کتاب خاطرات مدل آمریکایی، امیلی راداکاوسکی سر و صدای زیادی برپا کرده است. این کتاب خاطرات که مجموعهای از جستارهایی است که او در رابطه با تجربهی کار در صنعت مدلینگ نوشته است، هم در فرم و هم در محتوا یکی از نمونههای نامتداول کتاب خاطرات افراد مشهور (سلبریتی) محسوب میشود. اما این کتاب خاطرات هم مانند بسیاری از کتابهای خاطرات پیش از خود توانسته است بخش در سایهای از زندگی افرادی را که تجربههای مشابه راداکاوسکی دارند، پررنگ کند.
یک بعدازظهر تراپیست راداکاوسکی او را به پشتبام برده و تشتی پر از بادکنکهای کوچک که پر از آب هستند به او میدهد. راداکاوسکی با کابوسی درگیر بود که در آن سعی داشته با خشم زیاد به چیزی یا کسی مشت بزند. اما وقتی در کابوسش تلاش میکرده تا مشتی بر آنچه اینقدر خشمگینش کرده بود بزند تقلایش را «مثل ضربه زدن به یک روح» و یا «چیزی که بدنی ندارد» را به یاد میآورد.
تراپیست امیلی به او پیشنهاد میدهد تا برای دسترسی پیدا کردن به منبع خشماش چیزهایی را به اینطرف و آنطرف پرتاب کند. اما بادکنکهای پر از آبی که به او داده بود به نظر امیلی خوش آب و رنگتر و لطیفتر از آن بودند که خشم را دوباره درونش بیدار کنند. پس تراپیستش تصمیم میگیرد همین تمرین را با شیشههای مربا اجرا کنند. او از امیلی خواست تا در هر پرتاب شیشههای مربا شخصی را که میخواهد تنبیه کند در خاطر بیاورد. شیشهها از دست امیلی به پرواز درمیآمدند و محکم به دیوار برخورد میکردند و خرد میشدند. جستارهایی که امیلی نوشته است در کتابی تحت عنوان بدن من منتشر شدهاند. پیشنهاد میدهم کتاب را با صدای پسزمینهی خرد شدن شیشههایی که از قصد پرتاب میشوند، بخوانید.
چندین بار پیش آمده است که بخشهایی از کتاب راداکاوسکی را در جلسههای کتابخوانی بخوانم، و حضار از اینکه جستارهایی فمینیستیای بشنوند که از زبان یک مدل و بازیگر روایت میشود که بخشی از شهرتش به واسطهی رقصیدن در یک کلیپ مشهور اینستاگرامی است و صفحهی شخصیاش پر از تبلیغ بیکینیهای مختلف است، به خشم بیایند. زمزمههای عصبانی مشابهی در سال ۲۰۲۰ وقتی مجلهی نیویورکتایمز یکی از این جستارها را منتشر کرد هم شنیده میشد. جستار «پس خریدن خودم» که در نیویورک تایمز منتشر شد در رابطه با یکی از بیشمار لحظههاییست که راداکاوسکی در آن مالکیت بدن خودش را از دست داده است، این جستار در رابطه با خرید یک عکس از صورتش در شبی است که عکاس قبل و بعد از تجاوز به او عکسهای پلورایدی از صورت و بدن او گرفته بود. این عکاس پس از آن شب سه کتاب مجزا از عکسهایی که از آن شب داشت به فروش رساند. زمزمههای خشمگین مردم پس از خواندن جستار و فهمیدن اتفاق پشت این عکسها فرو نشست. این جستار داستانی از جایگاه قدرت و امتیاز نبود، بلکه نوشتاری بود در رابطه با جایگاه قدرت و امتیاز، در رابطه با مرزهای قدرتی که تنها بر اساس زیبایی ترسیم شدهاند. خوانندهها دریافتند که داستان راداکاوسکی ورژنی تشدید شده از واقعیت آشنایی است که در آن زنهای بسیاری مجبور شدهاند تا برای اینکه کجا تصویر بیرونی آنها تمام میشود و تصور خودشان از تصویر خود شروع میشود تصمیم بگیرند.
کتاب در همین حال و هوا نوشته شده است: جستارهایی که در مسیرشان شوکآور و روشنکنندهاند و همینطور که به دور مفهوم زن بودن و کالاشدهگی بدن زنان میچرخند هر از چندی لبههای تیزی پیدا میکنند. در یکی از این جستارها راداکاوسکی را میبینیم که به همراه همسرش در یک اقامتگاه ۴۰۰ میلیون دلاری است و صاحب اقامتگاه «پول هنگفتی» به او داده است تا با عکسهایی در شبکهی اجتماعیاش اقامتگاه را تبلیغ کند. روزهای اقامتش تبدیل به سردردی برای پست کردن بهترین عکس کنار ساحل و فکرهای سیاه در رابطه با پول میگذرند.
لحن جستار شبیه فیلمهای ترسناک است. روایت این حس در لفافه را به خواننده میدهد که اتفاق شومی در حال وقوع است، شاید شومی اتفاق از داخل موجها سر برآورد شاید از داخل تلفن راداکاوسکی، شاید هم از داخل بدنش. سازندهی لباس بیکینیای که در حال تبلیغشان است در رابطه با تلالوی پوست باسنش صحبت میکنند و «با اینکه در گسترهی دیدم عظمت یک اقیانوس بود، احساس گیر افتادهگی داشتم.» در یکی دیگر از جستارها پیشنهاد بیست و پنج هزار دلاری از یک بیلیونر را میپذیرد تا در مراسم سوپر بول او را همراهی کند. راداکاوسکی اینکه بیلیونر بخواهد یک مدل در برابرش بنشیند و به زور نیشاش را باز نگه دارد را نمایانگر ذات قراردادی و غیر قابل وصف صنعتی که در آن مشغول به کار است میداند. «دلم میخواست که خودم را جدای از تصویر مدلی که میدیدم بدانم. اما در طول زمان تمیز دادن بین این دو و حتی قائل بودن به این تمایز سختتر و سختتر میشد.» مدلی که دلش میخواست با یک مرد قدرتمند در زمینهی تکنولوژی ازدواج کند در حالی که همکارانش که با یک ستارهی موسیقی پاپ ازدواج کرده بودند و ناگهان موفق شده بودند کاور مجلهی ووگ را از آن خودشان کنند. «جهان، زنهایی که توسط مردهای قدرتمند انتخاب شدهاند، را ارج مینهد و آنها را محق توجه میداند.» او میگوید «آیا من هم در پذیرفتن این استانداردهای غیرقابل قبول دخیل نبودهام؟» ادبیات جستارها گاهی سرگرم کننده و گاهی بسیار جدی است.
در کل زرق و برق گاهی با بیحوصلگی همراه است و گاهی با درد. راداکاوسکی در سنین پایین یادگرفته بود که زیبایی به او قدرت میدهد اما قدرت گرفتن از زیبایی میتواند پیچیده باشد. «فقط اینکه من چه شکلی باشم نبود که توجه پسرها را به من جلب میکرد بلکه جایگاهی که در جهان بیرون به عنوان یک دختر زیبا میداشتم بود که من را در نظر پسرها جذاب جلوه میداد.» او مینویسد مشاهدهی آنچه برای بریتنی اسپیرز اتفاق افتاد یک «هشدار» بود. راداکاوسکی در ادامه فهمید باید نسبت به مردمی که به زیبایی او واکنش نشان میدهند مراقب باشد چراکه به طور مثال وقتی پا به یک مهمانی میگذاشت حس پنهانی از خشونت را دریافت میکرد.
طی فیلمبرداری کلیپی که نه تنها او را مشهور کرد بلکه مشخصا جنبههای جنسی شهرتش را بالا برده بود رابین تیکل، خوانندهی پاپ کلیپ سینههای او را میگیرد. و این به تازگی و از پس این تجربه به ذهن راداکاوسکی خطور کرده است که «زنهایی که قدرتشان را از زیباییشان میگیرند همیشه مقروض مردهایی میمانند که به واسطهی خواست غریضیشان به آن زنها رخصت داشتن این قدرت را دادهاند.»
پاسخ عکاسی که در سال ۲۰۱۲ در یک جلسهی عکاسی به راداکاوسکی تجاوز کرد این بود: «این همان دختریست که در کلیپ رابین تیکل برهنه این ور و آن ور میپرد، شما واقعا میخواهید باور کنید که این زن قربانی من است؟» راداکاوسکی سوال این عکاس را خیلی جدی مورد بررسی قرار میدهد. یکی از جستارهای این کتاب نامهایست به یک عکاس دیگر که به وضوع راداکاوسکی را دستکم گرفته است. در این نامه راداکاوسکی در مورد ادری مانسون صحبت میکند، زنی که به واسطهی الهام یک هنرمند نیویورکی بودن مشهور است، و عکسهایش زمانی در کل شهر دیده میشد. مانسون چندی بعد از این پروژه خودکشی میکند و در گور بینامی خاک میشود. راداکاوسکی مینویسد: «من به او و تمام زنهای برهنهای که در موزهها روی دیوارها آویزانند فکر میکنم.» تمام زنهای گمنام ناشناختهای که تصویرشان برای ما شناخته شده است.
همراه شدن با راداکاوسکی در این جستارها و موجسواری در زندگی پر از فراز و فرود او طی داستانهایی که با مهارت نوشته شده است و به طور معذب کنندهای صادقاند، بسیار هیجانانگیز است. پرداختن به زندگی دیجیتال و سیاستهای مربوط به بدن از نگاه کسی که بدنش بخشی از این پروسهی شکلدهی به گفتمانهای غالب بر این فضا بوده و حالا در سدد نشان دادن زخمهای برجا مانده از آن است، بسیار مقولهی مرتبط با مسائل روز هم هست. تنها مشکل این کتاب پرزرق و برق در عین حال هوشمندانه که میتوانست به سادگی کتاب خاطرات پرفروشی باشد در ستایش زندگی یک سلبریتی، این است که کیفیت این جستارها از قضا تعیین کنندهی مرزهای این کتاب هم هست.
اگر کتاب را به عنوان یک کتاب خاطرات بخوانید بسیار فوقالعاده است. اما اگر در بافت کنشگری کتاب را مورد مطالعه قرار دهید، کتاب نامطلوبی است که خواننده را ارضا نمیکند. تفسیر او از صنعتی که انتخاب کرده است بسیار پرشور و هراسانگیز است و بعضا به نظر تفسیری توخالی میآید مشخصا به واسطهی بخشهایی که او از پذیرفتن نگاه خیرهی مردانه روی بدنش سرباز میزند. او مدام به این مفهوم بازمیگردد که قدرتش در بدنش است، بدون اینکه به دلایلی که در آن بدنش از صنعت کنار نرفته بپردازد.
اینکه راداکاوسکی دست به نقد سیستمی که در آن کار میکند بزند بسیار عالی است. اما اینکه آیا آنقدری به این صنعت اهمیت میدهد که بخواهد آن را عوض کند یا خیر مشخص نیست. شاید یکی از راههای مقابله با ابزاری که به کالایی شدن بدنها دامن میزند ترک آن باشد. مثل خارج شدن از پلتفرمی مثل شبکههای اجتماعی. اینکه او قادر به دیدن ساختارمند بودن مشکل است به تنهایی بیانگر این نیست که خود او در این ساختار نقش سازندهای ندارد.
اما شاید هم این کار راداکاوسکی به تنهایی نیست که پدرسالاری را از بنیان نابود کند، یا تعریف دیگری از زیبایی، معلولیت و بدن بدهد. شاید این کتاب هم بتواند شروعی باشد. شاید این کتاب خاطرات هم تنها برای روایت تناقضی است که راداکاوسکی در آن زیست میکند و میتواند صدای روایت دیگران بسیاری باشد که در بدنهایی شبیه بدن او زندگی میکنند.
این مقاله ترجمهای از مقالهای با همین عنوان منتشر شده در روزنامه گاردین است.