دیوید گوردون چند سال پیش کتابی با عنوان «زنجیرهای» نوشت، این کتاب با اقبال زیادی روبرو شد. کتاب زنجیرهای در واقع داستانی در ژانر وحشت است که در نیویورک میگذرد، و داستان سایهنویسی را که میخواهد کتاب زندگی یک قاتل زنجیرهای را بنویسد، روایت میکند. گوردون این کتاب را در آمریکا نوشت، اما کشوری که کتاب در آن تبدیل به یکی از پرفروشترین کتابهای سال شد، آمریکا نه، بلکه ژاپن بود.
***
بخش هنر و رسانه وبسایت The World در سال ۲۰۱۴، همان سالی که کتاب «زنجیرهای» تبدیل به پرفروشترین کتاب سال ژاپن شد، مصاحبهای با گوردون ترتیب داد. و الای تایمز مروری بر کتاب گوردون منتشر کرد، در این بخش از ستون سایهنویسی به مرور کتاب زنجیرهای و بخشهایی از مصاحبهی نویسنده در رابطه با این کتاب خواهیم پرداخت.
گوردون در رابطه با کتابش اینطور میگوید: «این کتاب در واقع در مورد سایهنویسی است که مجموعهای کتاب تحت نامهای زیادی نوشته است.»
داستان کتاب در رابطه با نویسندهای اهل کویینز نیویورک است که به سختی در حال گذران زندگی است، تا اینکه شانس عجیبی در خانهاش را میزند، فرصتی که در زندگی یک سایهنویس ممکن است یک بار رخ دهد: «اقبالی که در آن یک قاتل زنجیرهای در انتظار اعدام، به نویسنده بگوید: من طرفدار کتابهای تو هستم، و میخواهم که تو کتاب زندگینامهام را برایم سایهنویسی کنی، کتابی که در آن میخواهم بالاخره پرده از راز قتلهایی که انجام دادهام بردارم، میخواهم در این کتاب تمام جزئیات قتلهایی که انجام دادهام را برای اولین بار بگویم.» این میشود که نویسنده جوان درگیر داستانی جنایی شده، و کتاب «زنجیرهای» در همان لحظه متولد میشود. همانطور که بالا هم به آن اشاره کردیم، اگرچه از کتاب استقبال زیادی در آمریکا شد، اما موفقیتی که گوردون در ژاپن کسب کرد بسیار بیشتر از آمریکا بود، گوردون با کتاب «زنجیرهای» برنده سه جایزه ادبیات در ژاپن شد.
گوردون میگوید: «متوجه شدم که گویا من تنها نویسندهای هستم که توانسته است هر سه جایزه ادبیات ژاپن را از آن خود کند. فکر کنم این موضوع کتاب بود که در ژاپن اینقدر توجه دریافت کرد، به نظر میرسد که ادبیات ژاپن پیشینه زیادی در رابطه با موضوعات مربوط به فرقهها و گانگسترها و در کل موضوعات جنایی داشته باشد.»
اووِن هل، نویسنده التایمز معتقد است که کتاب «زنجیرهای» تمام المانهای لازم برای تبدیل شدن به یک کتاب کلیشهای در ژانر جنایی را داراست، اما به خود اثر هر لقبی میتوان داد به جز کلیشهای. شخصیت سایهنویس در کتاب گوردون، مانند کارآگاهان خبره نیست، واتسونی هم در کنار خود ندارد، او پسری جوان و کمی دستوپاچلفتی است که پیش از تماس قاتل، سایهنویس آثاری با مضامین خونآشامها و رمانهای جنایی عامهپسند بوده است. دستیار شخصیت سایهنویس در کتاب دختر ۱۴ساله است به نام کلیر. شخصیت سایهنویس نهتنها ادای متخصصین امور جنایی را درنمیآورد بلکه با دیالوگهایی همچون «فقط اگر میشد که این معما را از همینجا که به ارکیدههایم آب میدهم حل کنم...» شخصیتی باورپذیر برای مخاطب پیدا میکند. همین باورپذیری در ادامه داستان، زمانیکه سایهنویس دیگر مجبور است یک تجسس تمامعیار را ترتیب دهد، کتاب را از کلیشههای ژانر جنایی دور میکند.
نکته دیگر کتاب شخصیت قاتل است، باید خدا را شکر کرد که گوردون تصمیم گرفته است شخصیت قاتلش آدمخوار نباشد، ژانر جنایی پس از هانیبال لکتر چرخش زیادی به سمت نشان دادن و تمرکز بر جزئیات تهوعآور داشته است. چیزی که گوردون در کتاب «زنجیرهای» از آن دوری میکند. اما لایه دیگری از روایت در کتاب است که فارغ از ژانر در حال پیش بردن داستان است. صحنههایی که در آن شخصیت سایهنویس شروع به احساس نزدیکی به قاتل میکند. اما این نزدیکی ربطی به احساس احترام یا دلسوزی ندارد. ریشه رابطه روانیای که بین سایهنویس و قاتل شکل میگیرد، ترس است. گویی قاتل با کاریزمایش بخش زیادی از ذهن سایهنویس را تحت تاثیر خود قرار داده است. در جایی از کتاب سایهنویس میگوید: «انگار که او [شخصیت قاتل] در حال نوشیدن خون من باشد، در حضور او دست و پای خودم را گم میکنم. گاهی پس از خروج از زندان هم فکر میکنم که دارد دنبالم میکند، همهجا هست، همهجا.»
فارغ از این، به عقیده اووِن هل، گوردون چند بحران استراتژیک در انتخابهای رواییاش داشته است، اگرچه که ترکیب یک قهرمان که از حس شوخطبعی خوبی برخوردار است و ژانر نوآر در واقع کتاب «زنجیرهای» را تبدیل به اثری خواندنی کرده است، اما انتخاب شهر بروکلین بهعنوان مکانی که تمام داستان در آن میگذرد، انتخابی تکراری است و حتی کتاب را در خطر مقایسه با نمونههای بیشماری از آثار مربوط به این ژانر که در بروکلین میگذرند قرار میدهد.
و شاید اگر بخواهیم نگاه تند و تیز تری به کتاب داشته باشیم، اگرچه کتاب در ژانر نوآر داستانی تر و تمیز و شخصیتهایی جذاب دارد اما کماکان، ویژگی منحصر به فردی را در ژانر از آن خود نکرده است.
کتابهایی که قهرمانهای سایهنویس داشته باشند معدودند، اما آن تعدادی از آنها که این شخصیتهای همیشه در سایه را زیر نور صحنه قرار میدهند، معمولا توجه مخاطبان را به خود جلب میکنند. این امر شاید مربوط به ویژگیهای ذاتی سایهنویسی باشد، بیشتر اوقات سایهنویسها مانند روانکاوها و گاهی تجسسگران، در برابر داستانهای رمزآلودی قرار میگیرند که گویی چارهای جز حل کردن آنها ندارند. شاید همین است که آثاری با قهرمانهای سایهنویس را جذاب میکند.