ستاره می‌بارد، سیاه

عباس نعلبندیان، نابغه‌ای خودساخته

1400/03/07

در نیمه سال 1346 جوانِ بیست‌ساله اهلِ مطالعه‌ای در تهران که سال‌ها در دکه روزنامه‌فروشی پدرش کار کرده بود و پس از چند سال مردودی در دبیرستان ترک تحصیل کرده بود، در پی فراخوانِ تلویزیون ملی ایران، نمایشنامه‌ای را که نوشته بود برای شرکت در مسابقه نمایشنامه‌نویسی جشنِ هنر فرستاد، نمایشنامه‌ای که برنده جایزه دوم مسابقه شد و از همان زمان، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های آوانگارد ایران در تاریخ تآتر ما ثبت شد. آن جوانی که بهار سال 1347 با دریافت جایزه سروصدای بسیار به پا کرد کسی نبود جز عباس نعلبندیان که از همان ورود نخست به عرصه تآتر ایران، نامش بر سر زبان‌ها افتاد. نمایشنامه‌نویسی که به قولِ حمید امجد فضای عمومی تآتر ایران که معمولا نسبت به گذشتگان خود کم‌حافظه یا حتا بی‌حافظه ست، عباس نعلبندیان را در حافظه‌اش نگه داشته است در حد یک نام که بلافاصله به یک معما وصل می‌شود، با رمز و راز خودکشی او می‌آمیزد. عباس نعلبندیان، نویسنده و نمایشنامه‌نویسِ پیشروی ایرانی متولد 1326 و از اعضای کارگاه نمایش که از مهم‌ترین جریان‌های تآتری ایران بود، پس از تعطیلیِ کارگاه نمایش و طرد از سوی برخی از جریان‌های روشنفکری آن روزگار، و مدت‌ها خانه‌نشینی، سرانجام خرداد 1368 در سن ۴۲ سالگی با خوردن قرص خودکشی کرد و در هشتم خرداد چشم از دنیا فروبست. او در زمان مرگ خودخواسته‌اش صدایش را ضبط کرد و با زندگی بدرود گفت.

 

عباس نعلبندیان در تآتر ایران، چهره‌ یگانه‌ای است. برخورد با او چنان متناقض است که گویی از چند آدم سخن می‌گویند. از او با عناوین و القابِ متضادی یاد می‌شود: او را نابغه‌ای درک‌نشده، نویسنده‌ای پیشرو، شارلاتانی مُغلق‌نویس، شاگرد روزنامه‌فروش و یکی از پایه‌های تآتر آوانگارد ایران خوانده‌اند. تجربه بیگانگیِ نویسنده نابغه سایه رازآمیزی بر تمام آثار و زندگی او انداخته است. تا همین چندی پیش همه‌چیز درباره نعلبندیان در هاله‌ای از ابهام بود اما این اواخر تلاش‌هایی برای درک و شناخت او با پرده‌برداری از رمز و رازِ نویسنده شده است، و حاصل یکی از این تلاش‌ها، «ویژه عباس نعلبندیان» است که در شماره شانزدهم دفترهای تآتر نشر نیلا منتشر شده است و مجموعه‌ای فراهم می‌آورد از مقالات و یادداشت‌ها و نقد و نظرها و گفت‌وگوهایی با نعلبندیان که پرتوی تازه‌ای بر زندگیِ غریب این نویسنده می‌تاباند. بابک احمدی در یادداشتش با عنوانِ «داستانِ بارشِ مرگ» چنین می‌نویسد:

«عباس نعلبندیان در 1345 وقتی نوزده سال داشت نمایشنامه‌ پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های دوره بیست‌وپنجمِ زمین‌شناسی، و یا چهاردهم، بیستم، و غیره، فرقی نمی‌کند را نوشت. نمایش به کارگردانیِ آربی اُوانسیان در پنجشنبه 14 شهریورِ 1347 در استادیومِ حافظیه در جریانِ جشن هنر شیراز اجرا و برنده جایزه دوم شد، و در 24 آذر برای نخستین بار در تهران بر روی صحنه رفت. این اولین کارِ نمایشی نعلبندیان بود که پیش‌تر چند داستانِ کوتاه نوشته بود. اجرای جنجالی نمایش مشهورش کرد. اثر و نویسنده‌اش در هاله‌ای از افسانه‌ها و خبرهای شگفت‌آور پوشیده شدند. نعلبندیان آدمِ مرموز و توداری بود و درباره خودش حرف نمی‌زد، دیگران نیز خبرهای اندک و گاه متناقضی از گذشته و کارهایش می‌دادند. می‌گفتند آموزشِ آکادمیک ندیده و دیپلمِ متوسطه هم ندارد، از لایه‌های تهیدستِ شهری برآمده، روزنامه‌فروشی بوده در دکه پدرش در خیابانِ فردوسی نرسیده به توپخانه. معلوم بود که کتاب زیاد خوانده، با ادبیاتِ کلاسیک فارسی آشناست. عجیب‌تر از همه می‌گفتند تا زمانِ نوشتنِ پژوهشی... پایش به هیچ تالار نمایشی نرسیده بود. شاید خودش هم بدش نمی‌آمد که از او تصویرِ نابغه‌ای خودساخته ترسیم شود.»

متن‌‌های این نابغه خودساخته، چنان پیچیده بود که آربی اُوانسیان زمانی که خواست نمایشنامه «پژوهشی...» را روی صحنه ببرد گفت: «کشف و اجرای این نمایشنامه مهم‌ترین کار من در تآتر ایران است. آن اجرا به‌خودی‌خود زاده یک اتفاق است.» اهمیتِ این نمایشنامه چنان است که بخش عمده‌ای از «دفترهای تآتر: ویژه عباس نعلبندیان» به این نمایش و تأثیرش در کارنامه نعلبندیان و تآتر ایران اشاره دارد. از این میان متنِ بابک احمدی بیشتر بر خصوصیات شخصیتی نعلبندیان تمرکز دارد و سعی دارد نسبتِ این نابغه خودساخته را با آثارش پیدا کند:

«من تماشاگر پیگیر نمایش‌های کارگاه نمایش بودم. آنجا بارها نعلبندیان را دیدم. جوانی لاغر، سبیلو یا عینکِ تیره، سیاه‌چرده و تلخ. از دور می‌دیدمش، بیشتر از بالای پله‌هایی که ما را به اتاقک‌های اجرا می‌رساند. بدونِ سلام و علیکی. اخمالو و سرد بود و با کسی خوش‌وبش نمی‌کرد. هیچ لبخندی در کارش نبود. مردم‌گریز، نگران و ترسیده به نظر می‌آمد. گاه فکر می‌کردم این حالت را برای حفظِ شهرتی لازم می‌داند که درباره گذشته و زندگیِ نامتعارفش همه‌جا پیچیده بود، اما بیشتر به نظرم می‌آمد که در اصل چنین آدمی‌ست. به هر حال از نگاه من که شخصیت ادبی‌اش برایم جذاب بود و دلم می‌خواست صدایش را بشنوم، چیزهایی از او بپرسم و چیزهایی یاد بگیرم، بدجور متکبر و دسترس‌ناپذیر بود. برخلاف بچه‌های کارگاه نمایش بود که شاد و مهربان بودند و خودشان را نمی‌گرفتند. برخلافِ اُوانسیان بود که یکی از خوش‌قلب‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین آدم‌ها در این دنیاست.»

عکسی از اعضای کارگاه نمایش که تصویر عباس نعلبندیان در ردیف آخر آن پیداست. عکاس: بهمن جلالی

از همین‌روست که خودکشی نعلبندیان در خرداد 1368 آن تصویر قدیمی را به ذهنِ بابک احمدی می‌آورد و می‌نویسد: «نه. ادا نمی‌آمد، بنا به نیتِ خاصی چنان نبود. در تاریکیِ اتاق‌های کوچکِ کارگاه که خوب دیده نمی‌شد، خودش بود. حتا نمی‌شود گفت پنهان‌گر بود. نه. در ذاتش آدمی بود که خودش برای خودش شناخته نیست. پس برای دیگران هم. انگار در سایه‌روشنِ غروب در آن کوچه بن‌بست که در انتهایش ساختمانِ کارگاه جا داشت این مرد جوانِ لاغر و عصبی بیشتر آدمی مُرده بود تا زنده. وقتی آثارش را بازمی‌خوانم بیشتر مطمئن می‌شوم. او می‌نوشت چون از هیچ راه دیگری نمی‌توانست با آدم‌ها رابطه‌ای درست و صمیمی برقرار کند. رابطه‌ای از نگاه خود او درست و صمیمی.»

یکی از دلایلی که این تلخی را به جانِ نعلبندیان انداخت شاید انتظاری بود که فضای روشنفکریِ زمانه‌اش از او داشت و او مصرانه از آن سر باز می‌زند: نوشتن از طبقه فرودست و مصائبش که خود یکی از آنان بود، گیرم نابغه‌ای در میان آن‌ها. مدافعانِ منافع خلق، از او انتظار داشتند تا برای همان طبقه‌ای بنویسند که از آن برخاسته است. چنان‌که بابک احمدی هم می‌نویسد، «خود نعلبندیان هم بچه همان فضای محروم و ستمدیده بود. جای نداشت و اتاقی در کارگاه به او دادند تا بتواند بخوابد. انگار زندانیِ آن ساختمان بود. انگار گوشه‌نشینی چون فرانتس فون‌گرلاخ بود و ما هرگز نخواهیم دانست که از بار ترومای کدام گناه چندان عذاب کشید.»

حالتِ نعلبندیان چنان بود که انگار از سنگینی بار عذابی خمیده است و این حالت را همیشه داشت، حتا در اوج موفقیت‌هایش که از قضا از روز اول حضور او در تآتر آغاز شده بود. او اگر از نوشتن به‌رسم روزگار برای و درباره خلق طفره می‌رفت برای این بود که سرسختانه می‌خواست «خودش» باشد. آن‌طور که خودش در مصاحبه‌ای با روزنامه «آیندگان» به تاریخ 28 شهریور 1356 گفت: «من سعی نکرده‌ام هویت را پیدا کنم. اگر چیزی به دست آمده، خودش به دست آمده. یعنی من از زمانِ شروع به نوشتن، هیچ‌وقت سعی نکرده‌ام جدا از تمامِ چیزهایی که برای خودم وجود دارد، هویتِ خاصی پیدا کنم؛ یعنی جدا از مسائلی که برای کُل طبقه وجود دارد، و من به خودم بگویم که باید جدا از این‌ها چیزی برای خودم پیدا کنم. نه. شروعِ کارم با پژوهشی... بود. پیش از آن‌ هم قصه‌هایی نوشته بودم که بعداً به نُه تا رسید...».

 نعلبندیان همچنین از قدیم می‌گوید، از قبل از نوشتن نمایشنامه «پژوهشی...» که به قول خودش مثل یک آتشفشان منفجر شد. «پیش پدرم در بساطِ روزنامه‌فروشی کار می‌کردم. این کار برای پیدا کردنِ علاقه به نوشتن خیلی مؤثر بود. چون سال‌های زیادی با خواندن روزنامه‌ها و مجله‌ها سروکار داشتم. پژوهشی... مثلا خیلی از چیزهای روزنامه‌ای مایه دارد، مثلا یکی اینکه تکه‌تکه است. آن موقع نمی‌شد بررسی کنم. حالا که فاصله گرفته‌ام، می‌فهمم کار چه‌قدر تأثیر داشته. در پژوهشی... اگر یادتان باشد، سبک‌ها عوض می‌شود و این تأثیری‌ست که از کار می‌آید. البته نوشتنِ پژوهشی... صرفا یک اتفاق بود و هیچ دلیل به‌خصوصی هم نداشت که من نمایشنامه بنویسم. فقط یادم هست موقعی که مدرسه می‌رفتم در راه به موقعیتِ چند تا آدم که در جایی گیر افتاده‌اند فکر کردم. این اولین فکری بود که به نظرم رسید می‌تواند یک نمایشنامه باشد. بعدا البته فکر بسط پیدا کرد.»

بسیاری از نقدهایی که بر نعلبندیان نوشته می‌شد و  آثارش و به‌تبع آن شخصیت او را نشانه می‌رفت و بعدا به نوعی ترور بدل شد که او را از جامعه روشنفکری روزگارش طرد کرد، بر درونی بودن آثار نعلبندیان تمرکز داشت و اینکه آنچه او را به نوشتن برانگیخته می‌کند بیشتر گرفتاری‌های درونی است تا عوامل بیرونی و آنچه در اجتماع می‌گذرد. خودِ نعلبندیان درباره این نقد می‌گوید: «برانگیخته شدن و میل کردن به نوشتن در کارهایی که تا به حال وجود داشته، حداقل در بیشتر کارها، به این صورت بوده که همان‌طور که گفتید هیچ‌وقت یک تِم بیرونی برای من زیاد مطرح نبوده، که مثلا به خودم بگویم بنشینم و امروز یک نمایشنامه بنویسم درباره اینکه چرا مردم بدبخت هستند یا چرا اجتماع به این صورت است. تصویرهای بیرونی برای من در حد مثلا یک شب، سیاهیِ یک شب، گذشتنِ آب رودخانه، سگی که یک بعدازظهر جمعه در خیابان می‌رود و گَر است و احتمالِ مُردن و بدبختی‌اش می‌رود، کافی‌ست.» نعلبندیان این‌ها را چیزهای ساده‌ای می‌داند که می‌تواند مانند یک سگِ گر و مرگش به آدم تصویری بدهد که وقتی یادداشتش می‌کند، می‌شود تمثیلی برای مفهوم کلی‌تر که آدم می‌تواند آن را بگیرد و کُلیت بیشتری ببخشد. همین‌ها می‌تواند به نعلبندیان انگیزه‌ای برای نوشتن بدهد.

 نعلبندیان به خاطر همین «خودش بودن» و تفاوتی که در آن دورانِ مبارزات سیاسی به نام خلق، توی ذوق می‌زد، با سکوت محض درباره آثارش مواجه شد، و فراتر از آن، او هرگز نویسنده پرفروش و به‌اصطلاح در «بورس» نبود و انتشار آثارش به‌خصوص از طرفِ عمده همکارانش و جریان روشنفکریِ مستقر زمانه‌اش، تعمدا ندید گرفته می‌شد و اوضاع وخیم‌تر هم شد، چراکه انتشار برخی از آثارش به تندترین انتقادات و هتاکی به او ختم می‌شد. خودش در این باره می‌گوید: «خوشبختانه چون از اول ضربه خیلی شدید بود، ضربه‌های بعدی به‌نسبتِ ضربه اول خفیف‌تر بوده. من آرام‌آرام عادت کرده‌ام. این طبعا خسرانی‌ست که توجیه نمی‌شود. آدم انعکاس‌ها را از دست می‌دهد. حالا این واقعا مسئله من نیست. اگر با یک نفرِ دیگری که ارزشمند باشد این‌طور رفتار کنند، طبعا از دست می‌رود و بیست سال یا سی سال یا پنجاه سال بعد هم می‌گویند که ای بابا! از دست رفت. حیف شد. یا نشد. آن موقع دیگر این حرف‌ها بی‌ارزش است.» و این درست همان سرنوشتی است که یک دهه بعد برای عباس نعلبندیان رقم خورد. از او صدایی هم هست که این اواخر پیدا شده است -نواری که پیش از مرگِ خودخواسته و تلخش ضبط کرده بود. صدایی که به روایتِ بابک احمدی آشنا بود: «همان بود که در ذهنت می‌خواستی باشد. گرفته، بَم، مثل ویولونسل، مثلِ صدای سربازی که در جنگ تیر خورده و وصیت می‌کند، مثلِ صدای آدمی که دارد با زندگی بدرود می‌گوید. صدایی در آخرِ راه:

در لحظه‌های آخرِ بازی...

 دیگر کدام ازجان‌گذشته زیرِ این خونبار

 این هر دَم افزون‌بار

 شطرنج خواهد باخت...

آن پیل‌ها و اسب‌ها و برج و باروها

 افسوس

 

ویژه عباس نعلبندیان، دفترهای تآتر، دفتر شانزدهم، نشر نیلا


عباس نعلبندیان کارگاه نمایش

دیگر مطالب نقد کتاب

زندگی یک شورشی

میخائیل الکساندروویچ باکونین از چهره‌های انقلابی قرن نوزدهم بود که در 30 می 1814 در خانواده‌ای اشرافی در روسیه متولد شد. باکونین با رها کردن ارتش به جنبش رادیکال انقلابی پیوست و در کشورهای مختلفی به مبارزه پرداخت. او از مهم‌ترین چهره‌های آنارشیسم جمع‌گرا بود و با هر نوعی از قانون و حکومت مخالف بود. باکونین در سال‌های زندگی‌اش از فرانسه اخراج شد، در آلمان هم بازداشت شد و به مرگ محکوم شد. در اتریش هم همین اتفاق برایش تکرار شد و در نهایت به روسیه بازگردانده شد و در آنجا به زندان و تبعید محکوم شد اگرچه در نهایت دست به فرار زد. باکونین زندگی شگفت‌آوری داشت و نظریه سوسیالیسم آزای‌خوانه‌‌ای که در دوره پایانی عمرش مطرح کرد هنوز اهمیت دارد.  


پس از کودتا

برنامه کتاب فرانکلین، یک برنامه سازمان آمریکایی خصوصی و غیرانتفاعی بود که در سال 1331 در بحبوحه جنگ سرد تأسیس شد. نهادهای دولتی و برخی از شرکت‌های خصوصی ایالات متحده در شکل‌گیری این برنامه و حمایت مالی از آن نقش داشتند. با توجه به شرایط دورانی که موسسه فرانکلین در ایران پا گرفت و نیز نقش عمده آمریکا در شکل‌گیری این نشر، تاکنون بحث و نظرات متفاوتی درباره این موسسه و عملکرد آن شکل گرفته است که عمدتا به نقش حمایتی و تفکر حاکم بر این موسسه انتقاداتی دارد و البته بخش عمده‌ای از صاحب‌نظران نیز این موسسه را آغازگر نشر مدرن ایران می‌دانند که در عین حال بنا داشت با تسلط تفکر لیبرال، بدیلی برای تفکر مسلط چپ در ایران ایجاد کند. کتابِ «برنامه کتاب فرانکلین در ایران: آموزش و جنگ سرد فرهنگی در خاورمیانه» نوشته مهدی گنجوی تحقیقی مفصل بر مبنای اسناد و مدارک موجود درباره این موسسه است که اخیرا با ترجمه زهرا طاهری در نشر شیرازه منتشر شده است. این کتاب می‌کوشد ضمن بررسی اسناد و تحلیل تاریخیِ تأثیرات بین‌المللیِ برنامه کتاب فرانکلین (1331-1356) در زمینه صنعت چاپ و انتشار کتاب و سیاستگذاری‌های آموزشی در خاورمیانه، مناسبات بین امپریالیسم، دولت و نظام تولید دانش را نیز مورد بررسی قرار دهد.


نویسنده‌ای که از میان مردم برخاست

جلال آل‌احمد بی‌تردید یکی از مسئله‌زاترین روشنفکران و نویسندگان معاصر بوده است که موافقان و مخالفان بسیاری داشته و آرا و نظراتش به ویژه در «غرب‌زدگی» با انتقادات زیادی مواجه شده است. او از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرانِ صد سال اخیر ایران خوانده‌اند که حضوری فعال در فضای فرهنگی و سیاسی دورانش داشت و به‌واسطه نزدیکی و دوستی با خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بیش از دیگر نویسندگان زمانه‌اش به‌عنوان نویسنده‌ای سیاسی شناخته شد. امید طبیب‌زاده، پژوهشگر و منتقد ادبی، اخیرا در کتابی با عنوان «جلال آل‌احمد و معاصرانش» به جنبه‌های مختلفی از این شخصیت فرهنگی-سیاسی پرداخته است. این کتاب در چهار مقاله، مناسباتِ آل‌احمد با معاصرانش هم‌چون نیما یوشیج، همایون صنعتی‌زاده، ابراهیم گلستان و ناصر وثوقی را بازخوانی کرده و جایگاهِ تعیین‌کننده جلال آل‌احمد را در دورانش نشان می‌دهد.


انشعابیون حزب توده سخن می‌گویند

انور خامه‌ای یکی از جوان‌ترین اعضای گروه معروف به پنجاه‌وسه نفر و یکی از سران انشعاب 1326 از حزب توده بود و از شاگردان تقی ارانی به شمار می‌رفت. همایون کاتوزیان در کتابِ تازه منتشرشده خود، «تاریخ چیست؟» در مقاله‌ای به زندگیِ سیاسی انور خامه‌ای پرداخته است. «تاریخ چیست؟» مجموعه مقالات، مصاحبه‌ها و یادداشت‌های کاتوزیان در چند سال اخیر است که در این کتاب برحسب موضوع آنها گردآوری شده است. مباحث نظری، تاریخ معاصر، ادبیات و خاطرات شخصی از بخش‌های مختلف کتاب است و بیراه نیست که تاریخ معاصر بخشِ خواندنی و مفصل کتاب باشد، چراکه همایون کاتوزیان در این سا‌ل‌ها بیش از هر چیز به اعتبار تاریخ‌نگاری‌هایش شناخته شده است. او در مقاله «انور خامه‌ای» یکی از مطالبِ بخش تاریخ معاصر کتاب، این فعال سیاسی را از ارادتمندان ارانی می‌خواند که در زندان مارکسیست شد.


چهره‌ای تازه از حیدرخان عمواوغلی

حیدرخان عمواوغلی یکی از چهره‌های درخشان انقلاب مشروطه بود که به خصوص مورد توجه جناج رادیکال نهضت مشروطه قرار داشت. زندگی او به عنوان یک مبارز انقلابی با دیدگاه‌های چپ، مثل زندگی هر انقلابی دیگری، مسیری سنگلاخ و پرپیچ‌وخم بود. از آغاز که در شهریور 1281 خورشیدی برای نصب یک کارخانه برق در شهر مشهد به ایران آمد تا بهار سال 1290 که به اجبار تبعید از ایران رفت، زندگی او فراز و نشیب‌ها زیادی را سپری کرد. درباره زندگی و فعالیت‌های حیدرخان چندین کتاب تاکنون منتشر شده و به تازگی نیز روایتی تازه از زندگی این انقلابی سوسیالیست ایرانی منتشر شده که سوال‌هایی تازه درباره سوسیال دموکراسی در ایران طرح کرده است.


زندگی کوتاه تقی ارانی

تشکیل دادگاه برای زندانیان سیاسی پدیده‌ای تازه بود که اولین بار در مورد گروه 53 نفر برگزار شد. شاخص‌ترین چهره این گروه، تقی ارانی بود که 18 اردیبهشت 1316 در منزلش در تهران به دست پلیس رضاشاه دستگیر شد. زندگینامه تقی ارانی، مهم‌ترین چهره متفکران چپ مستقل با عنوانِ «تقی ارانی: یک زندگی کوتاه» نوشته یونس جلالی اخیرا در نشر مرکز منتشر شده است. این زندگینامه به قولِ مولفش نوعی سفرنامه است، روایت دورانی که یک قرن با ما فاصله دارد اما منظرها و مشغله‌های آن تفاوت چندانی با چالش‌های زمان حال ندارند. این از یک‌سو کُندی تغییرات بنیادی جوامع را نشان می‌دهد و از سویی این واقعیت را بیان می‌کند که تحولات تاریخی تنها پس از سپری شدن دوره‌های طولانی به وقوع می‌پیوندند. جلالی کشفیات نظریِ ارانی را موضوع محوری کتابش می‌خواند، یافته‌هایی که به قیمت جانِ قهرمان کتاب تمام شد و زندگی او را کوتاه کرد.


بعد از حمید اشرف

بازخوانیِ تاریخ معاصر خاصه روند تحولاتِ سیاسی کشور بدون پرداختن به جریانات و احزاب سیاسی موثر در ادوار مختلف ممکن نخواهد بود. یکی از این جریان‌های سیاسی «سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران» است که در تاریخ معاصر ما نقش بسزایی داشته و از این‌رو در چند دهه گذشته تفسیرها و تحلیل‌های مختلفی پیرامون عملکرد این سازمان مطرح شده است. کتاب «در وادی انقلاب» که به تازگی به گردآوری انوش صالحی در انتشارات نگاه منتشر شده است، مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران را در دورانِ سرنوشت‌ساز منتهی به انقلاب 57 یعنی سال‌های 1355 تا 1357 بررسی می‌کند که سازمان به مرحله تازه‌ای از مبارزه عملی وارد می‌شود که آن را «توده‌ای شدن مبارزه» می‌خواند. بررسی مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران به‌عنوان شاخص‌ترین جریان چپ آن دوره در آستانه انقلاب برای درک چرایی تحولات سیاسی آن دوره ضرورت دارد. «در وادی انقلاب» این امکان را فراهم می‌کند تا خواننده مشتاق تاریخ معاصر ایران با بازخوانی اسناد و مدارک سازمانی به شناختِ بی‌واسطه‌ای از مواضع یکی از مهم‌ترین جریان‌های سیاسی آن ایام دست پیدا کند. در واقع این کتاب بیش از آنکه به تحلیلِ سازوکار و افکار و عقاید این جریان سیاسی بپردازد، به گردآوری اعلامیه‌ها و سایر اسناد و مدارک مربوط به سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران در حد فاصل تیرماه 1355 تا اسفند 1357 پرداخته است.