فرهنگ ایران وطنِ من است

سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب

1400/01/23

از سرگذشتِ شاهرخ مسکوب هم مانند دیگر نویسندگان و ادیبان این مرز و بوم، در حد بیوگرافی‌ها و خاطرات دیگران و آثارش باخبریم؛ اینکه شاهرخ مسکوب، روشنفکر، نویسنده، مترجم و ادیب ایرانی در سال ۱۳۰۴ در بابل به دنیا آمد. دوره‌ ابتدایی را در مدرسه‌ی علمیه‌ تهران گذراند و در اصفهان درس خواند و سال ۱۳۲۴ به تهران بازگشت و سرانجام در سال ۱۳۲۷ از دانشگاه تهران در رشته‌ حقوق فارغ‌التحصیل شد. نخستين نوشته‌هايش را در سال ۱۳۲۶ با عنوان تفسير اخبار خارجی در روزنامه «قيام ايران» چاپ کرد و از سال ۱۳۳۶ به مطالعه و تحقيق در زمینه فرهنگ، ادبيات و ترجمه‌ پرداخت و پس از انقلاب به پاریس مهاجرت کرد تا اینکه روز سه‌شنبه 23 فروردين ۱۳۸۴ در پاريس درگذشت. از او آثاری در باب ادبیات کلاسیک به‌خصوص تفسیرهایی بر شاهنامه به‌جا مانده که از مهم‌ترین منابعِ شاهنامه‌پژوهی هم به شمار می‌روند، و نیز ترجمه‌های مهمی از ادبیات کلاسیک و مدرنِ غرب و تألیفاتی همچون «داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع»، «در کوی دوست»، «گفت‌وگو در باغ»، «خواب و خاموشی»، «سفر در خواب»، «نقش ديوان، دين و عرفان در نثر فارسی». در سالمرگِ شاهرخ مسکوب به روایت یوسف اسحاق‌پور از سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب پرداخته‌ایم که اخیرا در نشر فرهنگ جاوید منتشر شده و زوایایی از شخصیت و کار مسکوب را نشان می‌دهد که تنها از ذهن هوشمند و نکته‌سنجی همچون یوسف اسحاق‌پور برمی‌آید.

 

از بیوگرافیِ چندخطی مسکوب که بگذریم، سرگذشت او دو وجهِ دیگر نیز دارد: یکی تأثیری است که جدا از کارِ شخصی خود در زمینه پژوهش و تألیف و ترجمه بر ادبیات و اهلِ ادبیات روزگارش داشته و در این زمینه حکایت‌ها هست ازجمله اینکه عبدالله کوثری، مترجمِ مطرح معاصر روایت می‌کند مسکوب بوده است که بار نخست توجه او را به تراژدی‌های قدیم یونان باستان و اهمیتِ امثال سوفوکلس جلب می‌کند و خود با ترجمه آثاری ازجمله «آنتیگونِ» سوفوکل، «پرومته در زنجیر» آشیلوس، «ادیپوس در کلنوس» سوفوکل، «افسانه‌های تبای» (سه تراژدی سوفکلس) و «ادیپ شهریار» سوفوکل، راه و چاه را تا حد بسیار نشان می‌دهد. پس می‌توان گفت اکنون ترجمه‌های درخور کوثری از این تراژدی‌ها را وامدار مسکوب نیز هستیم. وجهِ دیگری که در مورد مسکوب بسیار جذاب است، خاطراتی است که جنبه اتوبیوگرافیک دارد و با عنوان «روزها در راه» به چاپ رسیده است. کتابِ دوجلدی «روزها در راه» درواقع شاملِ روزنوشت‌های شاهرخ مسکوب است، خاطراتی که او بعد از مهاجرتش از ایران به فرانسه نوشته و از آستانه انقلاب ۵۷ آغاز می‌شود. او در این سالیان، از روزگار سپری‌شده خود و خانواده‌اش در غربت می‌نویسد، و از افکاری که به ذهنش رسیده است.

جز این اتوبیوگرافی، کتابِ دیگری هست شاملِ نوشته‌ای از یوسف اسحاق‌پور، یکی از دوستانِ نزدیک مسکوب، با عنوانِ «سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب». آن‌طور که از عنوانِ کتاب نیز برمی‌آید، اسحاق‌پور به سرگذشت مسکوب از منظر تفکراتش پرداخته و از همین‌جا به شخصیت و روزگار او نیز نقب می‌زند. او این یادداشت را بار نخست برای سخنرانی در یادبود شاهرخ مسکوب در پاریس و به تاریخ 22 آوریل 2002 نوشت. او در مقدمه کتاب درباره این بزرگداشت می‌نویسد: «زمانی که در پاریس تصمیم گرفته شد بزرگداشتی برای شاهرخ مسکوب گرفته شود، از اینکه با یادآوری گذشته، سخنان فقط به جنبه سیاسی منحصر نشوند قرعه به من افتاد. متن صفحات کتاب پیش رو، چون شناسایی ما از هم، ناشی از علاقه متقابل در مورد ادبیات است؛ البته نه به دلیل اینکه همه‌چیز سیاسی نیست بلکه چون همه‌چیز به سیاست ختم نمی‌شود.» («سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب»، یوسف اسحاق‌پور).

روایت خاطره‌ای از مسکوب در همان «روزها در راه» این شناختِ متقابل و علاقه مشترک را تأیید می‌کند. ماجرا از این قرار است که در یکی از خاطراتش، مسکوب از خواندنِ «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» اثر مارسل پروست خبر می‌دهد و طبعا خواندنِ چندین جلد این رمان روزها و ماه‌ها طول می‌کشد، به همین خاطر تا چند ماه بعد مسکوب روندِ خواندن و درکِ خود از پروست را می‌نویسد و فراتر از آن، چنان پروست به اعماق ذهنش نفوذ می‌کند و چند باری خوابش را می‌بیند و آن را روایت می‌کند. اما بار اول فکر خواندنِ اثر سترگ پروست را یوسف اسحاق‌پور به سر او می‌اندازد. همین‌جاست که مسکوب با اشاره‌ای به این ماجرا، از رفت‌وآمد خود با اسحاق‌پور می‌نویسد که در این میان دیدار اتفاقی با دو فیلسوف مطرح جالب است که آن را می‌آوریم و بعد دوباره می‌رویم سراغِ روایت مسکوب از پروست و ربطی که به او دارد. خودِ مسکوب این خاطره را چنین بازگو می‌کند: «نمی‌دانم آخرهای ١٩٦٤ بود یا اول‌های ٦٥ که به پیشنهاد یوسف (اسحاق‌پور) شاگرد و دوست گلدمن رفتیم سر کلاس او. آن روز آدرنو را دعوت کرده بود. من از آدرنو چیزی نخوانده بودم، فقط اسم را می‌شناختم. گلدمن با رفتاری بی‌قید و نشستنی آزاد و بی‌خیال دوستِ بی‌نیاز از معرفیش را معرفی کرد و جایش را به او داد. آدرنو -‌‌سرِ طاس، میانه‌بالا، با کت‌و‌شلوار خاکستری ساده، تکمه‌های کت انداخته، با قدم‌های شمرده آمد پشت تریبون تعظیم غرّائی به شاگردان کرد، نشست و با فرانسه درست و سنجیده‌ای سه‌ربع ساعت درس داد و بعد هم نیم‌ساعتی با همراهی گلدمن گفت‌وگو بین استاد و شاگردان ادامه یافت. رفته بودم به تماشای دو فیلسوف که از صلابت یکی و آزادگی دیگری خوشم آمد.» («روزها در راه،»، شاهرخ مسکوب).

و روایت اسحاق‌پور از ارتباط مسکوب با تفکر گلدمن و امثالهم در کتابِ «سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب» چنین است: «مسکوب با سابقه سیاسی فکری قدیمی خودش هنوز امید داشت که تفکری در این مورد نزد کسانی که از دیدگاه مارکسیستی به ادبیات می‌نگرند پیدا کند. از این‌رو به کلاس لوسین گلدمن آمد. گلدمن آب پاکی به دست او ریخت. چون نه فکری داشت نه شناختی راجع به میتولوژی. من شاگرد لوسین گلدمن بودم و آشنایی با مسکوب از آنجا شروع شد. و در عرض سال‌ها و به‌خصوص در دوره زندگی پاریسی مسکوب و دوری او از دوستانش، اهمیت بیشتری یافت. بین ما همیشه صحبت از کتاب و نوشته بود. مسکوب احتیاجی به من نداشت. با فرهنگ غرب آشنا بود و همچنان در حال مطالعه. نزدیک به هشتاد سالگی، موقعی که پشت دکان عکاسی زندگی می‌کرد و روزها پای صندوق بود، آلمانی یاد می‌گرفت تا بالاخره بتواند فاوست گوته را از متن اصلی‌اش بخواند. در مقابل، برای من مسکوب مخزنی از فرهنگ ایران بود و پاسخ هر سؤال.» («سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب»، یوسف اسحاق‌پور).

برگردیم به پروست‌خوانیِ مسکوب که او را مانندِ راوی «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» به جایی میان خواب و بیداری می‌کشاند. او از کتاب پروست نقل می‌کند که: «زندگی آدم‌ها را نمی‌توان درست تشریح کرد مگر‌ اینکه آن را در خوابی که در آن غوطه می‌خورند شناور کنیم؛ خوابی که شب‌های پیاپی مانند گردِ شبه‌جزیره، زندگی را در برگرفته.» و بعد از واقعیتِ خواب‌ها می‌نویسد: «جالب‌توجه اینکه کتاب از همان آغاز با شرح دراز یک خواب دشواریاب و اندیشه‌ها و حالت‌های گوناگون پیش از آن، در انتظار فرساینده و در جست‌وجوی خواب آغاز می‌شود. باری همان صفحه اول برای درک برداشت آقای پروست از واقعیت دنیای بیرون، چیزها و آدم‌‌ها سررشته را به دست می‌دهد.» از منظر مسکوب، خوابی که پروست از آن سخن می‌گوید نوعی «خوابناکی» است، حالتی میان خواب و بیداری، ناروشن اما تاریک نه. دو ماه بعد، مدتی نمی‌گذرد که این خوابناکی سراغ مسکوب می‌آید: «مارسل پروست را در خواب دیدم، نمرده بود. مردی ظریف، چهل‌و‌چند‌ و حداکثر پنجاه‌ساله، مرتب و خوش‌لباس، کمابیش شبیه عکس‌هایش. کنار‌ هم در آمفی‌تئاتر دانشگاهی، مرکزی فرهنگی نشسته بودیم. استادی خوشایند حرف می‌زد. مرا به یاد گلدمن می‌انداخت و نمی‌انداخت. انگار در ناخودآگاه من خط گسسته‌ای آن دو را بفهمی‌نفهمی به هم می‌پیوست». مسکوب با پروست در آمفی‌تئاتر نشسته‌اند و حرف می‌زنند، گویا به فارسی. استادی که سخنرانی می‌کرد و برای مسکوب یادآور گلدمن بود نگاهی دوستانه‌ به آن‌ دو می‌اندازد و می‌گوید: آقای پروست، نویسنده بزرگ! مسکوب به پروست می‌گوید که کتاب شما را می‌خوانم، وسطِ جلد دوم هستم، اما تا همین‌جا پیداست که شاهکاری است که یک عصر را در بردارد. پروست هم ‌کوتاه و ساده تشکر می‌کند.حرف از فلوبر هم می‌شود. «در آمفی‌تئاتر که بودیم پروست کتاب فارسی جلد‌مقوایی خوش‌چاپی را نشان داد و گفت این را دیده‌ای، گلشیری ویراستاری کرده. گفتم نه. (چرا گلشیری؟ برای اینکه زیادی به فرم ور می‌رود و فرم‌بازی درمی‌آورد و برای پروست هم فرم اعتبار بی‌چون‌وچرا دارد؟- البته بدون هیچ موجبی و هیچ مقایسه‌ای). به خلاف عادت حین خواب دیدن بیدار نشدم. دنباله رؤیا در خواب رها شده بود اما وقتی بیدار شدم باز به خلاف همیشه نه‌تنها چیزی فراموش نشده بود، بلکه هرچه دیده بودم به‌روشنی با جزئیات در خاطرم بود.» («روزها در راه،»، شاهرخ مسکوب).

 بعد از این خواب یا خوابناکی است که مسکوب به دوستش، یوسف اسحاق‌پور می‌نویسد با کتاب پروست رابطه‌ای دارد که با هیچ رمان دیگری نداشته. گویی نویسنده مدام حاضر است و با او گفت‌وگو دارد. و سرانجام یادداشت‌های سال ١٩٩٤ که حجم بیشتر آن به خواندنِ شاهکار پروست گذشته بود، این‌طور به پایان می‌رسد: «شب سال نو است. کمی پروست خوانده‌ام. دیروقت است، خسته‌ام. تنهایی مثل خالی ورم‌کرده و تاریکِ توی خمره‌ای سربسته اطاق را پر کرده. خواب پناهگاه خوبی است؛ خواب و خاموشی.» (همان).

اسحاق‌پور حتما درباره مسکوب زیاد می‌دانسته که با اصرار او را به خواندنِ اثر پروست فرامی‌خواند. او برای نوشتن از مسکوب در ««سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب»، از خصوصیات او آغاز می‌کند، یکی اینکه نزدِ او «اخلاق» اهمیت بسیاری داشت. «بین تمامی کسانی که می‌شناسم، از ایرانی و غیر ایرانی، برای شاهرخ مسکوب بیش از همه احترام قائل بوده‌ام و هستم. قبل از هر چیز این احترام برای آن چیزی بود که خود شاهرخ اسم آن را اخلاق می‌گذاشت. اخلاق ورای معنای معمولی پیش‌پاافتاده و قراردادهای روزمره که به آن می‌دهیم. به گفته خود شاهرخ: در حقیقت اخلاق خودِ من اخلاقی است ضد قراردادهای اخلاقی، ضد ظواهر و قوانین اخلاقی... در آنجاهایی که مسئله اصول باشد، کمتر فکر می‌کنم که آیا این کاری که دارم می‌کنم در نظر دیگران چه جلوه‌ای دارد. قضاوت دیگران از پیش ملاک اصلی رفتار من نیست... آنچه دلم می‌خواهد باشم، خواه بد بدانند خواه ندانند.» («سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب»، یوسف اسحاق‌پور).

جنبه دیگر اخلاق مسکوب که اسحاق‌پور به آن اشاره می‌کند چیزی است که از نظر او در کمتر روشنفکر و متفکر و هنرمند و اهل قلمی پیدا می‌شود، اهلِ هر جا که باشد. این جماعت به قولِ اسحاق‌پور چون فکر می‌کنند جلو لوله توپ قرار گرفته‌اند؛ یا معمولا عادت دارند مثل طاووس یا لااقل مثل بوقلمون، چتر بزنند و پرهایشان را باز کنند، به خیال اینکه پرهای دُمشان اشعه‌های خورشیدی هستند. «شاهرخ مسکوب دقیقا به جا و اندازه خودش آگاه بود. زیاد درباره خداوندِ نام و خداوندِ جای فکر کرده و نوشته بود. چون جای و نام برای او اهمیت اساسی داشتند. اگر نام با آن جنبه شخصی او رابطه داشت که گفتم، یعنی آزادمنشی و حس داد و بردباری در مقابل همه مشکلات به خاطر آن‌ها، جای بیشتر به کار شاهرخ مسکوب مربوط است، به آنچه نوشته و در دسترس خواننده‌هاست. و همچنان که گفتم، خودش کاملا به جا و اندازه خودش آگاه بود و آن‌ها را به بهترین وجه به کمال رسانیده و پُر کرده بود. آگاه به اینکه هم‌طراز فردوسی و حافظ نیست... در عین حال خوب آگاه بود که شاهرخ مسکوب است، یعنی از نوادری است که با دانایی وارثِ نیای فرهنگی ایران است. می‌گفت: فرهنگ ایران وطن من است. و در وجود خود و در نوشته‌هایش این فرهنگ را زنده نگاه داشت.» (همان).

 

منابع:

  • «سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب»، یوسف اسحاق‌پور، نشر فرهنگ جاوید، چاپ اول 1399.

  • «روزها در راه»، شاهرخ مسکوب، انتشارات خاوران، پاریس، چاپ اول ۱۳۷۹.

  • «درباره سیاست و فرهنگ: گفت‌وگوی علی بنوعزیزی با شاهرخ مسکوب»،انتشارات خاوران، پاریس، چاپ اول ۱۳۷۳.


شاهرخ مسکوب یوسف اسحاق‌پور سرگذشت فکری شاهرخ مسکوب

دیگر مطالب نقد کتاب

زندگی یک شورشی

میخائیل الکساندروویچ باکونین از چهره‌های انقلابی قرن نوزدهم بود که در 30 می 1814 در خانواده‌ای اشرافی در روسیه متولد شد. باکونین با رها کردن ارتش به جنبش رادیکال انقلابی پیوست و در کشورهای مختلفی به مبارزه پرداخت. او از مهم‌ترین چهره‌های آنارشیسم جمع‌گرا بود و با هر نوعی از قانون و حکومت مخالف بود. باکونین در سال‌های زندگی‌اش از فرانسه اخراج شد، در آلمان هم بازداشت شد و به مرگ محکوم شد. در اتریش هم همین اتفاق برایش تکرار شد و در نهایت به روسیه بازگردانده شد و در آنجا به زندان و تبعید محکوم شد اگرچه در نهایت دست به فرار زد. باکونین زندگی شگفت‌آوری داشت و نظریه سوسیالیسم آزای‌خوانه‌‌ای که در دوره پایانی عمرش مطرح کرد هنوز اهمیت دارد.  


پس از کودتا

برنامه کتاب فرانکلین، یک برنامه سازمان آمریکایی خصوصی و غیرانتفاعی بود که در سال 1331 در بحبوحه جنگ سرد تأسیس شد. نهادهای دولتی و برخی از شرکت‌های خصوصی ایالات متحده در شکل‌گیری این برنامه و حمایت مالی از آن نقش داشتند. با توجه به شرایط دورانی که موسسه فرانکلین در ایران پا گرفت و نیز نقش عمده آمریکا در شکل‌گیری این نشر، تاکنون بحث و نظرات متفاوتی درباره این موسسه و عملکرد آن شکل گرفته است که عمدتا به نقش حمایتی و تفکر حاکم بر این موسسه انتقاداتی دارد و البته بخش عمده‌ای از صاحب‌نظران نیز این موسسه را آغازگر نشر مدرن ایران می‌دانند که در عین حال بنا داشت با تسلط تفکر لیبرال، بدیلی برای تفکر مسلط چپ در ایران ایجاد کند. کتابِ «برنامه کتاب فرانکلین در ایران: آموزش و جنگ سرد فرهنگی در خاورمیانه» نوشته مهدی گنجوی تحقیقی مفصل بر مبنای اسناد و مدارک موجود درباره این موسسه است که اخیرا با ترجمه زهرا طاهری در نشر شیرازه منتشر شده است. این کتاب می‌کوشد ضمن بررسی اسناد و تحلیل تاریخیِ تأثیرات بین‌المللیِ برنامه کتاب فرانکلین (1331-1356) در زمینه صنعت چاپ و انتشار کتاب و سیاستگذاری‌های آموزشی در خاورمیانه، مناسبات بین امپریالیسم، دولت و نظام تولید دانش را نیز مورد بررسی قرار دهد.


نویسنده‌ای که از میان مردم برخاست

جلال آل‌احمد بی‌تردید یکی از مسئله‌زاترین روشنفکران و نویسندگان معاصر بوده است که موافقان و مخالفان بسیاری داشته و آرا و نظراتش به ویژه در «غرب‌زدگی» با انتقادات زیادی مواجه شده است. او از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرانِ صد سال اخیر ایران خوانده‌اند که حضوری فعال در فضای فرهنگی و سیاسی دورانش داشت و به‌واسطه نزدیکی و دوستی با خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بیش از دیگر نویسندگان زمانه‌اش به‌عنوان نویسنده‌ای سیاسی شناخته شد. امید طبیب‌زاده، پژوهشگر و منتقد ادبی، اخیرا در کتابی با عنوان «جلال آل‌احمد و معاصرانش» به جنبه‌های مختلفی از این شخصیت فرهنگی-سیاسی پرداخته است. این کتاب در چهار مقاله، مناسباتِ آل‌احمد با معاصرانش هم‌چون نیما یوشیج، همایون صنعتی‌زاده، ابراهیم گلستان و ناصر وثوقی را بازخوانی کرده و جایگاهِ تعیین‌کننده جلال آل‌احمد را در دورانش نشان می‌دهد.


انشعابیون حزب توده سخن می‌گویند

انور خامه‌ای یکی از جوان‌ترین اعضای گروه معروف به پنجاه‌وسه نفر و یکی از سران انشعاب 1326 از حزب توده بود و از شاگردان تقی ارانی به شمار می‌رفت. همایون کاتوزیان در کتابِ تازه منتشرشده خود، «تاریخ چیست؟» در مقاله‌ای به زندگیِ سیاسی انور خامه‌ای پرداخته است. «تاریخ چیست؟» مجموعه مقالات، مصاحبه‌ها و یادداشت‌های کاتوزیان در چند سال اخیر است که در این کتاب برحسب موضوع آنها گردآوری شده است. مباحث نظری، تاریخ معاصر، ادبیات و خاطرات شخصی از بخش‌های مختلف کتاب است و بیراه نیست که تاریخ معاصر بخشِ خواندنی و مفصل کتاب باشد، چراکه همایون کاتوزیان در این سا‌ل‌ها بیش از هر چیز به اعتبار تاریخ‌نگاری‌هایش شناخته شده است. او در مقاله «انور خامه‌ای» یکی از مطالبِ بخش تاریخ معاصر کتاب، این فعال سیاسی را از ارادتمندان ارانی می‌خواند که در زندان مارکسیست شد.


چهره‌ای تازه از حیدرخان عمواوغلی

حیدرخان عمواوغلی یکی از چهره‌های درخشان انقلاب مشروطه بود که به خصوص مورد توجه جناج رادیکال نهضت مشروطه قرار داشت. زندگی او به عنوان یک مبارز انقلابی با دیدگاه‌های چپ، مثل زندگی هر انقلابی دیگری، مسیری سنگلاخ و پرپیچ‌وخم بود. از آغاز که در شهریور 1281 خورشیدی برای نصب یک کارخانه برق در شهر مشهد به ایران آمد تا بهار سال 1290 که به اجبار تبعید از ایران رفت، زندگی او فراز و نشیب‌ها زیادی را سپری کرد. درباره زندگی و فعالیت‌های حیدرخان چندین کتاب تاکنون منتشر شده و به تازگی نیز روایتی تازه از زندگی این انقلابی سوسیالیست ایرانی منتشر شده که سوال‌هایی تازه درباره سوسیال دموکراسی در ایران طرح کرده است.


زندگی کوتاه تقی ارانی

تشکیل دادگاه برای زندانیان سیاسی پدیده‌ای تازه بود که اولین بار در مورد گروه 53 نفر برگزار شد. شاخص‌ترین چهره این گروه، تقی ارانی بود که 18 اردیبهشت 1316 در منزلش در تهران به دست پلیس رضاشاه دستگیر شد. زندگینامه تقی ارانی، مهم‌ترین چهره متفکران چپ مستقل با عنوانِ «تقی ارانی: یک زندگی کوتاه» نوشته یونس جلالی اخیرا در نشر مرکز منتشر شده است. این زندگینامه به قولِ مولفش نوعی سفرنامه است، روایت دورانی که یک قرن با ما فاصله دارد اما منظرها و مشغله‌های آن تفاوت چندانی با چالش‌های زمان حال ندارند. این از یک‌سو کُندی تغییرات بنیادی جوامع را نشان می‌دهد و از سویی این واقعیت را بیان می‌کند که تحولات تاریخی تنها پس از سپری شدن دوره‌های طولانی به وقوع می‌پیوندند. جلالی کشفیات نظریِ ارانی را موضوع محوری کتابش می‌خواند، یافته‌هایی که به قیمت جانِ قهرمان کتاب تمام شد و زندگی او را کوتاه کرد.


بعد از حمید اشرف

بازخوانیِ تاریخ معاصر خاصه روند تحولاتِ سیاسی کشور بدون پرداختن به جریانات و احزاب سیاسی موثر در ادوار مختلف ممکن نخواهد بود. یکی از این جریان‌های سیاسی «سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران» است که در تاریخ معاصر ما نقش بسزایی داشته و از این‌رو در چند دهه گذشته تفسیرها و تحلیل‌های مختلفی پیرامون عملکرد این سازمان مطرح شده است. کتاب «در وادی انقلاب» که به تازگی به گردآوری انوش صالحی در انتشارات نگاه منتشر شده است، مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران را در دورانِ سرنوشت‌ساز منتهی به انقلاب 57 یعنی سال‌های 1355 تا 1357 بررسی می‌کند که سازمان به مرحله تازه‌ای از مبارزه عملی وارد می‌شود که آن را «توده‌ای شدن مبارزه» می‌خواند. بررسی مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران به‌عنوان شاخص‌ترین جریان چپ آن دوره در آستانه انقلاب برای درک چرایی تحولات سیاسی آن دوره ضرورت دارد. «در وادی انقلاب» این امکان را فراهم می‌کند تا خواننده مشتاق تاریخ معاصر ایران با بازخوانی اسناد و مدارک سازمانی به شناختِ بی‌واسطه‌ای از مواضع یکی از مهم‌ترین جریان‌های سیاسی آن ایام دست پیدا کند. در واقع این کتاب بیش از آنکه به تحلیلِ سازوکار و افکار و عقاید این جریان سیاسی بپردازد، به گردآوری اعلامیه‌ها و سایر اسناد و مدارک مربوط به سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران در حد فاصل تیرماه 1355 تا اسفند 1357 پرداخته است.