته دائمی برساند و در عین حال ترجمه آثارش به زبانهای گوناگون را با پشتیبانی دستگاه تبلیغاتی بزرگی تضمین کند. اما برخلاف بسیاری از قراردادهای سایهنویسان دیگر، نام او نیز بر روی جلد کتاب نوشته خواهد شد. تغییر این روند نسبت به گذشته به این دلیل نیست که امروز سایهنویسان بیشتری در صنعت نشر وجود دارند، بلکه به این دلیل است که برخی از سایهنویسان خواستار شناخته شدن هستند.
سایهها ظاهر میشوند
تا همین اواخر، هر گونه گفتوگو در مورد سایهنویسی به سرعت به بخشهای تیره و بدنام تولید ادبیات تجاری، مانند کلاهبرداری و جعل اسناد، یا در محافل دانشگاهی به طیف سرقت ادبی قرارداد، کشیده میشد. اما در طول دهه گذشته، این روند تغییر کردهاست. همه میدانند که تام کلانسی کتابهای خودش را ننوشته است. ویلبر اسمیت یا جیمز پتیسون نیز چنین کاری نمیکنند. بیشتر مردم میدانند که «یادگیری پرواز» نه توسط ویکتوریا بکهام بلکه توسط پپسی دنینگ نوشته شده بود. همچنین تام وات بود که کتاب «تیم من» اثر دیوید بکهام را نوشت. از جمله سایهنویسان دیگری که به طور منظم در فهرست ده کتاب برتر بینالمللی قرار دارند میتوان به اندرو کرافت و مارک مککرام اشاره کرد. و این فهرست همچنان ادامه دارد. آر. ال استاین همه کتابهای ژانر وحشت کودکان را ننوشته است. کارول کین، مدعی نوشتن مجموعه کتابهای نانسی درو، هرگز وجود نداشته است. تیمی از سایهها آن را خلق کردند. وی. سی اندروز، نویسنده کتاب «گلها در آتیک»، پس از مرگ اندرو نیدرمن، که بیشتر به عنوان نویسنده کتاب «وکیل مدافع شیطان» شناخته میشود، کتابهای بیشتری منتشر کرد.
چه کسی از سایهها نام میبرد؟
آنچه در مورد کتابهای سایهنویسی جالب است میزان توجه به نویسنده است. بعضی از سایهنویسان نامشان را روی جلد کتابها، البته با فونت کوچکتر، میآورند. نام برخی دیگر را تنها میتوانید در صفحه قدردانی پیدا کنید که در آن به همراه پرستار کودک، خاله یا مادربزرگ محبوب خود از آنها تشکر میشود. با این وجود، دیگران ناشناس باقی میمانند و به طور قراردادی از شرکت در این کار منع میشوند.
کار انجامشده توسط سایهنویس نیز در هر وضعیتی متفاوت است. آنها ممکن است مصاحبهها را بنویسند و آنها را به شکل روایت غیرداستانی تبدیل کنند. یا ممکن است با جادوی نثرشان مجموعهای از شخصیتها و مضامین داستانی را به هم گره بزنند. در مواردی، آنها شخصیتها، مضامین و داستان را پیشنهاد میکنند و سپس آن را مینویسند. در این مورد، نام نویسنده بر روی جلد کتاب کمی شبیه یک برند عمل میکند، تضمینی برای خوانده شدن.
بنابراین آیا باید ناراحت باشیم که بعضی از نویسندگان مورد علاقه ما درواقع وجود ندارند؟ آیا سایهنویسان باید همتراز یا حتی پایینتر از ناشرانی باشند که نشریهای قطور درمیآورند؟ یا اینکه آنها به سادگی داستانهایی از فرهنگ ما را روایت میکنند که در غیر این صورت ناگفته باقی میماندند؟
بیرون از قلمرو ادبی، سایهها از مدتها پیش نهادی قابل احترام و حتی مورد تحسین در دنیای سیاست بودهاند. اجازه دهید با این مسئله روبرو شویم که جیمز مونرو، دکترین مونرو را ننوشت بلکه جان کوینسی آدامز خالق آن است. الکس هیلی، زندگینامه مالکوم ایکس را نوشت. حتی هر آنچه را که رونالد ریگان گفته، پگی نونان نوشته است، از جمله سخنرانی در مورد فاجعه چلنجر که به لحاظ ادبی یکی از بزرگترین سخنرانیهای دراماتیک اواخر قرن بیستم بود. در استرالیا هر آنچه در ادبیات سیاسی نوشته میشود رادان واتسون و گراهام فرویدنبرگ از راه دور به رشته تحریر درمیآورند.
اما وقتی بحث از دنیای کتابها به میان میآید، سایهنویسی همچنان به عنوان یک مسئله تلقی میشود. شایعات در مورد رمان جنجالی زولا، به بحثی طولانی در مورد سوءاستفاده در رسانههای اجتماعی تبدیل شد. خوانندگان احساس میکردند که فریب خوردهاند. آنها فقط به دنبال یک مطلب خوب برای خواندن نبودند، هرچند این کتاب یک اثر داستانی عامهپسند بود. در عوض، به نظر میرسد که حضور سایه، الزامی فرهنگی را نقض میکند. اینکه یک کتاب تنها یک «نویسنده» دارد که تجربه زندگی او یک منبع معنایی واحد برای متنی که معتبر و واقعی است فراهم میکند. زولا از آن زمان در رسانههای اجتماعی اعلام کردهاست که کتاب بعدی خود را بهتنهایی خواهد نوشت. جالب اینجاست که در مورد کتی پرایس حتی این احساس خشم هم وجود نداشت. پس از آن اما، پرایس در مورد تمهیدات ادبیاش دیدگاهی گشوده داشت و در مصاحبهای اعلام کرد که اگرچه او با مضامین و شخصیتها سروکار دارد، اما او یک «نویسنده نیست»، و کاری که فارنورث انجام میدهد «فقط شگفتانگیز» است. او اعتراف کرد که آنها به عنوان یک تیم کار میکردند، البته تیمی نسبتا نابرابر.
تقسیم کار
مدرنیسم و به طور کلی فرهنگ غربی از اواخر قرن ۱۸ به ما آموخت که کتابها در جنونهای انفرادی خلاقانه نوشته میشوند. هنر بر صنایع دستی، ایده بر اجرا، مفهوم بر ایده ساخت ارجحیت دارند. نویسندگان مدرن، چه ادبی باشند و چه عامهپسند، همیشه منحصربهفرد و قهرمان بودهاند. آنچه که در نظریه ادبی «کارکرد مولف» نامیده میشود، اعتبار یک اثر را تضمین کرده و افق معنایی آن را بیان میکند.
در عصر «شبکهای» یا «هوش جمعی» ما، شاید خوانندگان پذیرش بیشتری در قبال این ایده دارند که یک کتاب میتواند محصول ذهنها و دستهای بسیاری باشد. به نظر میرسد شفافیت بخش بزرگی از پاسخ به هریک از معضلات اخلاقی است که در رابطه با این موضوع پدیده آمده است. در واقع، اگر سایهها در ساختار نشر حضور دارند نویسنده نیستند، بلکه تصوری از خیال شخص مشهور هستند.
منبع: The Conversation